درس تفسیر استاد علم الهدی
تخصصی سیاسی- اجتماعی
90/09/24
بسم الله الرحمن الرحیم
يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ( التوبة : 32 )
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ( التوبة : 33 )
بحث در کارویژه های خاص دولت بود گفتیم که یک کارویژه های عام داریم، مالِ مدیریت هر جامعه ای در هر دولتی و حکومتی است که حکومت باید در راس اجتماع قرار بگیرد باید این کارویژه های عام را انجام دهد که از نظر کیفیت و ماهیت دولت فرقی ندارد فقط بحث مدیریت جامعه است و آنها را بحث کردیم و مشخص شد این کارویژه ها با آیات قرآن اثبات و تبیین شد.
بحث بعدی در کارویژه های خاص بود که دولتی که بنام اسلام در راس جامعه قرارمیگیرد و مدیریت جامعه را بدست میگیرد، بجز کارویژه های عام کارویژه های خاصی نیز دارد .
اولین: آنها(کارویژه های خاص) هدایت بود و بحث شد و از آیات قرآن هم پیرامون آن استدلال شد .
دومین کارویژهی خاص دولت اسلامی :اظهار دین:
دومین : اظهار دین است اما اظهار دین بمعنی بروز دادن دین نیست و معنای ظاهر کردن دین نیست و با اینکه معنی لغوی اظهار، همین ظاهر کردن است اما معنی اصطلاحی اظهار دین این است که گفتمان دین بر سایر گفتمان ها در جامعه غلبه یابد.
علت اظهار این گفتمان این است که در فرهنگ قرآنی ما غلبهی گفتمان دینی را بر سایر گفتنمان ها انتخاب کردیم .گفتمان در هر جامعه ای عبارتست از آنچه در هر جامعه مورد تفکر و باورمندی قرار میگیرد و اظهارات افراد بر حسب آن حقیقت بروز داده میشود. در مقام قول و عمل به این گفتمان میگویند فرهنگ، جامعه بر مبنای یک گفتمان استوار است، این گفتمان اصول و عقایدی است که ظواهر زندگی را تحت تاثیر قرار میدهد، مثل حرف زدن و اقرارها و شعارهای جامعه بر این اساس است .اعمال و کردار که سیرهی زندگی انسانهاست براساس این عقاید و باورمندی شکل میگیرد .
طبیعتا در هر جامعه ای یک سلسله مراتبی این گفتمان ها را شکل میدهند تا گفتمان حاکم برزندگی مردم بشوند و افکار دینی و باورمندی های دینی و همهی باورهای افراد را تحت تاثیر قرار دهند و شعائر چه در زندگی فردی و چه اجتماعی بر اساس این گفتمانها تعریف میشود .به این غلبهی گفتمان دین بر سایر گفتنمان ها اظهار دین میگوییم .
دین که اساسا وجود دارد یک وجود ذهنی و وجود کتبی و یک وجود مکتبی و یک وجود عینی دارد .
وجود ذهنی دین:
باورمندی های دینی یک سری عقاید دینی در فکر مردم و ذهن مردم و اندیشه شان وجود دارد البته این عقاید در ذهن مردم یکسان نیستند و در برخی قوی و در برخی ضعیف هستند .در برخی مستدل و در برخی غیر مستدل هستند و برحسب احساس و تقلید و ... ایجاد شده اند. در برخی این اصول مستند به دین هستند و در برخی مستند به تخلیات و پندارهای افراد هستند لذا در افراد این باور مندی ها یکسان نیستند این وجود ذهنی است و در اذهان است .
وجود کتبی یا مکتبی دین :
که دین اسلام وجود کتبی اش قرآن است که قرآن در واقع وجود کتبی و مکتبی است .
وجود عینی و خارجی دین:
عبارتست از حاکمیت دین در جامعه، و افکار و اندیشه های مردم اعمال مردم و فرهنگ مردم براساس دین شکل میگیرند لذا حاکمیت ارزشهای دینی در میان مردم وجود عینی دین میشود مثل اینکه دروغ گفتن بد است و راست گفتن خوب است و اعمال فحشا بد است و عفت و عصمت و نجابت خوب است .در جامعه مظاهر دین باید فراگیر باشد و اعمال مردم براساس ارزشهای دینی صورت گیرد تا قوانین اجتماعی را شکل دهد و مقررات و ضوابط را در زندگی فردی واجتماعی شکل دهد در یک جامعه وقتی که ارتباطات مردم و معاشراتشان صورت گیرد باورها و شعائر و ارزشهای دینی حاکم خواهند شد که این جامعه را جامعهی دینی میگویند و این وجود عینی میشود .
حفظ دین و خدمت به دین مربوط به این وجود عینی و خارجی است . والا خدمت به قرآن از طریق تفسیر و حفظ قرآن خدمت به خودمان است نه خدمت به قرآن و دین، حفظ دین و خدمت به دین مال این وجود عینی است .آنچه به دل مردم است، ما اصلا به آن دسترسی نداریم و دین در ذهن و قلب هر کسی به نحوی است و مقلب القلوب خداست و کار مانیست و ما تنها موظف به این وجود خارجی هستیم .
و حفظ قرآن کار ما و پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امام(علیه السلام) نیست، خداوند میفرماید إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ( الحجر : 9 ) غیر خدا در نزول قرآن دخالت ندارد، وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ( الشورى : 52 )
انسان در نزول دخالت ندارد ما نازلش کردیم .همانطور که نزولش منحصر با خداست حفظش هم همینطور با خداست،
حفظ دین با امام حسین(علیه السلام) و ائمه(علیه السلام) و ما مربوط به این قسم سوم است .و حاکمیت و ارزشهای دین که باید حفظ گردند وجود عینی دین هستند.
لذا خدمت به دین به وجود عینی دین است و حفظ دین حفظ وجود عینی است که افراد مسلمان تلاش میکنند که ارزشهای دین در دنیا حاکمیت پیدا کند و اظهار دین که غلبهی گفتمان دین است ادامهی و حاکمیت ارزشهای دین است که کارویژه های خاص دولت اسلامی است که وظیفهی اصلی اش این است که در مقام حاکمیت این کار را انجام دهد .
در اینجا باید این را با آیات قرآن بحث نماییم :
که کار ویژهی دولت اسلامی، حفظ قرآن است :
يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ( التوبة : 32 )
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ( التوبة : 33 )
خداوندمتعال میفرماید:
کسانی که با اسلام میجنگند و مبارزه میکنند با عداوت های یهود است و اینها اراده میکنند که نور خدا را با دهان های خود خاموش کند و خدا ابا دارد که خواستهی آنها اجرا شود الا این که نور خدا کامل شود ولو اینکه افراد کافر اجتناب داشته باشند. در این آیه (32) نکته ای است که به اظهار دین ارتباط دارد که در آیهی 33 تکمیل میشود :
اولا بخش اول که يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ، کفار اراده میکنند نور خدا را با دهانشان خاموش نمایند، مفسرین در رابطه با این فراز از آیه گفتهاند که مراد از افواه این است که با بحث کردن و جدل کردن و فعالیت های تبلیغاتی که از نظر تبلیغ ها و... خاموش نمایند، این آیه در سیاق جنگ است که در آیه 29 خداوند متعال میفرماید :
قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآَخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ ( التوبة : 29 )
شما بروید و بجنگید تا اینها دین حق را بپذیرند و یا جزیه بدهند، اینجا بحث در جنگیدن با اینها میکند .
بعد عقاید یهود و نصارا در عقاید باطلشان را بیان مینماید
[1]
[2]
.
اینها با دهانشان مطالبی را بیان میکنند که ادامهی کفریات قبل از اهل کتاب است که بت پرستان آن مطالب را بیان میکردند، مثل قوم فرعون که کافر بودند و موسی(علیه السلام) بر آنها نازل شد این قوم در زمان حضرت مسیح (علیه السلام) بودند اما بنی اسرائیل بت پرست شدند که مسیح (علیه السلام) نازل شد و کسانی که موسی(علیه السلام) و مسیح(علیه السلام) را قبول کردند اما افکار شرک قبل از موسی(علیه السلام) را تبلیغ میکردند، : يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ، تحریف را در دین موسی و عیسی واردکردند . بسیاری از مطالب مشرکین را برای خاموش کردن دین خدا، در دین موسی (ع )و عیسی (علیه السلام) وارد کردند. این افراد یکبار بدنبال تبلیغ بودند یکبار بدنبال خاموش کردن دین خدا، این کار ترویج افکار فاسد است که در این آیه بیان شده است و جایی که میخواهند رد کنند مال زمانی است که این ها وحدانیت خدا را رد نمی کردند و عقایدی را توسعه میدادند که توحید را زیر سوال میبرد با عقاید موسی (ع )و عیسی (علیه السلام) مخالفت نمی کردند اما در عقاید شان این طور بودند .
ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ( التوبة : 30 )
يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ( التوبة : 32 )
آیهی 30 و آیهی 32 با هم متفاوت هستند .
نصارا و یهود با موسی(علیه السلام) و عیسی(علیه السلام) نمی جنگند که بگویند شریعت اینها باطل است اما با افواه خود در مقام نفی و سلب عقاید و شخصیت موسی(علیه السلام) و عیسی(علیه السلام) بعبارت دیگر افواهی که در آیهی 30 وجود دارد با افواهی که در آیه32 وجود دارد متفاوت است و هر دو یکی نیستند .
کلام مرحوم طباطبایی(ره) در تفسیر المیزان:
يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ یعنی مقابله ای که دشمنان خدا با دین خدا دارند مثل خاموش کردن یک نور بسیار شفاف و قوی و روشنگر با فوت کردن است، فوت یک شمع کوچک را اخاموش میکند اما نور افکن با فوت خاموش نمی شود و مبارزهی اینها با دین بسیار ضعیف است که اراداه میکنند که نور خدا را با افواه شان خاموش کنند اما نور خدا بسیار قوی و نیرومند است و نورخدا با این فوتها خاموش نمی شود یعنی مقابلهی اینها با دین خدا بسیار ضعیف است خداهم امتناع دارد(نمی خواهد) که اینها این کار را بکنند تمام کردن نور خدا و تکمیل این نور در میان مردم به غلبهی دین و گفتمان دین برسایر گفتمانها است که اظهار دین است برسایر ادیان، أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ، یعنی ان یتم دینه، این مقابله بسیار ضعیف است، نور خدا که مثل شمع کوچک نیست که میخواهند با فوت آن را خاموش نمایند، این محال است .
استدلال استاد در ارتباط با اظهار دین :
استکبار جهانی با تمام قدرت قصد تخریب اسلام را دارد که یک تهاجم بین المللی علیه اسلام ایجاد شده است و ما در طول زمان این وضع را نداشتیم، با مسلمانان قبلا میجنگیدند اما بدنبال براندازی اندیشهی دین نبودند،
و این کار(براندازی اندیشهی دین) الان شروع شده است که همه بخواهند دین را براندازی کنند .
اسلام میگوید که همهی این کارها و دستگاه های رسانه ای مثل یک فوت کردن است این یک شمع نیست که با این فوت خاموش گردد .
لذا میبینیم که حرکتی که در جایی شکل میگیرد، اسلامی گرایی چند برابر قبل ایجاد میشود .
بنای خدا بر این است که نور خودش را با اظهار دین، غلبه دهد .
حکومت دینی مظهر حاکمیت الله است و وقتی که بنای خدا اتمام دین و حاکمیت ارزشها در جامعه است، وقتی که خدا از همهی امکاناتش استفاده میکند وقتی که حاکمیت جامعه، دینی است، باید اظهار دین بعنوان دستور العمل حاکمیت دینی باشد .
از این آیه وارد بر مسلئهی آیه 33 سوره میشویم که :
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ( التوبة : 33 )
در ما عنوان بحث اظهار دین را بعنوان کار ویژه خاص دولت اسلامی برای غلبه گفتیم بر حسب این آیه است که خدا از غلبهی گفتمان دینی تعبیر به اظهار میکند: لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ.
ضمیر لیظهره فاعلش خداست اما ضمیرش که مفهولی است برخی میگویند که به پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر میگردد که رسول(صلی الله علیه و آله) را بر تمام دین و همهی دین غلبه دهد و او را اظهار کند بر همهی دین و مقصود از آیه، غلبهی رسول است بر همهی دین یعنی این به رسول برگردد .اما اگر اینچنین باشد نعوذ بالله خدا دروغ گفته، چون در در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، نبی مکرم اسلام بخشی از جزیره العرب را مسلمان کرد باز همه توسعهی اسلام در زمان ایشان نبود بلکه توسعهی حکومت تازی بود لذا بعد ایشان حکومت خلفا نبود بلکه حکومت تازی بود . اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) حیاتشان ادامه داشت اسلام را به این شکل ادامه نمی دادند، و حضرت امیر(علیه السلام) هم همینطور
این طور لشکرکشی و جنگ نمی کردند، جنگ با امپراطوری ایران و مصر و روم که به اسم حکومت اسلامی شکل گرفت، با جنگهای پیامبر (صلی الله علیه و آله) با قبائل عرب فرق داشت.
وقتی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) آنها را دعوت میکرد، اگر آنها در صدد مقابله بر میآمدند با آنها میجنگیدند، در جنگ اسلام به ایران مردم را به اسلام دعوت نکردند و طرف مقابلشان حکومت بود و مردم به اسلام دعوت نشدند و در بسیاری از شهرها فجایع انجام دادند، و حضرت امام حسین(علیه السلام) با فرماندهی جنگ دعوا کرد و مردم در یکی از جنگها امان خواستند اما اینها مردم را قتل و عام کردند و حسین(علیه السلام) اعتراض کرد .و عُمَر با قدرت امپراطوری جنگید و فرستاده اش به سوی مردم نبود به سوی امپراطوری بود .
در قادسیه امپراطوری ایران شکست خورد و هنگام ورود به ایران کشورگشایی کردند و اسلام را نیاورند و خیلی از ایرانیها اسلام را قبول کردند اما کشته شدند .
در مصر یک کتابخانهی اسکندریه داشتند که اعراب آن را آتش زدند گرچه شهید مطهری قبول ندارد .و حال اینکه در زمان امیر المومنین (علیه السلام) و رسول الله(صلی الله علیه و آله) جنگ برای توسعهی اسلام بود نه کشورگشایی لذا لیظهره به ضمیر به هدی بر میگردد است نه رسول الله، بالهدی و دین الحق، لیظهره که دین حق را بر تمام جنس دین غلبه دهد یعنی دین و گفتمان های دینِحق برسایر گفتمان ها غلبه پیدا کنند .ضمیر لیظهره به دین حق بر میگردد برخلاف برخی از مفسرین عامه، اما علامه ضمیر را به دین حق بر میگرداند، روایتی در این زمنیه داریم :
روایتی پیرامون آیه 33 سوره توبه و بحث اظهار دین:
روایت امام صادق(صلی الله علیه و آله) صدوق از ابوبصیر آن را نقل کرده است روایت مسند است .
قال قال ابو عبدالله (علیه السلام) فی قول الله عزوجل: هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ، فقال والله ما نزل تاویلها بعده! ولا ینزل تاویلها حتی یخرج القائم، فاذات خرج لم یبق کافر بالله و لا مشرک بالامام الا کره خروجه حتی لو کان الکافر فی بطن صخرهٍ قالت یا مومن، فی بطنی کافر، فاکسرنی لاقتله .
لذا این ضمیر به رسول خدا برنمی گردد، قسم به خدا تاویل این آیه هنوز نازل نشده است یعنی هنوز محقق نشده است .وقتی که حضرت حجت (عج) ظهور کند به خدا کافری باقی نمی ماند، و با استناد به این آیه فرق بین مشرک و کافر معین میگردد . امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:
به خدا هیچ کافری باقی نمی ماند و هیچ مشرکی به امام(علیه السلام) باقی نمی ماند و یعنی هر کس مشرک به امام شد مشرک است ولو معتقد به خدا باشد، ولو خروج امام صاحت الزمان را کراهت دارد .
جریان هایی که با امام میجنگند چندین جریان هستند :
- یک جریانی است که خدا را قبول ندارند
- یک جریان است که خدا و معاد را قبول دارند و بخاطر تخلف از فرمان امام و تخلف از آن مشرک هستند .
حتی اگر کافری در شکم سنگی مخفی باشد، سنگ میگوید در شکم من یک کافر است مرا بشکن و او را بکش.هیچ پناهگاهی برای مشرک در روی زمین باقی نمی ماند، در اینجا این روایت، نظریه تفسیری را که ضمیر ها به دین حق بر میگردد، تایید میکند.چون در صدر روایت میفرماید: که تاویل این آیه هنوز محقق نشده است، اگر ضمیر به رسول برگردد تاویل آیه تازمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) باید تحقق پیدا میکرد.
[1] وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ ( التوبة : 30 )
[2] اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ ( التوبة : 31 )