چگونه واجب الوجود بودن با محدوديت منافات دارد؟ و چه اشكالي دارد خدايي قائم بالذات و غني داشته باشيم درعين حال براي اومحدوديت قائل شويم ؟

اگر دقيقا مفهوم واجب الوجود بودن تصور شود نامحدود بودن و امتناع محدوديت آن نيز به خوبي درك مي‏شود.واجب الوجود بالذات آن است كه حقيقت او عين هستي است و مركب از ماهيت و وجود نيست. ممكنات هم ماهياتي هستند كه ذاتشان نسبت به وجود و عدم تساوي دارد و از همين رو براي آنكه وجود يابند بايد مفيض و علت هستي‌بخش آنها را ايجاد كند. برخلاف واجب كه ماهيت ندارد و عين حقيقت هستي و وجود صرف و محض است وتمام كمالات هستي را به طور مطلق و بي نهايت داراست و هيچ محدوديتي را بر نمي‏تابد. زيرا نقص و محدوديت نيستي مي‏باشد و كمال عين وجود است و وجود عين كمال. پس اگر واجب الوجود كمالي را فاقد باشد وجودي رافاقد است و چگونه ممكن است چيزي عين وجود ذات حقيقي‏اش باشد و در عين حال چيزي از آن را فاقد باشد؟پس همين كه فقدان و كاستي رخ داد نشانه آن است كه وجود ذاتي او نبوده و در وجود كه عين كمال است نيازمند به ديگري است.

دليل روشن‏تري كه مي‏توان آورد آن است كه اگر واجب الوجود محدود باشد كمالي را فاقد است ولامحاله آن كمال ممكن الوجود خواهد بود. زيرا اگر واجب بود حتما واجب الوجود آن را دارا بود. حال از طرفي ممكن الوجود از طريق علت هستي بخش وجود مي‏يابد و سلسله علل به واجب الوجود ختم مي‏شود. از طرف ديگر فاقدشي‏ء معطي آن نتواند بود. يعني علت هستي بخش حتما بايد كمالي را كه به معلول خود افاضه مي‏كند در حد اعلي واشرف دارا باشد. نتيجه اين مي‏شود كه پس حتما واجب بالذات بايد داراي آن كمال در مرتبه بالاتر باشد.

(براي آگاهي بيشتر ر . ك : نهايه الحكمه ص240 به بعد علامه طباطبايي . نيز دروس الهيات شفا ج 2 فصل چهارم شهيد مطهري