< فهرست دروس

درس تفسير استاد علم الهدی

89/01/26

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

حث ما در باره عناصر دولت بود . عرض شد که برای دولت ، البته دولت به معنای عام نه به معنای خاص ( تشکیلات حکومتی در اصطلاح علوم سیاسی دولت نامیده می شود نه قوه مجریه ) به حسب آنچه که از اندیشمندان علوم سیاسی است و مطالب وی به عنوان یک سلسله مطالب اصل و قاعده در علوم سیاسی شناخته شده است ، برای دولت چهار عنصر قائل است .

1. عنصر اول : حاکمیت

2. عنصر دوم : قدرت

3. عنصر سوم : قلمرو

4. عنصر چهارم : جامعه

ما درباره قدرت بحث کردیم . از دیدگاه اسلام آیات شریفه ای که در آنجا قدرت رامورد لزوم وضرورت برای حکومت می داند . و کاربرد قدرت را در حکومت مشخص می کند این آیات در طی چند جلسه بحث شد . اما بحث امروز درباره عنصر سوم یعنی قلمرو می باشد . طبیعی است که یک تشکیلات حکومتی و دولت بایستی در یک نقطه ای استقرار داشته باشد . اگر در جایی استقرار نداشت این به عنوان یک تشکیلات حکومتی شناخته نمی شود . یک وقت هست که ما یک فرماندهی داریم که در آن فرماندهی استقرار لازم نیست . یک گروهی تحت عنوان و فرماندهی یک رهبر ، فرمانده و مدیر هدفی را تعقیب می کنند و حرکتی دارند ، شورش و قیامی دارند . این استقرار نمی خواهد که حتما در یک نقطه ای استقرار داشته باشند . و ممکن است این گروه جریان داشته باشد در تمام کره زمین و هیچ کجا هم مستقر نباشد مثل گروه های چریکی و پارتی زنی که اینها بر مبنای پیگیری از یک هدف خاص ، ممکن است در دنیا وجود داشته باشند و قدرت خودشان را تثبیت کنند و با تکیه بر یک اقتداری جریان داشته باشند . نمونه آن مثل جریان القاعده که امروز در دنیا این وضع را دارد . خوب این گروه هیچ گاه دولت نیست . و این فرماندهی و مدیریت را نمی شود به آن دولت اطلاق کرد . برای دولت استقرار لازم است . چون دولت رعیت و ملت می خواهد زیرا عنصر چهارم جامعه است . و دولت وجودش فرع بر ملت و رعیت است . یعنی یک اجتماعی باید باشد که بر آن اجتماع ، دولت مدیریت و حاکمیت داشته باشد . وهیچ جامعه ای هویت پیدا نمی کند مگر اینکه در یک نقطه ای اسقرار پیدا کند. چیزی که به جامعه هویت می دهد ، اسقرار در یک محدوده جغرافیایی است . همانطور که استقرار عامل هویت بخشی برملت است ، عامل هویت بخشی بر دولت نیز می باشد . هویت دولت به این است که در یک نقطه ، در یک قلمرو و محدوه جغرافیایی استقرار داشته باشد . و اگر استقرار نداشته باشد اصلا دولت هویت سیاسی ، اجتماعی و هویت از نظر جریان مدیریتی و حاکمیت ندارد . پس این قلمرو برای دولت لازم است . و نمی شود بدون قلمرو یک دولتی تشکیل بشود و بدون اینکه در محدوده جغرافیایی خاصی استقرار داشته باشد بر یک قدرت حاکم یا یک قدرت مدیر ، عنوان دولت را اطلاق کنیم . این نیاز به قلمرو و وجود قلمرو در حکومت اسلامی نیز مطرح است . که ما در حکومت اسلامی و فقه سیاسی اسلام از این قلمرو ، تعبیر به دار الإسلام داریم . یعنی آن نقطه ای که حاکمیت اسلامی در آن نقطه استقرار پیدا می کند . در فقه سیاسی اسلام به آن دار الإسلام می گویند . یعنی آن محدوده ای که اسلام در آن حاکمیت دارد . مثلا شما فرض کنید که ما در روی کره زمین یک میلیارد و نیم مسلمان داریم حال اگر ما بخواهیم یک دولت اسلامی تشکیل بدهیم ، نمی توانیم بگوییم ما یک میلیارد و نیم مسلمان در تحت حاکمیت یک دولت اسلامی زندگی می کنند و یک دولت اسلامی برای مدیریت یک میلیارد ونیم مسلمانی که در روی کره زمین پراکنده و پخش هستند . این می تواند مدیریت و سلطه داشته باشد . چطور می شود جامعه ای که یک میلیارد و نیم مردم در نقاط مختلف و شرایط مختلف و موقعیت ها و فرهنگ های گوناگون همزیستی کره زمین زندگی می کنند یک مدیریت بیاید و همه اینها را مدیریت کند . چون حاکمیت تنها به معنای سلطه نیست ، که فقط حکم و فرمانش قابل اجرا باشد و از نظر قدرت و فرماندهی نفوذ داشته باشد که حکمش را مردم اجرا کنند . این که مدیریت اجتماعی نسیت . مردم مسلمان مجبور و ملزم هستند بر حسب اسلام و ایمانشان که به واجبات الهی عمل کنند .در هر جا از کره زمین که هستند . این واجبات را باید انجام بدهند . حال چه نوع واجباتی را اینها الزام دارند به عملکردنش ، واجباتی که در حوزه وظایف فردی است . که البته آنجایی که یک سری مقررات اجتماعی در حوزه اخلاق اجتماعی ، معاشرت اجتماعی هم برآن در نظر گرفته می شود . اما اینها به عنوان یک افرادی که احکام سیاسی را بخواهند در نقاط مختلف اجرا بکنند به این عنوان نمی شود . اینها را ملزم و موظف کرد . به خاطر اینکه لازمه حاکمیت سیاسی ، مدیریت اینها است و انسانهای پراکنده در نقاط مختلف زمین را نمی شود در تحت یک مدیریت سیاسی در آورد و بگوییم ما اینجا یک حکم سیاسی صادر کنیم و آنها اجرا کنند . این یک کاری است که شدنی نیست . البته ممکن است که یک سلسله الزاماتی را بخاطر موقعیت خاص مسلمانان در دنیا برای افراد مسلمان بوجود آورد . اما این الزامات در حوزه تکلیف فردی آنها است . اما در حوزه وظایف سیاسی آنها به عنوان مدیریت فراگیری که کل جامعه یک میلیارد و نیم را شامل بشود . نمی شود ایجاد کرد . مگر اینکه این مدیریت در یک نقطه از زمین استقرار پیدا کند . و قلمروی آن باید مشخص باشد . و بدون قلمرو نمی شود ما دولت و حاکمیت اسلامی داشته باشیم . دلیل ما بر این مسأله آیات شریفه قرآن می باشد . در اینکه حتما قلمرو لازم است و تا وقتی که در یک قلمرو ومحدوده جغرافیایی مشخصی نباشد . تشکیل دولت و حکومت اسلامی ممکن نیست . از جمله آیات ، « آیه 67 سوره مبارکه انفال » است . که خداوند متعال در این آیه می فرماید : « ما کان لنبیٍّ أن یکون له أسری حتی یُثخنَ فی الأرض تریدون عَرَضَ الدُّنیا و الله یریدُ الأخره و الله عزیزٌ حکیم ٌ » این تذکر لازم است که در تفسیر موضوعی قرآن آیاتی را که برای هر موضوعی در نظر می گیریم غالبا آن موضوع در آیه مشخص است و حکمی که در آیه وارد شده این حکم متعلق به موضوعی است که آن موضوع یا محکوم علیه در تحت یک عنوان مشخص می گنجد . این را می گویند آیات موضوعی و تفسیر آیات را هم تفسیر موضوعی می گویند . اما در مسائل سیاسی اینطوری نیست و ما برا ی اینکه آیات سیاسی قرآن را مورد تفسیر قرار بدهیم ممکن آیه ای باشد که اصلا به آن موضوع سیاسی مربوط نباشد و ما از نکته موجود در ایه این موضوع را استفاده و برداشت کنیم . و لذا موضوع سیاسی با همه موضوعات فرق می کند . آیات سیاسی قرآن مثل آیات موضوعی سایر موضوعات نیست که ما یک حکمی داریم و یک محکوم علیه را داریم و یک محکومی داریم وآن محکوم علیه ، داخل در یک عنوانی است که آن عنوان به عنوان یک موضوع شناخته شده است . اما در آیات سیاسی قرآن اینطور نیست . در ایات سیاسی قرآن گاهی موضوع وحکم آیات در مورد یک مسأله دیگری است و نکته ای که از آیه استنباط و استفاده می شود ، تبین کننده یک واقعیت اندیشه سیاسی در اسلام است . این آیه هم از همان قبیل آیات است . این آیه مربوط به جنگ بدر است . در جنگ بدر، مسلمانان وقتی که جنگ مغلوبه شد . شروع به سرکوب نمودن کفار کردند . و یک عادتی در برخوردهای قبیله ای عربستان بود که در بیشتر جنگ هایی که بین قبایل عرب رخ می داد ، جنگ ها به منظور بدست آوردن منافع اقتصادی و مادی بود . یعنی عربها مردمی بودند که در بیابان زندگی می کردند ، امکانات زندگی نداشتند در یک شرایط بسیار سختی از نظر منابع و مواد زندگی بسر می بردند گاهی اوقات جنگ ها ، جنگ هایی که بین عشایر و قبایل رخ می داد به خاطر این بود که اینها از نظر مسایل اقتصادی در مضیقه و سختی قرار می گرفتند و یک مرتبه حمله می کردند به یک قبیله ای برای اینکه یک مقدار آذوقه و خورد و خوراک و امکانات و منافع مادی و اقتصادی خودشان را تهیه کنند . اصلا مبنای جنگ در میان قبایل و عشایر عرب این بود . ممکن بود با قبیله وارد جنگ شوند که حتی آن قبیله رابطه فامیلی و دوستی با آنها داشته باشد . ولی فشار زندگی آنها را وادار می کرد که آنها حمله کنند به یک قبیله ای تا اینکه از منافع مادی و اقتصادی آن جنگ استفاده کنند . و لذا اینها در هر جنگی روی منافع و درآمد پولی آن حساب می کردند . و سعی می کردند که اسیر بگیرند . چون بخاطرآزادی اسیران ، فدیه می گرفتند و این یک درآمد مالی خوبی برای آنها محسوب می شد . متأسفانه در جنگ بدر هم که اولین جنگ رسمی مسلمانان بود بخاطر همان سنتی که در میان قبایل عرب بود وقتی که مسلمانها بر کفار مسلط شدند و کفار هم مردمان ثروتمند و تجار مکه بودند به جای آنکه آنها را نابود کنند و جهان اسلام را از شر فتنه ها و تهدیدهای آنان راحت نمایند ، آنها را اسیرگرفتند تا ازآنها بخاطر آزادی ، فدیه سنگینی بگیرند و وضع اقتصادیشان بهتر شود . جنگ که تمام شد پیامبر اکرم «ص» دیدند که یک عده از مسلمانان ، اسیر گرفته اند . این اسیر گرفتن در آن شرایط به ضرر اسلام بود . و درآن موقع ، مصلحت اسلام در اسیر گرفتن نبود . مصلحت اسلام در نابودی جنگ طلبان کفار بود . چون کسانی که در جنگ بدر به جنگ با مسلمانان آمده بودند بخش عمده شان رؤسای قبایل بودند . و آنها اگر کشته می شدند اصلا فتنه براندازی می شد . ( که البته در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی ما این مشکل را با بعضی از بزرگان داشتیم. ) واین آیه در آنجا نازل شد که خداوند متعال می فرماید : « ما کان لنبیٍّ أن یکون له أسری حتی یُثخنَ فی الأرض » هیچ پیغمبری نباید دشمنان خودش را اسیر بگیرد تا وقتی که استقرار در زمین پیدا بکند . یعنی حکومتش در یک منطقه جغرافیایی مستقر بشود . چون تا مستقر نشود و قلمرو نداشته باشد ، حاکمیت این پیغمبر قطعی نمی شود و لذا تا آن وقت نباید اسیر بگیرد . و بر دشمنی که مسلط می شود آن را باید بکشد و براندازی نماید . چون استقرار و قلمرو ندارد اگر آن دشمن زنده بماند ، توطعه می کند و نمی گذارد حکومت پیامبر شکل بگیرد . و لذا خیلی از تحلیل گران تاریخ سیاسی اسلام معتقدند که اگر در جنگ بدر مسلمانان این سران فتنه را اسیر نمی کردند و آنها را به هلاکت می رساندند . جنگ احد بعد از جنگ بدر شکل نمی گرفت . جنگ احد را کسانی تشکیل دادند که اینها اسیر بودند . و نجات پیدا کردند بعد فدیه دادند و رفتند و بعد از آن دوباره فتنه کردند و توطعه نمودند و جنگ احد را براه انداختند . و آن مصائب و مشکلات را در جنگ احد علیه مسلمانان بوجود آوردند . و عجیب آن است ، آنچنانکه در تاریخ آمده در داخل لشگر مسلمانان کسی که به حرف پیامبر کرده بود و هیچ اسیری نگرفته بود و برهر کس مسلط شده بود او را به هلاکت رسانده بود ، حضرت أمیر المؤمنین علی علیه السلام بوده است . و در آیه هم آمده که پیامبر تا وقتی در زمین استقرار پیدا نکرده است و قلمرو او تثبیت نشده است . نباید اسیر بگیرد . دشمن را باید از بین ببرد . و حق اسیر گرفتن ندارد . در نتیجه از این فهمیده می شود که استقرار در زمین پیدا کردن ، لازم است برای پیامبر «ص» و حاکمیت و قدرت جز با قلمرو ، تحقق پیدا نمی کند . باید قلمرو باشد تا استقرار پیدا بکند در زمین وحاکمیت و مدیریت اسلامی شکل بگیرد . در این کلمه « ثخن » راغب اصفهانی یک مطلبی دارد وآن این است که می گوید : ثخن الشئ فهو ثخین إذا غلظ فلم یصل و لم یستمر فی ذهابه . یعنی هر چیزی زمانی که غلیظ شود و بقدری محکم شود که دیگر حالت سیلان و مایع بودن خودش را از دست بدهد به آن حالت می گویند : « ثخین » و غالبا می گویند که دبسٌ ثخین یعنی شیره غلیظ شده ، شیره اول مایع است و بعد از مدتی که بجوشد طوری محکم و غلیظ می شود که به صورت یک جسم سفتی در می آید . و حالت مایع بودن خود را از دست می دهد . این حالت را می گویند : « ثخین » « حتی یُثخنَ فی الأرض » یعنی استقرار حاکمیت پیامبر در زمین به صورتی در بیاید که دیگر حالت سیلان ومیعان نداشته باشد . یعنی زمین و یک منطقه جغرافیایی برایش قلمرو باشد .پس بنابراین هر پیامبری برای تشکیل حاکمیت و دولت ، بنابر این آیه شریفه حتما قلمرو واستقراری لازم دارد . پس ثخونت در زمین برای پیامبر لازم است .

آیه بعدی که دلالت بر ضروت قلمرو برای دولت اسلامی پیامبر می کند . « سوره مبارکه ابراهیم آیه 13و 14» می باشد . که خداوند متعال می فرماید : « و قال الَّذین کفروا لِرُسلهم لَنُخرِجنَّکم مِّن أرضنا أو لَتعودنَّ فی ملَّتِنا فأوحی إلیهم ربُّهم لَنُهلِکَنَّ الظّالِمسن ( 13 ) ولَنُسکننَّکم الأرضَ من بعدهم ذالک لمن خاف مقامی و خاف وعید ( 14) این افرادی که زور مدار و قدرت مدار یک جامعه ای بودند ، وقتی انبیاء در آن جامعه ظهور می کردند و مردم را به خدا دعوت می کردند ، طواغیط آن جامعه انبیاءرا اینگونه تهدید می کردند که « لَنُخرِجنَّکم مِّن أرضنا » که ما شما را از زمین خودمون بیرون می کنیم . یعنی جریان طاغوت حاکمیت خودش را متفرع بر قلمرو می دانست و زمین را زمین خودش می دانست و تهدیدی که نسبت به انبیاء و پیروان انبیاء می کردند اینگونه بود که می گفتند « لَنُخرِجنَّکم مِّن أرضنا » یعنی این هویت را از شما می گیریم . جون هویت اجتماعی و سیاسی پیغمبر، ظهورش در آن سرزمین و قلمرو بود . یعنی آنها چون حساب می کردند که اگر پیامبر را از آن سرزمین اخراج و تبعید کنند . دیگر این پیغمبر قدرتش از بین می رود . چون قدرت او با از دست رفتن قلمرو و اسقرار او دیگر هویت و معنا ندارد . دقیقا مثل همان نقشه ای که شاه برای حضرت امام خمینی « ره» کشیده بود اما درباره « أو لَتعودنَّ فی ملَّتِنا » خیلی به بحث ما مربوط نیست اما چون یک نکته تفسیری دارد . حتما باید توضیح داده شود . چون در این آیه شریفه برای بعضی اشکال پیش آمده که مگر انبیاء جزء ملت کفار بودند ؟ که اینها می گویند : « أو لَتعودنَّ فی ملَّتِنا » اهل تسنن در این قضیه راحتند . چون آنها قایل هستند که انبیاء قبلا کافر بوده اند و بعد که وحی به آنها می شده آنها موحد و یکتا پرست می شدند و مردم را به یکتا پرستی دعوت می کردند . اما ما شیعیان عقیده دیگری داریم و آن این است که ما به 124 هزار پیامبر معتقدیم . و معتقدیم آنها به هیچ وجه به کفر و شرک آلوده نشده اند . چون امکان ندارد که خداوند متعال وحی را نازل کند بر دل و مغزی که به شرک و کفر آلوده شده باشد . ما معتقدیم هیچکدام از انبیاء سابقه بر کفر و شرک نداشته اند و همه آنها موحد بوده اند . و در جریان توحیدی به نقطه ای می رسیدند که به مقام نبوت مبعوث می شدند . لذا انبیاء در ملت کفر نبودند . حال چطور می گوید : « أو لَتعودنَّ فی ملَّتِنا » شما عود کنید و برگردید در ملت ما ، در اینجا مفسرین شیعه سه احتمال داده اند .

1. احتمال اول اینکه مقصود از عود در ملت ، عود در دین و عقیده واندیشه نیست . بلکه عود در سلطه طاغوت است ، می گفتند : « و قال الَّذین کفروا لِرُسلهم » چون طاغوتیان خود را مسلط بر آن سرزمین می دانستند . و پیامبران را نیز جزء ملت خودش می دانست . حال پیامبری که قیام کرده و مردم را دعوت به سوی خدا می کند . از نظر طاغوت یک طاغی و یاغی و سرکش است . وبه پیامبران می گفتند که برگردید در اطاعت حکومت ودر تحت حاکمیت از طغیان و سرکشی دست بردارید . « أو لَتعودنَّ فی ملَّتِنا » یعنی از نظر پذیرش قدرت طاغوت شما برگردید . نه اینکه شما عقاید شرک و بت پرستی ما را داشته باشید .

2. احتمال دوم که از احتمال قبلی جالب تر است در معنای خود « عود » است . «عود » یک وقت با « إلی » متعدی می شود ، که به معنای برگشت است و معلوم می شود که یعنی شما برگردید به همان ملت ما و به دین و عقیده ما برگردید . اما در اینجا می گوید : « أو لَتعودنَّ فی ملَّتِنا » کلمه « عود » با « فی » متعدی شده است . و به معنای تحول است . یعنی شما تحول پیدا کنید از این توحید و یکتاپرستی به شرک ، نه اینکه شما قبلا مشرک بودید و حالا هم برگردید به همان شرک و بت پرستی و دوباره مشرک شوید

3. احتمال سوم هم اینست که حرفی که این کفار با انبیاء می زدند نظرشان خود انبیاء نبوده بلکه نظرشان به طرفداران انبیاء بوده است . چون پیامبران تا وقتی عملکرد اجتماعی نداشتند که طاغوت با آنها کاری نداشتند . شاهد ما در این بحث بر «لَنُخرِجنَّکم مِّن أرضنا » می باشد . که اینها تهدیدی که می کردند در واقع به گرفتن قلمرو و استقراراز پیغمبر بود . وخداوند درست در نقطه مقابل آنها می فرماید : « فأوحی إلیهم ربُّهم لَنُهلِکَنَّ الظّالِمین » خداوند به آن رسل وحي فرستاد كه اين تهديد ظالمين در شما اثر نكند ، ما اينها را هلاك مي كنيم . « ولَنُسکننَّکم الأرضَ من بعدهم » و اين سرزميني كه الان قلمرو ظالمين است ، اين سرزمين را قلمرو و محل استقرار شما قرار مي دهيم . بعد از اينكه قدرت ظالمين را در اين سرزمين از بين ببريم . پس ظالمين انبياء را تهديد مي كردند به گرفتن قلمرو اما آنچه كه خدا به آنها وحي مي فرستاد اين بود كه خدا به آنها قدرتي مي دهد كه بتوانند اين سرزمين را به عنوان قلمرو انتخاب كنند . پس معلوم مي شود وجود قلمرو و محل استقرار زميني در يك محدوده جغرافيايي براي تشكيل حكومت الهي و آسماني لازم است .آيه ديگري كه به اين مطلب دلالت دارد . « آيه 57 و 63 از سوره مباركه طه » مي باشد . كه خداوند در آنجا درباره داستان حضرت موسي (ع) مي فرمايد كه وقتي موسي (ع) وهارون (ع) آمدند به سراغ فرعون و او را دعوت كردند به وحدانيت پروردگار ، فرعون گفت « أجئتنا لتخرجنا من أرضنا بسحرك يا موسي » اي موسي تو آمدي اين قلمرو را از ما بگيري و ما را بوسيله سحر خودت از أرضمان خاج كني . اولين احساس خطري كه به فرعون دست داد در مورد موسي از دست دادن قلمرو بود . نگفت آمدي ما را بكشي يا هلاك و نابود كني بلكه گفت « قال أجئتنا لتخرجنا من أرضنا بسحرك يا موسي » مسأله قلمرو در حكومت و قدرت اينقدر اثر دارد كه خطري كه فرعون نسبت به وجود و حركت موسي ( ع ) احساس مي كرد . از دست دادن قلمرو بود . چون فكر مي كرد كه اگر قلمرو را از دست بدهد ديگر قدرت و حاكميتي براي او معنا ندارد . و بعد خداوند در همين سوره در آيه 63 مي قرمايد : وقتي كه ساحران آمدند در ميدان مصر و در مقابل موسي (ع) قرار گرفتند ، رجزي كه در مقابل مردم عليه موسي (ع) خواندند اين بود كه « قالوا إن هاذان لساحران يريدان أن يخرجاكم من أرضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلي » به مردم گفتند : كه اين دو جادوگر آمده اند كه با سحروجادوي خودشان شما را از سرزمين تون بيرون كنند . « يريدان أن يخرجاكم من أرضكم بسحرهما » خطر موسي (ع) و هارون (ع) را اينگونه به مردم گوشزد كردند كه اينها مي خواهند سرزمين و قلمرو شما را از شما بگيرند و ارزش كار خودشان را اينگونه بالا بردند كه در مقابل اينچنين كساني ايستاده اند . كه ما هستيم كه مي توانيم اين خطر را برطرف كنيم . چون عاملي كه هويت مي داد به مردم و همچنين عاملي كه باعث تثبيت قدرت فرعون مي شد ، وجود قلمرو در سرزمين مصر بود . و بخاطر اهميت قلمرو در آنجا خطري كه فرعون احساس مي كند اين است كه مي گويد : « قال أجئتنا لتخرجنا من أرضنا بسحرك يا موسي » وهمين خطر را به مردم نيز گوشزد مي كنند كه « يريدان أن يخرجاكم من أرضكم بسحرهما » لذا معلوم مي شود كه قلمرو و سرزميني كه حاكميت بايد در آن سرزمين وجود داشته باشد . اينقدر اهميت دارد . البته دو مورد ديگر از آيات را ما داريم كه مسأله وجود قلمرو را براي نظام و حكومت لازم و ضروري مي داند و انشاءالله در جلسه بعد عرض خواهيم كرد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo