< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مصطفوی

90/03/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 مسئله هفتم ما يوخذ من يد الکافر
 مسئله هفتم ما يوخذ من يد الکافر او يوجد في ارضهم محکوم بالنجاسه الا اذاعلم سبق يد المسلم عليه حکم سوق و ارض مسلمان را فهميديم الان حکم ارض کافر مي فرمايد هر چيزي که از دست کافر گرفته شود يا در قلمرو و سرزمين کفار پيدا شود محکوم به نجاست است که صاحب جواهر فرمودند که يد کافر اماره بر نجاست است همان طور که يد مسلمان اماره بر طهارت است اگر هم قائل به اماريت نباشيم حداقل اصل جاري مي شود دليلي بر طهارت و تذکيه از طريق سوق و غيره نداريم مضافا بر اينکه علم اجمالي بر نجاست هم هست درباره لحوم و جلود که شکي نداريم اصاله عدم تذکيه است و در اشيايي که داراي رطوبت و سرايت هستند باز هم به خاطر علم اجمالي به نجاست و عدم جريان اصل حکم به نجاست صادر مي شود
 استثناءسبق يد مسلم
  و اما شيي يا اشيايي که احتمال عدم ارتباط با بدن کافر در حال رطوبت وجود دارد مثلا کالايي هست که توليد مي کند با ماشين الات احتمال مي دهيم که بدن کافر در حالت مرطوب با اين کالا ارتباط نداشته است در اين فرض اصاله الطهاره است همان که سيد الاستاد با اصرار مي فرمايد و مطلب هم همان است منظور از متن که گفته
 حکم سوق کافر
 ما يوخذ من يد الکافر او يوجد في ارضهم شايد عطف باشد به مسئله قبلي لحوم و جلود و الا هر چيزي از کالا و لباس و غيره در زمين کافر يا در سوق کافر محکوم به نجاست نيست لذا پارجه اي که بافتش توليدگاههاي کفار در سرزمين هاي اسلامي مي ايد فقها حکم به نجاست نداده اند محکوم به طهارت است اين جلود و لحوم محکوم به نجاست است الا اذا علم سبق يد المسلم عليه همان که گفتيم که اگر علم داشته باشد اين کافر الان اين گوشت و اين پوست از دست مسلمان گرفته پاك است
 تاثير مبنايي نجاست و طهارت ذاتي در کفار کتابي بر حکم مسئله
 سوال و جواب شما منظورتان اين است که کفار کتابي و غير کتابي که مثلا از سرزمين مسيحي نشين مي ايد که راي جديدي از فقها تقريبا يا به طور واضح يا متمايل به عدم نجاست است کفاري که موحدند معتقد به وحدانيت خدا هستند اينها محکوم به طهارتند به قول شما نجاست ذاتي ندارند بنابراين احتمال نجاست براي اينها از جهت اينکه اجتناب از لحوم و جلود غير مذکي نمي کنند از ان جهت اعتبار دارد و الا مي شود محکوم به طهارت در هر صورت لحوم و جلود در سرزمين کفار هست قطعا محکوم به نجاست است يا از باب اماريت کفار يا از باب اصل قاعده عدم تذکيه و اما کالاهايي که مي ايند محکوم به طهارتند شک در طهارت مي کنيم و زير مجموعه قاعده عدم تذکيه هم قرار نمي گيرد قاعده طهارت هم که جايش همين جاست لذا پارچه هايي که از خارج مي ايد ساعتي پارچه اي وسائلي ابزاري هيچ فقيهي نمي گويد کاملا نجس است محکوم به طهارت است مخصوصا سيد الاستاد اصرار و مطلب را باقاطعيت فوق العاده گويا اعلام مي کند حکم به طهارت است و درست هم همين است اشکال نکنيد که متن مي گويد ما يوخذ من يد الکافر محکوم بالنجاسه اين ما يوخذ عطف مي شود به مسئله قبلي که لحوم و جلود باشد نه کلا
 حکم مسيحيهاي تثليثي
 سوال و جواب اينها که تثليثي هستند و از اين قبيل از دور يک چيزي مي بينيم از نزديک وقتي از خودش بپرسي مي گويد نخير من اينجوري نيستم ما ان حضرت عيسي و وجود مقدس حضرت رسول را پيامبر مي دانيم و خدا را خدا مي دانيم اما مقدسات ما سه چيز است خداست و حضرت عيسي ما قائل به تثليث نيستيم خوب اگر تحقيق بکنيم بعيد مي دانيم که اينها انجوري که از دور مي دانيم باشند خيلي فرق مي کند تا نزديک مثلا شما الان از دور کل هندو را کافر مي دانيد بسيار بدو پرستش باطل" گاو پرست يک کمي که تحقيق کرديم گاوپرستها گاوپرست نيستند گاو را يک موجود بسيار مقدس مي دانند فوق العاده خيلي عزيز است يک گوشه از زنده گاو نيست که ضرر به ادم بزند موجود عجيب خداست احترام مي کنند گاو پرستي تحقيق و از دور خيلي فرق مي کند و بعد تعجب اين است که من هم جرات ندارم الا اگر بشود که هندوها هم خدا پرستند مي گويند که ما يک افريدگار کل جهان که افريدگار هستي اول بلا اول است اينها وسائط هستند ما از دور مي گوييم گاوپرستند مطالعه از دور بسيار فرق مي کند ما اجمالا مسيحي ها را تثليثي مي دانيم حقيقتا بعيد مي دانم که کسي تثليثي باشد شعر هاتف اصفهاني شايد خودش هم متهم بوده براي مسيحيت و اينها ولي اشعاري دارد درباره تثليث که با شعر فوق العاده زيباي خودش اين چيزها که روح القدس و حضرت عيسي و خدا سه تا خدا باشد خوب دقت کنيد اين چيزها نيست همه با هم مي گويند وحده لا اله الا هو
 قاعده طهارت در جلود و لحوم و اصل عدم تذکيه
  البته در اين رابطه يک نکته باقي هست و ان اين است که سيد الاستاد مي فرمايد که همين پوستي که در سرزمين کفار پيدا مي شود احتمال طهارت هم اگر برايش بدهيم ان وقت دو تا حکم برايش بار مي شود يک حکم برايش مترتب مي شود دو حکم را خوانديم که ميته چهار تا حکم داشت حرمت اکل و عدم جواز صلاه موضوعش عدم و اما نجاست و عدم انتفاع معلوم نيست که موضوعش عدم تذکيه باشد پس احتمال مي دهيم که ميته است احتمال مي دهيم عدم تذکيه باشد احتمال مي دهيم دليل وارد نشده که موضوع عدم تذکيه است ان دو تا وارد شده است موضوعش عدم تذکيه بود بنابراين نجاست چيزي که شک در نجاستش داريم قاعده عدم تذکيه نجاست را ثابت نمي کند چرا چون مثبت بود و نجاست را نمي تواند ثابت کند شرحش مفصل در عنوان مسئله پنج گذشت و اما شک در طهارت و نجاست اگر بکنيم قاعده طهارت بلا معارض حکم به طهارت صادر مي کند ايشان انجا هم همان مطلب را مي گويد اگر شي اي در خارج از لحوم وجلود پيدا بشود که احتمال طهارت بدهيم يک وقت مي گوييم احتمال عقلايي نمي دهيم بايد احتمال طهارت بدهيم يک قصابهايي در گوشه و کنار شهر هست مثل انگليس احتمال طهارت بدهيم يک احتمال ضعيف طهارت براي اجراي قاعده طهارت کافي است و اما حرمت اکل و عدم استفاده به عنوان لباس مصلي نه اين را ايشان مي فرمايد ما در اين رابطه بحثي داشتيم مفصل گفتيم حاصل همه بحث ما اين چند تا نکته شد
 ميته همان عدم تذکيه است
  1. که از اقوال فقها و نصوص و تعابير فقهاي بزرگ مثل سيد حکيم و فهم عرف يعني عرف متشرعه و اصطلاح شرع استفاده مي شود که عدم تذکيه معنايش ميته است دو چيز نيست غير مذکي همان ميته است در اصطلاح شرع فهم عرف متشرعه هم همين است بنابراين شک کرديم عدم تذکيه که جاري شد همان عدم تذکيه ميته را ثابت نمي کند ميته خودش هست غير مذکي خود ميته است در اصطلاح شرع اين دقيق هم هست فقها هم گفته اند و شرحا مفصل گفته شد
 کار فقه دقت عقلي نيست بلکه شيوه متعارف در زندگي است
  2. اين فرمايش سيد الاستاد يک فرمايشي است از دقت اصولي شما يک مسلک فقهي متسالم عليه داريد که در فقه براي دقت عقلي راهي نيست اين يک مسلک مسلم در فقه ثبت شده کار فقه راه و رسم فقهي برادشت و فهم فقهي متعارف است اگر دقت عقلي را به کار بگيريد از اين سمت مي رود بيرون ديگر فقهي نيست فقها راه نمي دهند براي فقهي راهي نيست لا سبيل لدقه العقليه في استدلالات الفقهيه وجهش هم معلوم است
 فقه به دقت اصولي هم توجه نمي کند
  به همين شکل مي گوييم براي دقت اصولي هم راهي نيست دقت اصولي از حد متعارف اگر بيرون رفت همان چيزي که در دقت عقلي داريم پيش مي ايد خارج از حد متعارف مي شود فرمايش سيد الاستاد اينجا دقيقا يک دقت اصولي است اصاله عدم تذکيه ميته را برايش مترتب کنيم مي شود اثرش لازمه عقليش و ان لازم عقلي مي شود واسطه و اصل مي شود مثبت واز لحاظ شرع موضوع فقط غير مذکي درباره حرمت اکل و لباس است اينجا نص نداريم با اين دقت اصولي نصوص فقهي و روايي خضوع نمي کند اين دقت اصولي بماند جدا
 مبناي فقهي اعاظم در بسياري مواقع با مبناي اصولي انها فرق مي کند
  لذا خود سيد کرارا دقت اصولي در اصول پيش مي برد در مقام فتوا با فهم عرف و مشهور فتوا مي دهد سرش هم کشف کرديم که دقت اصولي در فرع فقهي راهي نيست 3. گفتيم که ما يک واقع شرعي داريم اين را قبلا براي شما گفتم که منظور از واقع که در فقه مي گوييم غير از واقع فلسفي است نفس الامر واقع شرعي داريم واقع شرعي عبارت از اين است که ما از لحاظ شرعي و ادله قطعيه شرعي ما به دست اورده ايم که اين احکام وا ثار کلا يک مجموعه اثاري است مترتب است بر غير مذکي از حرمت اکل تا لباس و تا نجاست و تا عدم انتفا ع اين اثاري است مجموعا براي غير مذکي يا ميته در واقع در شرع تفکيکي نيست هيچ ميته اي نداريم که از لحاظ واقع شرع دو تاي از اين اثر را داشته باشد و دو تاي ديگر را نداشته باشد اين واقع شرع ما هست اصلي را که به اين شکل سيد الاستاد اجرا مي کند مخالف با واقع شرع در مي ايد و در حقيقت فتوا بر خلاف انچه واقع شرع هست خواهد بود و اين قابل التزام نيست بنابراين ما جلد و لحمي که مطروح در ارض کفار باشد حرمت اکل و عدم استفاده در لباس را که داريم نجاست را هم به وسيله همان اصل ثابت مي کنيم بر اساس شرحي که داده شد که ان شاء الله شرح مسئله به زير مجموعه مسئله پنجم مراجعه کنيد
 مسئله هشتم دباغي پوست ميته
 اما مسئله بعدي مسئله هشت جلد الميته لا يطهر بالدِبغ{بكسردال} در لغت گفت دبغ{ضم دال} هم امده است اماِدِبغ مشهورتر است منظور از دبغ همين که در فارسي مي گويند دباغي پوستي را که چرم درست مي کنند در اصطلاح فارسي عاميانه چرم گري توليد و ساختن و کارخانه اش و چرم گري يا چرم سازي مي گويند پوست چرم ساخته شود روي ان عملياتي انجام مي گيرد عمليات نسبتا سنگيني و اين دو تا موضوع پوست و چرم تغيير خيلي فاحشي هم دارند از لحاظ حالات و استفاده و نحوه انعطاف و مقاومت و غيره و موادي هم به کار مي رود عمليات نسبتا طولاني در ان جهت بکار گرفته مي شود
 طرح مطلب و نصوص موجود در ان
 اصل مسئله را اول عنوان کنيم بعد وارد بحث دقيق بشويم از لحاظ نصوص اصل مسئله جزء‌مسائلي اختلافي بسيار برجسته بين شيعه و سني است ابناء عامه مي گويند پوست به وسيله دباغي پاک مي شود هر پوستي باشد محرم الاکل محلل الاکل و نجس العين وطاهر العين پوست کلب هم با دباغي پاک مي شود قصه معروف شيخ سکاکي را شنيده ايد که درسي را از استاد گرفت که جلد الکلب يتطهر بالدبغ حفظ کرد امد پيش استاد جواب بدهد جابجا کرد گفت قال الکلب جلد الخليفه يتطهر بالدبغ محکوم به اعدام و شلاق مي شد و رفت و فرار کرد و در مغاره کوهي زحمت کشيد و تا اديب تاريخ شد داستانش را خبر داريم اين مطلب را ابنا عامه اکثرشان البته بينشان اختلافي هست احتمالا حنابله مخالف است و مالکيه هم ممکن است تبصره هايي داشته باشد حنفي و شافعي اين مطلب را دارند اين از جهت اصل مسئله بين اتباع ال البيت شيعيان اميرالمومنين مذهب امام صادق اختلاف وجود ندارد اين ‌ از قطعيات شيخ طوسي در مختلف کتاب طهارت بحث از مطهرات دبغ را مي گويد بدون شک و ترديد دبغ از مطهرات نيست به ضرورت مذهب و اما پس ازاين که اين دو تا نکته را به عنوان مطلب قطعي از فريقين بيان کرديم بحث بسيار حساس است و حتي کار به جايي ممکن کشيده بشود که بگوييم يک پوستي را که صنعت گران ابناء‌عامه به عنوان پوست قابل استفاده در لباس توليد مي کنند بايد قاعده طهارت زير سوال برود چون انها قائل به دبغ هستند کار را مشکل مي کند سر نخ به سوق مسلم ارتباط پيدا مي کند بحث سوق را چه کنيم مشکلات زيادي به وجود مي اورد پس از انکه اين دو تا مطلب به شکل متقابل بيان شد اجماع از سوي فقهاي اهل بيت. نه اجماع. در حد تسالم .نه تسالم. که خود ضرورت از يک سو و اما ابناء‌عامه مشهور بلکه اکثر قائل به طهارت دبغ هستند و به عنوان اجماع در مذهبشان مسئله به ثبت نرسيده حکم مجمع عليه بين اتباع خلفاي ثلاث نيست بنابر اين يک امر مجمع عليه هم انجا نيست و ثانيا ادله اي که درباره طهارت دبغ نصوصي که در ان نصوص اختلالاتي از جهت سند و تماميت دلالت به وضوح ديده مي شود از لحاظ منبع و مدرک خود دبغ در مذهب ابنا سنت هم منبع و مدرک کاملي ندارد محل ترديد و تشکيک است اخر سر کسي که در اين رابطه گويا پرچم و پيشگام اين حکم به حساب مي ايد ابوحنيفه است ابوحنيفه که قائل به قياس هست يک مقداري مسئله را هم از سوي قياس هم رنگ و لعاب برايش درست مي شود تا اين حد که احتمال استهلاک وجود دارد شما استهلاک را که از مطهرات مي دانيد در فقه نه در دين اسلام استهلاک و استحاله از مطهرات مي دانيد اينجا هم قضيه به استحاله نزديک است همان معياري که در استحاله وجود دارد که معيار قياس است ديگر همان ملاک و معياري که در استحاله وجود دارد در اين مورد هم ديده مي شود چرا چون پوست با چرم از حالي به حالي شده است چيزي بوده به عنوان پوست چيزي شده به عنوان چرم پس استحاله محقق شده است ما هر کجا که شما استحاله واقعي را قبول داريد مي رويم ملاکش را با شما بحث مي کنيم غير از اين چيزي نيست از حال به حالي شده است اثر و ماهيت فرق مي کند اينجا هم پوست با چرم ماهيت و اثرش فرق واضحي دارد استحاله شده است پس از استحاله حکم به طهارت بلا مانع و داراي مجوز است اجمالا بگوييم شرحش فردا اجمالا بگوييم که استحاله واقعي از مطهرات است نه استحاله ادعايي و مشکوک اين جا خبري از استحاله نيست استحاله تبدل ماهيت شي به شي ديگري است چوب خاکستر بشود استحاله است کجاست پوست با چرم تغيير حالت پيدا کرده است نه تغيير ماهيت بنابراين استحاله اصلا به هيچ وجه بالوجدان قابل قبول نيست دليلي که شما ارائه مي کنيد بر مطهريت دبغ تمام نيست ان شاء‌الله بقيه بحث براي فردا

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo