< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

89/07/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ادله اثبات خيار غبن

مهمترين دليل اثبات خيار غبن قاعده لاضرر بود و اشاره شد به اينكه پنج معنا محتمل هست براي اين قاعده. و سرّ تعدد احتمال در اين قاعده آن است كه چيزي كه منشأ ضرر تكويني است آن فعل خارجي است مثل وضو در فضاي سرد براي انسان بيمار و آنچه كه باعث مي‌شود انسان وضو بگيرد همان حكم ايجابي وضوست كه (إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا) اگر آن حكم نبود آن وجوب نبود اين شخص وضو نمي‌گرفت و اگر وضو نمي‌گرفت متضرر نمي‌شد چون خود وضو نفي نشده يا حكم نفي نشده بلكه ضرر نفي شده و ضرر از وضو است و منشأ وضو گرفتن هم وجوب اوست لذا بين اعلام اختلاف است كه منفي موضوع است يا منفي حكم است يا اصلاً نفيي در كار نيست نهي است مثل مرحوم شيخ الشريعه. اين كثرت احتمال در جمله‌هايي نظير «لا سهو في السهو» يا «لا سهو للامام مع حفظ المأموم» يا «لا شك لكثير الشك» نيست براي اينكه مصب نفي مشخص است. خود موضوع نفي شده اگر داريم «لا شك لكثير الشك» از آن طرف داريم «اذا شككت بين الثلاث و الاربع فابن علي الاربع» اين دليل حاكم بر آن دليل است به تضييق موضوع به لسان نفي موضوع اين وضع‌اش روشن است يا اگر در جريان حج داريم (لا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ) يعني اين كارها محرّم است و نهي تحريمي دارد. مرحوم شيخ الشريعه اصفهاني(رضوان الله عليه) وزان «لا ضرر و لا ضرار» را وزان آيه (فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ) مي‌دانند يعني نهي تكليفي در حالي كه مثلاً اين‌چنين نيست. غرض آن است كه اگر در آن تعبيرات «لا سهو» يا «لا شك» و مانند آن پنج احتمال نيست در لا ضرر پنج احتمال است براي همين مشكل داخلي است كه اين حرف نفي روي موضوع نرفته و اين حرف نفي روي حكم نرفته، حرف نفي روي اثر موضوع در اثر ترتب حكم رفته اين بود كه احتمالات پنج‌گانه هست.

مطلب بعدي آن است كه بالأخره مستفاد از قاعده لاضرر چه شد اثبات خيار شد يا نفي لزوم شد؟ چه شد بالأخره؟ ما بايد بدانيم كه منشأ ضرر چيست اگر منشأ ضرر نفوذ عقد باشد لاضرر خيار ثابت نمي‌كند اگر منشأ ضرر لزوم عقد باشد زمينه بحث هست. محتمل در تعيين منشأ ضرر چهار تا بود يكي اينكه اصل نفوذ عقد منشأ ضرر باشد براي اينكه خريدار ثمن زيادي داد و كالاي كمي گرفت در اين معامله مغبون شد اين تمليك پاياپاي نيست تبديل معادل ندارد يعني زياد داد و كم گرفت پس اين تمليك زيانبار است. احتمال دوم اين بود كه منشأ ضرر نفوذ عقد نيست براي اينكه عقد خياري كه مغبون مسلط بر فسخ است ديگر عرف او را متضرر نمي‌بيند مي‌گويد خب پس بده. عرف او را متضرر نمي‌بيند منشأ ضرر لزوم عقد است نه نفوذ عقد. محتمل سوم اين بود منشأ ضرر نفوذ به علاوه لزوم و لزوم در كنار صحت عقد است اين دو تايي با هم است، منتها سنخ هر دو هم سنخ ضرر مالي است. يعني نفوذ ضرر مالي مي‌آورد لزوم ضرر مالي مي‌آورد هر كدام با يك صبغه خاصي پس بنابراين نفوذ و لزوم هر دو باعث پيدايش ضرر است. احتمال چهارم اين بود كه نفوذ و لزوم هر دو منشأ ضررند لكن نفوذ ضرر مالي را به همراه دارد و لزوم ضرر غرضي و هدفي را به همراه دارد نه ضرر مالي را. اين محتملات چهارگانه بحث‌اش گذشت ما اگر يكي از اين محتملات را تقويت كرديم آن وقت مشخص مي‌شود كه لاضرر پيامي دارد يا پيامي ندارد. اگر منشأ ضرر نفوذ عقد باشد امر دائر مدار بين صحت و لزوم است اگر لاضرر شامل نشد اين قسمت در اين معامله لازم است. اگر لاضرر شامل شد اين معامله باطل است يا باطل است يا لازم. ديگر صحيح خياري نخواهد بود چرا؟ براي اينكه اگر لاضرر شامل شد گفتيم اين معامله چون ضرري است برداشته شد خب اصلاً معامله برداشته شد. اگر گفتيم لاضرر يك قاعده امتناني است و برداشتن صحت بر خلاف منت است شامل نمي‌شود خب اين معامله صحيح است و مشمول (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) هم هست و ديگر لازم خواهد بود. لاضرري در كار نيست كه چيزي را بردارد كه پس اگر منشأ ضرر نفوذ اين معامله باشد امر دائر بين بطلان و لزوم است. ديگر صحيح باشد و خياري جا ندارد اما اگر گفتيم منشأ ضرر نفوذ و لزوم هر دو هست يا خصوص لزوم هست خب لزوم را برمي‌دارد اگر صحت را هم برداشت سالبه به انتفاع موضوع است چون صحت را برمي‌دارد ديگر جا براي لزوم نمي‌ماند. اما اگر احتمال دوم بود كه خصوص لزوم منشأ اين ضرر هست يا احتمال سوم بود كه هر دو منشأ ضررند لكن برداشتن صحت بر خلاف منت است و قاعده لاضرر قاعده امتناني است پس محور نفي لزوم است. حالا خواه منشأ ضرر براساس احتمال سوم ضرر مالي باشد يا براساس احتمال چهارم ضرر عقلايي و اهداف و امثال ذلك باشد پس لزوم برداشته شد. در خلال سخنان بسياري از فقها اين مطلب مطرح بود كه حالا لزوم برداشته شد از كجا خيار آمد.

پرسش: در بعضي از معاملات طوري است كه چه لزوم را برداريم چه نفوذ معامله را برداريم بالأخره ضرر از خود ... برداشته نمي‌شود يعني بعضي از معاملات طوري است كه چه معامله را شخص قبول بكنه چه فسخ بكنه ضرر از بين نمي‌رود.

پاسخ: خب اين ضرر از ناحيه معامله آمد ديگر هر ملكي به مالكش برمي‌گردد ديگر.

پرسش: بعضي از معاملات طوري است كه فقط با گرفتن ما به التفاوت ضرر از بين مي‌رود. مثلاً شخص مي‌خواهد معامله را فسخ بكند اين جنس گران شد در بازار يا ارزان شد.

پاسخ: به هر تقدير معيار ظرف عقد است يك وقت است يك سود و زيان متوقعي را انسان از دست مي‌دهد خب اين را كسي ضامن نيست يك وقت است كه به‌لحاظ ظرف عقد است در ظرف عقد اگر كالايي بيش از آن اندازه مي‌ارزيد يا كمتر از آن اندازه مي‌ارزيد اين معامله غبني است اگر دو روز قبل يا دو روز بعد تفاوت پيدا شد تاثيري در آن معامله ندارد معيار ظرف عقد است.

پرسش: شخص اگر معامله را قبول كند كه كلاه سرش رفته بخواهد قبول كند ....

پاسخ: بسيار خب تفاوت قيم براي هر بازاري و كاسب هست.

پرسش: پس بايد ما به التفاوت را بدهد.

پاسخ: اين ديگر مربوط به توافق طرفين است كه اگر يك وقتي راضي شد مطلب ديگر است ولي حقي كه او دارد اين است كه معامله را به هم بزند گاهي در اثر تفاوت قيمت يك كاسب سود مي‌برد يك كاسب ديگر متضرر مي‌شود اين تقصير اين اثر معامله غبني نيست.

پرسش: ...

پاسخ: اين ضرر از اين معامله نشأت پيدا كرده.

پرسش: ...

پاسخ: اين شخص در ظرف عقد بين اين ثمن و مثمن تعادل نبود حالا گاهي انسان غفلت مي‌كند آن وقتي كه بايد مي‌خريد نخريد بعد كالا گران شد يا ارزان شد او سود نبرد يا سود مي‌برد اين در اثر اين معامله خاص نيست اين معامله خاص ضرري كه دامنگير مغبون كرد اين است كه ثمن با مثمن معادل نبود بايد ترميم بشود معيار وقت عقد است نه قبل العقد نه بعد العقد خيلي از كسبه هستند كه در اثر غفلت يا تفاوت نرخ قيمت بازار سود مي‌برند خيليها هم ضرر مي‌كنند آن كاري به اين معامله نداريم خب. پس لزوم منشأ ضرر شد و اگر نفوذ منشأ ضرر باشد چون رفع او بر خلاف منت است پس لاضرر او را نمي‌گيرد لزوم را برمي‌دارد حالا خواه ضرري كه از ناحيه لزوم مي‌آيد ضرر مالي باشد يا غرض عقلايي و اگر غرض عقلايي طوري بود كه تحت انشا بود يك، و نوعي بود دو، اين مشمول لاضرر هست. اما اگر شخصي بود يا تحت انشا نبود آن مشمول لاضرر نيست تا اينجا بحثهايي بود كه بزرگان كردند.

دو تا نكته بود كه در بخش پاياني بايد گفته مي‌شد كه مقداري از آنها ارائه شد. نكته اول اين است كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) كه فرمود ضرر به سه امر تدارك مي‌شود و ترجيحي در كار نيست معنايش اين نيست كه با لاضرر يكي از امور سه‌گانه حاصل بشود و ما نمي‌توانيم بين اينها ترجيح قائل بشويم نه اينكه سه امر حادث مي‌شود ثابت مي‌شود تا مستشكل بگويد لسان لاضرر نفي است نه اثبات لاضرر كه چيزي را اثبات نمي‌كند لاضرر مي‌گويد چيزي كه منشأ ضرر است برداشته شد نه چيزي كه جعل مي‌كنيم كه با جعل او ضرر برداشته بشود اينكه لسان لاضرر نيست برخي از فقها فكر مي‌كردند كه اين لاضرر قانوني جعل مي‌كند حكمي جعل مي‌كند به وسيله آن حكم مجعول ضرر برطرف مي‌شود اين سخن ناصواب است. براي اينكه لسان لاضرر لسان نفي است نه اثبات يعني چيزي كه منشأ ضرر است برداشته شد. جاي خالي او را يا قواعد يا مطلقات يا عمومات يا اصول پر مي‌كند بالأخره اين موضوع در نظام اسلامي حكمي دارد ديگر اگر تحت عامي بود تحت مطلقي بود كه هست نبود تحت اصلي از اصول هست اين خلأ را آن قواعد و اصول پر مي‌كند نه اينكه لاضرر يك حكمي را جعل بكند كه به وسيله اين حكم مجعول ضرر برطرف بشود پس لاضرر اين پيام را ندارد و منظور مرحوم شيخ هم اين نيست كه سه تا امر ثابت مي‌شود ما در ترجيح مردديم منظور اين است كه ضرر ممكن است به يكي از اين سه امور برطرف بشود كدام يك از اينها ثابت است نه اينكه لاضرر اينها را ثابت بكند اين يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه اشكالي كردند گفتند كه شما كه پذيرفتيد لاضرر لسان نفي دارد نه لسان اثبات گفتيد نفوذ را برنمي‌دارد چون برداشتن‌اش بر خلاف منت است لزوم را برمي‌دارد رفع لزوم كه عين خيار نيست خيار حقي است امري است وجودي قابل نقل و انتقال قابل ارث لزوم حكم است برداشته شده خيار يك حق وجودي يك امر وجودي است كه به وسيله «البيعان بالخيار» يا ادله ديگر اثبات مي‌شود اگر پذيرفتيد كه لاضرر لسان اثبات ندارد فقط لسان نفي دارد كما هو الحق حداكثر پيام لاضرر نفي لزوم است اما اثبات الخيار از كجا؟ اين يك تحليل مي‌خواهد اينها را شما در فرمايشات مرحوم شيخ نمي‌بينيد در فرمايشات مرحوم آخوند شايد نباشد يا كم باشد در فرمايشات ديگران نيست در اصرار و تحقيقات مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله عليه) و شاگردان مرحوم آقاي نائيني است. مي‌فرمايند كه خود لاضرر يك امر تأسيسي نيست امر امضايي است به دليل آن حرفهايي كه قبلاً گفته شد هم قبل از اسلام اين قاعده بين عقلا بود هم بعد از اسلام بعد از اسلام هم بين مسلمين هست هم بين غير مسلمين. منتها حالا يك وقتي طاغيانه كسي بر كسي حمله مي‌كند يا كشوري بر كشوري حمله مي‌كند مطلب ديگر است وگرنه قانون پذيرفته شده همه ملل لاضرر است پس لاضرر يك چيز تأسيسي نيست امضايي است. اين لاضرر در حيطه غرائز عقلا شما بررسي كنيد ببينيد چه پيامي دارد. انسان وقتي معامله مي‌كند چه كار مي‌كند وقتي معامله يك وقتي هبه مي‌كند مال را به شخصي منتقل مي‌كند خب بدون تعهد لذا مي‌تواند پس بگيرد يك وقتي چيزي را مي‌خرد و چيزي را مي‌فروشد اينكه چيزي را مي‌خرد و چيزي را مي‌فروشد دو تا كار مي‌كند دو تا كار يعني دو تا كار. يكي تمليك كالا در قبال ثمن تمليك ثمن در قبال كالا، يكي اينكه پاي اين تمليك من مي‌ايستم اينكه همه چه مسلمان چه غير مسلمان مي‌گويند كه بعد از فروش پس گرفته نمي‌شود و حق قطعي اوست اين را براي چه مي‌گويد؟ يعني من دو تا كار كردم شما هم دو تا كار كرديد من اين كالا را به شما دادم شما پول را به من داديد اين شده تمليك و تبديل من پس نمي‌دهم تو هم پس نده اين لزوم است اين تعهد است كه (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) روي آن آمده هم (أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ) امضايي است هم (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) امضايي اين حق مسلم هر فروشنده است كه پس نگيرد ديگر. حق مسلم هر خريدار است كه پس ندهد اگر فروشنده به خريدار گفت كه بيا اين معامله را فسخ بكنيم مي‌گويد نه فسخ نمي‌كنم پس همه اين خريدارها و فروشنده‌ها دو تا كار مي‌كنند يكي تمليك مال يكي تمليك تعهد عهدشان را مي‌سپارند من متعهدم كه پس ندهم او هم مي‌گويد من متعهدم كه پس ندهم. چون هر كدام عهد و تعهد خود را به ديگري مي‌سپارند هم آن فروشنده مي‌تواند بگويد بعد از فروش پس گرفته نمي‌شود هم خريدار مي‌تواند بگويد كه بعد از خريدن پس داده نمي‌شود چون حق قطعي اينهاست «اوفوا» هم يك امر تأسيسي نيست يك امر امضايي است. پس در معاملات دو تا نقل و انتقال است يك نقل و انتقال ملكي است يك نقل و انتقال عهدي در جريان لاضرر كه اين لزوم برداشته شد اين تعهد يك جانبه لغو شد يعني غابن ديگر نمي‌تواند بگويد من تعهد را از طرف مغبون گرفتم هيچ دستش خالي است. چون هر كدام دو تا كار كردند يعني مغبون ملك را داد و غابن هم ملك را داد اين تمليك و تملك حاصل شد اين يك كار مغبون گفت من عهدم را تقديم شما كردم من متعهدم كه پس نگيرم غابن هم مي‌گويد من عهدم را به تو دادم كه پس ندهم. پس هر كدام دو تا كار كردند يكي جابجايي ملك يكي جابجايي عهد. در هنگامي كه يكي غابن شد ديگري مغبون اين مغبون متضرر شد وقتي مغبون متضرر شد لاضرر مي‌آيد لزوم او را مي‌گيرد لزوم او را گرفت يعني چه؟ يعني ايها الغابن عهد تو در دست توست به غابن ندادي. اما غابن عهد خودش را به مغبون داد دليلي ندارد چه آمده گرفته چه چيزي باعث شد كه غابن عهد داده را پس بگيرد. پس بنابراين غابن زير عهد است مغبون زير عهد نيست همين معنا هم خيار است ديگر چرا ما مي‌گوييم معامله لازم است؟ براي اينكه اين تقابل عهدين يك امر حقوقي است مغبون عهدي را تقديم غابن كرد غابن عهدي را تقديم مغبون كرد يك امر حقوقي است در صورت غبن لاضرر آمده به مغبون گفته تو عهدي به او نداري، ولي عهدي را از او گرفتي. اگر عهد يك جانبه باشد نه دو جانبه معلوم مي‌شود خيار است ديگر. خيار غير از اين نيست لاضرر كه نمي‌آيد يك نفي مطلقي را در فضاي خالي بردارد كه «رفع كل شيء بحسبه» «نفي كل شيء بحسبه» نفي لزوم اين لزوم، لزوم حقي بود ديگر يك وقت است كه يك چيزي لازم است لزوم حكمي است نظير نكاح زوجين اين ‌طور نيست كه هر وقت خواستند فسخ بكنند كه لزوم در عقد نكاح كه نظير لزوم در عقد بيع نيست كه با اقاله حل بشود كه چرا در معاملات در بيع و امثال بيع هر وقت طرفين خواستند مي‌توانند پس بدهند و در نكاح هر وقت طرفين خواستند نمي‌توانند پس بدهند با اينكه هر دو عقد لازم است. اين لزوم حكمي است آن لزوم حقي اين طرفين «بيدهما عقدة البيع» آنجا «بيدهما عقدة النكاح» نيست نكاح عقد لازم است. بيع عقد لازم است ولي در بيع هر وقت خواستند مي‌توانند به هم بزنند در نكاح اين‌چنين نيست معلوم مي‌شود يك لزوم حكمي داريم يك لزوم حقي داريم و مانند آن. لزوم در معامله لزوم حقي است اين لزوم حقي جابجا شده يعني لاضرر به مغبون مي‌گويد ايها المغبون تو ملك را دادي و ملك را گرفتي اين سر جايش محفوظ است عهدي را دادي و عهدي را گرفتي آن عهدي را كه گرفتي همچنان در اختيار شماست عهدي كه دادي برطرف شد تو متعهد نيستي اين معناي خيار همين است ديگر. بنابراين اينها ديگر جزء اصول نيست كه انسان بگويد لوازم عقلي‌اش حجت نيست يا مثلاً امثال ذلك نه امارات است و تحليلات و اغراض و غرائز عقلا اينها و امثال ذلك.

مطلب ديگري كه در فرمايشات مرحوم شيخ اين بود كه ايشان داشتند اشكال مي‌كردند فرمايش مرحوم محقق ثاني را البته ديديد موفق نشد در اشكال كردن بر محقق ثاني سرانجام با «فاليتأمل» حل شد از بس آن اشكال قوي بود محقق كركي گفت چه غرامتي در اين كار هست؟ چه غرامتي غابن به مغبون بدهكار است؟ اين معامله پاياپاي هر اندازه كه تعهد كرد داد منتها متعادل نبود خب مي‌تواند به هم بزند در خلال فرمايشات مرحوم شيخ اين بود كه اين هبه مستقل نيست اين غرامت است «لما اتلفه» تعبير شيخنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه خب اگر شما در لابلاي فرمايشتان داريد كه غابن چيزي را تلف كرده است و الآن در صدد تدارك آن تلف شده است چرا به لاضرر تمسك مي‌كنيد به قاعده اتلاف تمسك كنيد؟ بگوييد اين ضامن است ديگر چرا با «فاليتأمل» مسئله را حل مي‌كنيد چرا مي‌مانيد؟ اگر اتلاف است بر اساس قاعده «من اتلف» خب فتوا بدهيد معلوم مي‌شود تلفي در كار نيست اگر واقعاً غابن چيزي را بر مغبون، عليه مغبون تلف كرده است خب ضامن است روي قاعده اتلاف كه روشنتر از قاعده لاضرر است. بنابراين نمي‌شود گفت غابن چيزي را بر مغبون تلف كرده است. نعم، معادل نبود اين هم مي‌تواند به هم بزند بنابراين تا حال ثابت شد كه با لاضرر مي‌شود مسئله خيار غبن را ثابت كرد حالا برسيم به آن روايات ديگري كه در بحث خيار غبن هست.

حالا چون در آستانه شهادت وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) هستيم يك روايت نوراني هم از آن حضرت بخوانيم چون وجود مبارك حضرت مهمترين كاري كه داشت تأسيس حوزه علميه بود از يك نفر تا پنج شش نفر نه اينكه اگر حضرت گفتند چهار هزار شاگرد داشت نظير مدرسه فيضيه يا مسجد اعظم و امثال ذلك بود كه هزار نفر يك جا جمع مي‌شدند آن فشار دولت عباسي اجازه نمي‌داد ده بيست نفر يك جا جمع بشوند چه برسد به صد نفر يا هزار نفر در محضر امام صادق(سلام الله عليه) وجود مبارك حضرت در جلسات خصوصي در طي ساليان متمادي از يك شاگرد و دو شاگرد و سه شاگرد چند هزار نفر شاگرد تربيت كرد آن قصه «من يشتري القثاء من يشتري القثاء» را كه همه شما براي ديگران نقل كرديد آن كسي كه مي‌خواست مسئله سؤال بكند و دسترسي به وجود مبارك امام صادق نداشت به اين خيار فروش سر كوچه گفت كه اين لباس خيار را طبق خيار را ترازوي خيار فروشي را به من يك چند ساعتي يا مثلاً كمتر و بيشتر در اختيار من قرار بده چيزي هم از من بگير اين هم نمي‌دانست خب براي چه اين كار را مي‌كند. اين هم لباس خيار فروش را در بر كرد و طبق خيار را روي سر گرفت و ترازو را هم در دستش گرفت و داد مي‌زد در كوچه راه مي‌رفت «من يشتري القثاء من يشتري القثاء» خيار فروش وجود مبارك امام صادق كه در منزل بود باخبر بود متوجه بود كه اين خيار فروش نيست اين مسئله شرعي دارد راهش بسته است و از اين راه مي‌خواهد سؤال بكند فرمود بياوريد اين خيار فروش را به عنوان اينكه خيار از او بخرند اين خيار فروش رفت و خدمت حضرت و مسائل شرعي‌اش را سؤال كرد و گفتگوي علمي‌اش را انجام داد به مسئله آگاه شد و دوباره از منزل حضرت درآمد «من يشتري القثاء من يشتري القثاء» بود و آن طبق خيار و خيار فروشي را ترازوي خيار فروشي را به صاحبش داد با اين ‌طور مسئله فهميدند نه اينكه فضاي باز بود در خانه حضرت باز بود و هر كس مي‌توانست برود از محضر وجود مبارك امام استفاده كند اين ‌طور نبود. اين هم يك كربلاي محدودي بود منتها از اين راه مرحوم محدث قمي(رضوان الله عليه) نقل مي‌كند آنچه كه در بحار مرحوم مجلسي است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) وقتي برخي از شاگردانش را مي‌ديد مي‌فرمود كه «اشكوا الي الله وحدتي و تقلقلي» من از تنهايي به خدا شكوه مي‌برم «اشكوا الي الله وحدتي و تغلغلي يا ليت هذه الطاغيه اذن لي فاتخذ قصراً و سكنت و اسكنتكم معي» اي كاش اين نظام طاغوت موافقت مي‌كرد من يك حوزه علميه مي‌ساختم يك خانه مي‌ساختم يك مدرسه‌اي مي‌ساختم خودم مي‌رفتم آنجا شما را آنجا مي‌بردم و احكام و معارف الهي را براي شما بازگو مي‌كردم «يا ليت هذه الطاغية اذن لي فاتخذ قصراً فسكنت و اسكنتكم معي» اين ‌طور نبود يك فضاي بازي بود همه مي‌رفتند و مجاز بودند به خدمت حضرت خب در اين فضا وجود مبارك امام صادق آن كار را كرده و رشته‌هاي تخصصي هم داشته آن حمران‌بن‌اعين را يكي زرارة‌بن‌اعين را يكي هشام‌بن‌حكم را يكي هشام‌بن‌سالم يكي مؤمن الطاق يكي براي هر كدام يك رشته خاصي كه استعدادش را داشتند البته تعليم آن حضرت هم نظير تعليمات عادي نبود با الهام الهي همراه بود با فيض الهي همراه بود خيلي از بزرگان‌اند كه همين راه را طي كرده‌اند صدرالدين قونوي مي‌گويد من فقط مقدمه فصوص را پيش ابن عربي خوانده‌ام مؤيد الدين جندي هم مي‌گويد كه من مقدمه فصوص را پيش صدر الدين خواندم اين مقدمه يك صفحه و نصف است يك صفحه و نصف يعني يك صفحه و نصف اين كتاب عميق علمي است اين راهها هم هست نه صدر الدين همه كتاب را پيش استادش خوانده نه مؤيد الدين جندي همه كتاب را پيش صدر الدين خوانده صدر الدين همان است كه آن نامه رسمي بين مرحوم خواجه و صدرالدين مراسله تنظيم شده است اين درسها هم بود آنطور هم «من يشتري القثاء» هم بود تمام تلاش و كوشش اين نباشد كه انسان حرف را در كتاب پيدا بكند در كتاب بخواهد پيدا كند سي چهل سال بايد بدود نتيجه‌اش همين است يك راه ديگري هم بالأخره هست آن راه ديگر رفتني است چه اينكه بسياري از بزرگان آن راه را هم رفته‌اند و با خلوص با اين (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها) كه تنها مربوط به (جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ) نيست گاهي مي‌بينيد نتيجه يك ساعت را يك طلبه يك صفحه مي‌بيند گاهي مي‌بينيد نتيجه يك ساعت را يك طلبه با اخلاص ده صفحه مي‌بيند اين (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها) براي همان است ديگر اين يكي يك روز درس مي‌خواند به اندازه يك روز عالم مي‌شود آن ديگري يك روز درس مي‌خواند به اندازه ده روز عالم مي‌شود يك وقت است آدم اولين چيزي كه ياد مي‌گيرد به اين فكر است كجا اين حرف را بگويد خب اين به فكر كسب است اين ديگر دنبال نخود سياه است اين دنبال نور و «العلم نورٌ» و اينها نيست اين فقط به اين فكر است كجا بگويد كجا سخنراني كند اين ملا نخواهد شد اين كاسبي است. اما يك وقت است نه يك كسي چيزي را مي‌شنود اولين برداشت‌اش اين است كه من چطور اين را در جانم پياده كنم و عمل كنم اين مي‌شود (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها) خب.

بنابراين وجود مبارك امام صادق اين‌گونه شاگردان هم داشت بارها به عرضتان رسيد نجاشي نقل مي‌كند وقتي ابان‌بن‌تغلب آمده حضور وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) «امر له بوسادة فالقيت له» حضرت فرمود كه بالش را براي آقا بياوريد خب ابان‌بن‌تقلب مگر چقدر درس خوانده بود؟ يكي از شاگردان حضرت بود ديگر اين را در نجاشي نقل مي‌كند كه امام صادق امام زمان است فرقي نمي‌كند كه بين آن حضرت و امام زمان چه فرقي مي‌كند امام زمان دستور بدهد فرمود بالش را براي آقا بياوريد اين ابان‌بن‌تقلب است ديگر. خب چرا ما طوري نباشيم كه حالا حضرت نسبت به ما فرقي كه بين وجود مبارك امام زمان و امام صادق(سلام الله عليهما) نيست كه او يك چنين حرفي بزند مگر ابان‌بن‌تقلب جزء مشاهير از علما و شاگردان است نه يك عالم معمولي بود.

بنابراين اگر وجود مبارك امام صادق آن فرمايش را فرمود وجود مبارك حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه) هم همين است اين (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ) را ما خودمان بايد بتوانيم احساس بكنيم حالا يك روايت نوراني را عرض كنم كه اين ايام كه به لطف الهي با سفارش شوراي عالي مديريت حوزه نوراني بود نورانيتر شد با فرمايشات وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) يك بياني از وجود مبارك حضرت درباره وجود مبارك امام صادق عرض كنيم مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در جلد اول كافي چون كافي چندين چاپ شده و اين كافي كه در مكتبة الصدوق چاپ شده صفحه 306 جلد اول آنجا دارد كه وقتي هشام‌بن‌سالم اين روايت معتبر هم هست «محمد‌بن‌يحيي عن احمد‌بن‌محمد عن ابن ابي عمير عن هشام‌بن‌سالم» هشام‌بن‌سالم مي‌گويد كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «لما حضرت ابي الوفات» وقتي هنگام رحلت پدرم امام باقر(سلام الله عليه) رسيد به من فرمود: «يا جعفر اوصيك باصحابي خيرا» من وصيت مي‌كنم كه نسبت به اصحاب ما خير را رعايت كني قلت حالا خير را رعايت بكني يعني چه؟ از جواب وجود مبارك امام صادق معلوم مي‌شود «قلت جعلت فداك و الله لادعنهم يا لا ادعنهم و الرجل منكم يكون في المصر فلا يسئل احدا» قسم به خدا تا آنجا كه مقدورم باشد من طرزي شيعيان شما را رعايت مي‌كنم كه از هيچ كسي سؤال نكنند حالا يعني در مطالب علمي محتاج نباشند كه از ديگران بپرسند سؤال بكنند اين مشمول مي‌تواند باشد يا در مسائل اقتصادي و مالي محتاج نباشند كه از كسي چيز سؤال بكنند اين هم هست من اين كار را مي‌كنم خب در روايت ديگري كه وجود مبارك امام صادق فرمود اين است كه عبد الاعلي مي‌گويد كه وجود مبارك امام صادق فرمود: «ان ابي استودعني ما هناك فلما حضرته الوفات قال ادع لي شهوداً» يعني مسئله امامت را به من سپرد هنگام رحلت به من فرمود چند تا شاهد حاضر كن «فدعوت له اربعة من قريش» چهار نفر قريشي را من حاضر كردم طبق رهنمود امام باقر(سلام الله عليه) «فيهم نافع مولي عبدالله‌بن‌عمر» كه اينها هم حضور داشته باشند وجود مبارك امام باقر در هنگام رحلت به امام صادق(سلام الله عليهما) فرمود: «اكتب هذا ما اوصي به يعقوب بنيه» همان سفارش انبياي ابراهيمي اين را داشتند و اهل بيت هم كه ذريه همان انبياي ابراهيمي‌اند همين را دارند و آن مطلب اين بود كه وجود مبارك يعقوب به فرزندانش فرمود: (لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) شما مسلمان بميريد اين يك كار آساني نيست بايد عرض بكنيم چطور مسلمان مردن كار سختي است «اكتب هذا ما اوصي به يعقوب بنيه (يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفي لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ)» شما مسلمان بميريد «و اوصي محمد‌بن‌علي الي جعفر‌بن‌محمد» در حضور اين شهود كه همه بدانند كه وصي رسمي وجود مبارك امام باقر امام صادق(سلام الله عليهما) است وصيت كرد محمد‌بن‌علي الي جعفر‌بن‌محمد يعني امام باقر به امام صادق وصيت كرد «و امره ان يكفنه في برده الذي كان يصلي فيه الجمعة» وجود مبارك امام باقر در اين وصيتنامه به وصي‌اش امام صادق(سلام الله عليهما) فرمود كه مرا در آن بردي كه نماز جمعه مي‌خواندم كفن كن «ان يكفنه في برده الذي كان يصلي فيه الجمعه و ان يعممه بعمامته و ان يربع قبره و يرفعه اربع اسابع و ان يحل عنه اطماره عند دفنه ثم قال للشهود انصرفوا رحمكم الله فقلت له يا اب بعد من انصرفوا ما كان في هذا بان تشهد عليه فقال يا بني كرهت ان تقلب و ان يقال انه لم يوصي اليه فاردت ان تكون لك الحجة» اين مطالبي بود كه وجود مبارك امام صادق به امام باقر فرمود كه اين لباس اختصاصي بود هر هفته در يك لباس نماز جمعه بخوانند نبود يك برد مخصوصي داشت كه اين را در نماز جمعه مي‌خواندند «ان يكفنه في برده الذي يصلي فيه الجمعة» معلوم مي‌شود يك لباس مخصوصي بود كه در آن لباس نماز جمعه را مي‌خواندند بعد قبر را چهار گوشه كنند چهار انگشت از قبر بالا كنند وقتي هم او را به خاك سپردند اين بندهاي كفن را باز كنند اينها را گفت وقتي شهود رفتند شاهدها رفتند وجود مبارك امام باقر به امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد پدر اينها مطالب مهمي نبود كه حالا ما چهار تا شاهد بياوريم فرمود پسر من اينها را گفتم تا علناً در حضور اينها بفهمند تو وصي مني آن موصي به حالا هر چه بود من خواستم براي اينها ثابت بشود تو حجت خدايي و حجت براي توست تو وصي مني بله حالا آنها مطالبي بود كه ممكن بود من در خفا هم به تو بگويم در تنهايي هم به تو بگويم ولي منظورم اين بود خب آن جمله كه در اول وصيتنامه هست (إِنَّ اللّهَ اصْطَفي لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) وجود مبارك يعقوب فرزندانش را جمع كرد فرمود مسلمان بميريد اين مسلمان مردن كار آساني نيست انسان اسلام را به گور ببرد اينكه خيليها در قبر زبانشان بند مي‌آيد با اينكه الفباي دين را در قبر تلقين مي‌كنند و در قبر فرشته‌ها الفباي دين را از آدم سؤال مي‌كنند مي‌گويند خداي تو كيست؟ دين تو چيست؟ كتاب تو چيست؟ خب نمازخوان و بي نماز هر دو مي‌دانند قرآن است ديگر ولي بي نماز يادش نيست سؤال مي‌كنند قبله‌تان كجاست بي نماز يادش نيست سؤال مي‌كنند پيغمبر تو كيست يادش نيست اين نظير اسلام و مسلمانهاي شناسنامه‌اي نيست كه هر وقت خواستند خودشان را در گزارشها و مصاحبه‌ها بگويند ما مسلمانيم انسان كه مرد تمام اعضا و جوارح او در اختيار ملكات اوست زبان در اختيار ملكات قبلي اوست نه در اختيار خود آدم انسان وقتي كه بيدار است زبان در اختيار اوست هر چه خواست يا كذب يا دروغ مي‌نويسد مي‌گويد. اما وقتي مرد زبان در اختيار ملكات اوست اگر ملكات تيره بود كه زبان گويا نيست اين است كه حضرت يعقوب به فرزندانش فرمود انبياي ابراهيمي همه را داشتند اهل بيت هم داشتند كه (لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) مي‌بينيد احساس خطري كه وجود مبارك يوسف كرد همين است مهمترين خواسته‌اي كه وجود مبارك يوسف در آخر عمر وقتي كه به قدرت رسيد از ذات خداي سبحان داشت اين است كه ربنا (فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ) تو ولي مايي در دنيا و آخرت (تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصّالِحينَ) خدايا حالا به همه قدرت رسيد وجود مبارك يوسف مهمترين دعايي كه در زمان اقتدار وجود مبارك يوسف از ذات اقدس الهي دارد اين است خدايا من را مسلمان بميران. قشيري از منظر عرفان دارد اين را معنا مي‌كند او نكته بدي نيست اما سيدنا الاستاد در الميزان از منظر قرآن دارد معنا مي‌كند قشيري در لطايفش مي‌گويد كه وجود مبارك يوسف آن وقتي كه چاه رفت نگفت «توفني» آن وقتي كه زندان رفت نگفت «توفني» آن وقتي كه متهم شد نگفت خدايا مرگ مرا برسان الآن كه به اقتدار رسيد مي‌گويد مرگ مرا برسان اينها معلوم مي‌شود دنيا نمي‌خواهند حرف بدي نيست ولي آيه اين را نمي‌گويد آيه طبق بيان سيدنا الاستاد مي‌گويد خدايا من فرزند ابراهيمم پدرم يعقوب و اينها همه جزء انبياي ابراهيمي‌اند همين را سفارش كردند گفتند (لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) خدايا توفيقي بده من مسلمان بميرم آدم كه مسلمان مرد راحت است از آن به بعد همه مسائلش تحت پوشش اسلام است وجود مبارك امام باقر به امام صادق(سلام الله عليه) فرمود در صدر وصيتنامه اين جمله يعقوب جد ما را بنويس كه (لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo