< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد اشرفی

94/03/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: غنا/ مستثنیات غنا

فهرست اجمالی موضوعات مطرح در سال تحصیلی 93،94: جواز تأخیر أدای خمس تا پایان سال، تلف بعض أموال، جبران خسارت و تلف از ربح، تعلّق خمس به عین، پرداخت خمس از بدل، فروش تمام یا بخشی از مال متعلّق خمس، مصالحه خمس، تعجیل اخراج خمس، خمس غوص کسبی، خمس زوجه، خمس طفل، أقوال در مصارف خمس، سهم خدا، ذی القربی، عصر غیبت، شرط فقر در یتیم و ابن سبیل، إشتراط عدم سفر معصیت ابن سبیل، إشتراط عدالت، سادات مادری، إدّعای سیادت، لزوم اذن مجتهد در سهم إمام، إختصاص خمس به مقام إمامت در عصر غیبت، ولایت فقیه و خمس، نقل خمس و احکام آن، برّرسی روایات تحلیل خمس، أنفال، مصرف أنفال.

در میانه مطالعه در باب تعریف از مفهوم غنا، تعریف أستاد خمینی قابل توجّه آمد. مرحوم إمام نیز تعریف غنا را از أستاد خود مرحوم شیخ محمد رضا اصفهانی«از احفاد شیخ محمد تقی اصفهانی صاحب حاشیه بر معالم» برگرفته است. اجمال این نظریه به شرح ذیل است: زیبایی و جمال، برآمده از وزن و تناسب و هماهنگی بین اجزای یک شیئ است. مثلا صورت و چهره زیبا آن صورتی است که بین چشم و ابرو و بینی و اجزای آن صورت، هماهنگی و به اصطلاح هارمونی باشد و اگر بینی نسبت به چشم خیلی بزرگتر باشد چهره حالت کاریکاتوری پیدا می‌کند و از آن زیبایی و تناسب خود فاصله می‌گیرد. در نوا و خوانندگی هم بر أساس وزن و تناسب و هماهنگی بین اجزای صدا زیبایی نهایی رقم می‌خورد. به بیان دیگر صدای خوب مثل شراب می ماند که اگر بر أساس مناسبی تنظیم شود و نقطه بم و زیر و مد و ترجیع آن به درستی شکل گیرد می تواند عقل آدمی را زائل کرده و به غشوه و از خود بیخود شدن برساند.

موسیقی و آهنگ تولیدی از آلات موسیقی نیز یک فن دقیق و ریاضی وارست که با دقّت و مهارت فراوان، موسیقیدان به تنظیم صدا می‌پردازد و آهنگ طرب آلوده ای را تولید می‌کند که آن أثر خاص را در ذهن و روح شنونده إیجاد می‌کند. با این تفاسیر فرق بین صوت حسن با غنا روشن می شود که صوت حسن، زیبایی صرف صداست که ممکن است عاری از أثر گذاری باشد و شخص توان تنظیم و فراز و فرود صدای خود را نداشته باشد و علیرغم صدای زیبا ولی اثری در خواننده إیجاد نکند و حسی را برنیانگیزد.

ما خود نیز مشاهده کرده ایم که برخی از دوستان صدایی در غایت زیبایی داشتند اما به دلیل عدم تناسب و هماهنگی، موجد هیچ حالتی از طرب و جد نبودند. باری در غنا علاوه بر صدای زیبا به عنوان عنصر اصلی آن، فنون موسیقی و سیر ریتم و حالت صدا و امواج و پرده های موسیقایی و فراز و فرود آن چنان ماهرانه تنظیم می شود که موجب وجد و طرب و برانگیختن احساسات می شود . در ارکستهای بزرگ و اپراهای موسیقی هم مشاهده می شود که گروهی از خواننده و نوازندگان تار و تنبور و ارگ و فلوت و... تحت نظر رهبر ارکستر هریک به ایفای نقشی خاص مشغول است و مجموع تنظیم صدا و نوازندگی ها یک آهنگ و یک موسیقی معروف و ماندگار را رقم می‌زند.

اینک به بحث خود می‌پردازیم و بر سبیل تکرار نظر محقّق سبزواری را یادآور می شویم که از طرفی أدلّه تحسین قرآن کریم را با أدلّه حرمت غنا در محل اجتماع یعنی غنای در قرائت قرآن، متعارض دیده و بعد از تساقط دو دلیل در ماده اجتماع، قائل به رجوع به أصل عملی اباحه شدند «البتّه مطلوبیت احتیاط را به جای خود باقی

دانستند...» أستاد خوئی البتّه گویند که چنین کلامی را در کفایة الاحکام مشاهده نکردیم. ما گوییم که عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود! باری إشکال شیخ بدیشان گذشت که احکام الزامی و غیر الزامی با هم تعارض ندارند و هماره أدلّه احکام الزامی بر أدلّه احکام غیر الزامی در ماده اجتماع تقدم دارند.

مرحوم أستاد در مقام بیان ضابطه، پنج صورت تنافی بین احکام را برمی‌شمارند:

صورت أوّل: در مقام إنشا و اثبات، بین دو دلیل تنافی وجود ندارد بلکه تزاحم در مقام امتثال است مثل همان مثال معروف انقاذ غریق و سیر در دار غصبی... در علم اصول قواعدی برای ترجیح متزاحمین مطرح شده است از جمله آن که تکلیف غیر أهم را باید به پای تکلیف أهم فدا کرد. خب این صورت از تزاحم ربطی به مقام ندارد و یقینا جایی برای ترک وجوب یا حرمت به بهانه مستحبّ وجود ندارد. البتّه مرحوم شیخ می فرمایند که حکم الزامی، معجز حکم غیر الزامی می شود که إشکال آن در إدامه خواهد آمد.

صورت دوّم: نه در مقام ثبوت و نه در مقام اثبات، بین دو تکلیف، تزاحمی وجود ندارد مثل آن که در یک حکم، گوشت گوسفندی تحریم شده است و در حکمی دیگر گوشت گوسفند موطوئه تحریم شده است. حکم حلیت، مرتبط به ط أوّلی شیئ و حکم حرمت متعلّق به ط ثانوی شیئ در صورت وطی است.

صورت سوم: یک موضوع واحد در مقام وجود دارد که از جهتی حکمی غیر الزامی و از جهت دیگر حکمی الزامی در میان است مثل همان مثال قضای حاجت مؤمن از راه سرقت؛ اگر دلیل حرمت سرقت وجود نداشت إطلاق دلیل قضای حاجت مؤمن بر جواز بلکه مطلوبیت برآوردن حاجت مؤمن حتّی از راه سرقت دلالت داشت اما دلیل خاص سرقت، موجب تخصیص دلیل قضای حاجت مؤمن شده و حرمت آن را به اثبات می رساند.

صورت چهارم: در مقام ثبوت بین دو دلیل مشکلی وجود ندارد اما عمده مشکل در مقام اثبات است که دو دلیل با هم تعارض می‌کنند. مثل همان مثال مقام فوق که از طرفی دلیل تحسین و تغنی در قرآن دلالت بر مطلوبیت و استحباب دارد و از طرفی دلیل حرمت غنا در ماده اجتماع یعنی تغنی به قرآن، حرمت را ثابت می‌شمارد.

صورت پنجم: هر دو دلیل در مقام جعل مطلق می‌باشند اما در ماده اجتماع بین دو دلیل، به صورت عموم من وجه یا تباین، تعارض وجود دارد. این صورت در موارد أدلّه الزامی و غیر الزامی نیز قابل تصویرست از جمله زیاد شنیده اید که أدلّه لا حرج و لا ضرر بر تمام احکام أوّلیه حاکم می‌باشند ، روزه ماه رمضان واجب است اما در صورت حرجی یا ضرری بودن وجوبی ندارد، به عبارت دیگر بین دلیل وجوب صیام با دلیل لاضرر، رابطه عام و خاص من وجه برقرار است؛ حکم روزه غیر ضرر و ضرر در غیر روزه روشن است، اما در مورد روزه ضرری بین این دو دلیل، تعارض به نظر می‌رسد اما قاطبه فقها به اتفاق، دلیل لاضرر و نفی حرج را بر أدلّه أوّلیه حاکم و مقدم دانسته اند لذا کسی فتوا به وجوب روزه ضرری نداده است بلکه روزه ضرری را یا مشروع ندانسته اند یا حکم به جواز آن داده اند.

حال اگر ما أدلّه ثانوی چون نفی حرج و لاضرر را حاکم بر أدلّه أوّلیه ندانیم بی تردید باید قائل به تعارض شد همان اتفاقی که در صورت چهارم بین دو دسته از أدلّه پدید می‌آید، از طرفی أدلّه تغنی و تحسین قرائت قرآن، دلالت بر استحباب آن دارد و از طرف دیگر أدلّه غنا دلالت بر حرمت دارد و در ماده اجتماع یعنی تغنی با قرآن، کار را به تعارض می‌کشاند. در اینگونه موارد تردیدی نداریم که یک تکلیف بیشتر وجود ندارد که یا حرمت یا جواز تغنی به قرآن می باشد.

بی تردید حکم به تقدیم احکام الزامی بر احکام غیر الزامی بی معنا است چرا که بین دو دلیل پیش گفته تزاحم وجود ندارد که قواعد باب تزاحم از جمله تقدیم الزام بر اباحه جاری شود بلکه در مقام جعل شک داریم که آیا أساساً حکم تغنی به قرآن، جوازست یا حرمت؟ مثلا اگر دلیل بر استحباب غسل جمعه و دلیل دیگری بر وجوب غسل جمعه اقامه شود نمی توان به بهانه الزامی بودن دلیل وجوب، دلیل استحباب را به کناری زد. در اینگونه موارد راهی جز مراجعه به مرجحات باب تعارض از قبیل مراجعه به روایت راوی اعدل و افقه و مخالفت مضمون با رای عامه و... وجود ندارد.

أستاد خوئی در مقام ترجیح، دلیل حرمت غنا را بر استحباب تحسین قرآن مقدم می‌دارند چرا که دلیل جواز مطابق با تقیّه است و شافعی تصریح دارد مادامی که غنا مقارن با دیگر محرمات نباشد جائز و مباح می باشد اما در مورد مناسبت با مجالس لهو و لعب و معانی چندگانه زور و باطل و لهو و لغو، سخن به فردا موکول است إنشا الله تعالی!

درس خارج فقه استاد آیة اللّه اشرفی «12/3/94»

موضوع: غنا/ مستثنیات غنا

سخن در معنای لهو بود و بنا شد تفاوت آن باواژه های مشابه نظیر لعب، لغو و باطل تبیین گردد؛

از تأمّل در مجموع آیات شریفه وحی و احادیث بویژه بیانات حضرت امیر  در نهج البلاغه إستفاده می

شود که خداوند جهان را عبث نیافریده است: ﴿ وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بيّنهمَا لاَعِبِینَ[1]

و إنسان را به عنوان موجودی برازنده دارای عقل و اختیار و إراده برای منظور والایی آفریده و به فرشتگان دستور داده تا بر آدم سجده کنند. مفاد آیات آفرینش إنسان از قبیل ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِکةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ البقرة[2] تا ﴿وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ[3] همین مطلب را تأیید می‌کند.فقط برای إنسان است که می فرماید: ﴿ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی[4] ﴿وَ لَقَدْ کرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً[5]

بعد از مراحل مادی خلقت بشر، می فرماید که خلق دیگری إیجاد کردیم و به خود بر این آفرینش تحسین می‌کند: ﴿ثُمَّ إنشأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَک اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ [6]

پس براستی خداوند آدم ابو البشر را مسجود ملائک و خلیفة الله قرار داده است. در خلقت إنسان مزیت فوق العاده‌ای نسبت به تمام مخلوقات وجود دارد. آن مزیت فوق العاده همان است که بر انسان، تکلیف را الزام کرد: ﴿ إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإنسان [7] آسمان و زمین از تحمل بار امانت ناتوان بودند ولی إنسان این بار را به دوش کشید، در بسیاری از روایات امانت به تکلیف و ولایت تفسیر شده است که البتّه ولایت نیز بخشی از تکلیف می باشد. روشن است که تکلیف، نفعی برای خداوند ندارد:دمن نکردم خلق تا سودی کنم بلکه بر بندگان جودی کنم

هدف از تکلیف به مقتضای آیه شریفه ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ﴾[8] چنان که مفسران گفته‌اند: «أی لیعرفون» معرفت و عبادت است تا آدمی به کمال عالی برسد و این سیر منحصر به این جهان نیست بلکه در آخرت نیز إدامه دارد و خداوند می فرماید: «وَ مَا هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَیوَانُ»[9] و در حدیث نیز وارد شده است: «خلقتم للبقاء لا للفناء»[10] و آن گاه إنسان به حیات مورد نظر آیات، نائل می‌گردد که خدای گونه زندگی کند و تمام افعالش را برای خداوند انجام دهد و پیوسته خدا را در یاد داشته باشد: «رِجَالٌ لاَ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَیعٌ عَنْ ذِکرِ اللَّهِ»[11]

البتّه این مرحله از کمال، هدف اصلی خلقت بود که خاتم الانبیاء با تمام قوا به آن نائل شدند: «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی فَکانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَی»[12] آن پیامبر عظیم الشان به این هدف عالی، عرفان پیدا کرد و در تمام لحظات، حتّی در زمان مباشرت با همسران خود، از یاد خدا چشم برهم زدنی، غفلت نورزید. طبعاً این مقام و مرحله، مقام خطیر و بسیار با عظمتی است که به بیان حضرت امیر  نوع مردم قدرت دست یابی به مراحل عالیه آن را ندارند: «...إِنَّکمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِک وَ لَکنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ...»[13] . آن مرحله والا و بالا مخصوص أوّلیای الهی است و عامه بشر به آن مرحله راه نمی‌یابند زیرا قوای حیوانی با قوای عقلانی آدمی با یکدیگر در ستیزند و گاه قوای حیوانی و گاه قوای عقلانی غالب می‌گردد، در نتیجه وصول به آن مرحله عالی برای همه مقدور نیست و مورد توقع از همگان نیست. لذا بزرگان برای إنسان دو مرحله قائل‌اند: 1 مرحله والای ولی الله و عبد الله بودن 2 مرحله تکلیف ظاهری

قرآن مجید این دنیا و حیات دنیا را در آیات فراوان ذکر می‌کند: «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ»[14] یا «مَتَاعٌ قَلِیلٌ»[15] این دنیا در ذات خود زمین های برای گول زدن و مانع شدن از رسیدن آدمی به تکامل و سعادت ابدی است. لذا ما در جهان‌بینی الهی مکلّف به تکالیفی پایین‌تر از آن مقامی هستیم که أوّلیای الهی در آن گام می‌زنند. ما در عین اعتراف به آن مراحل عرفانی و توحیدی و معنوی دین که در آیات و روایات فراوان به آن تاکید شده است بایستی تکلیف مردم را به عنوان اصولی و فقیه روشن کنیم و خطوط قرمزی را که در دین، ترک آن موجب استحقاق عقاب می شود بر آن ها تبیین نماییم.

به عبارت دیگر فقیه در فقه اصغر، به دنبال کشف و جستجوی آن مراحل والا نیست بلکه متکفل این بخش، علمی چون علم اخلاق است که با تأمّل در مراحل کمال، راه های کسب فضائل و دوری از رذائل و رسیدن به مقامات عالیه اخروی را برای آدمی روشن می‌کند اما فقیه با توجّه به محدوده موضوع خود، فقط و فقط در پی روشن کردن وظیفه فعلی مکلّفان است که ترک آن موجب عقاب و اتیان آن استحقاق ثواب را در پی دارد. با توجّه به همین هدف محدود، سؤال خود را دوباره تکرار می‌کنیم که آیا از دریچه فقه، عنوان «لهو» چه حکمی دارد؟ با تفحصی که در اطراف این مسأله داشتیم چهار کلمه در قرآن مجید وجود دارد که در روایات، مورد اعراض و طعنه و إشکال قرار گرفته است:

    1. "باطل" که در بیش از بیست آیه ذکر شده است به عنوان مثال خداوند فرموده است: «وَ لاَ تَأْکلُوا أموالکمْ بَینَکمْ بِالْبَاطِلِ»[16] «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ»[17] و...مفاد برخی از این آیات، نهی از انجام باطل است و نسبت به آن نهی تکلیفی وجود دارد.

    2. "لعب" مشتقات این واژه در چهارده آیه بکار رفته است:

«أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَداً یرْتَعْ وَ یلْعَبْ»[18] ، «ذَرْهُمْ یخوضوا و یلعبوا»[19] «مَا یأْتِیهِمْ مِنْ ذِکرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یلْعَبُونَ»[20]

    3. "لغو" مشتقات این کلمه نیز در آیات متعدّدی واقع شده است:

«وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»[21] ، «لاَ یؤَاخِذُکمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی إیمانکمْ»[22] ، «وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاماً»[23] ...

    4. " لهو": در تحلیل این چهار واژه باید بدانیم که از لحاظ معنا بین آن ها تفاوت وجود دارد: اما کلمه باطل پس از مراجعه به کتب لغت دیده شد که به وضوح معنای آن واگذار شده است. در مورد باطل گفته شده که در مقابل حق است. حق آن چیزی است که ثابت است و باطل آن چیزی است که واقعیت ندارد. به عبارت دیگر هر آن چه که بر أساس صحیح تدوین نشود، از امور ناصحیح و غیر ثابت بوده و از آن تعبیر به باطل شده است. مصادیق فراوانی برای باطل وجود دارد مثل این که در قرآن آمده است که از راه های خلاف حق، أموال یکدیگر را نخورید: «لاتاکلوا أموالکم بینکم بالباطل...»[24] مواردی مثل دادن و گرفتن پول از راه هایی چون قمار، رشوه و....

سؤال: آیا هر باطلی حرام است؟ طبعاً دلیلی نداریم که هر باطلی حرام است بلکه مواردی از باطل حرام است مثلاً خوردن مال مردم به باطل حرام است یا ایستادن باطل در مقابل انبیاء حرام است یعنی إستفاده از راه های باطل برای جلوگیری از راه صحیح قطعاً حرمت دارد: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کثِیراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ لَیأْکلُونَ أموال النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَ یصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّه...»[25]

نتیجه آن که هرچیزی که در مقابل حق، مانع إیجاد کند باطل بوده و مورد نهی می باشد خواه در درس خواندن باشد خواه در خورد و خوراک یا معیشت و... باشد، در تمام این موارد هرچیزی که در مقابل حق قرار گیرد باطل و حرام است ولی اگر باطل در مقابل حق قرار نگیرد و یک عملی –بنفسه دارای أثر منع کننده از حق و حقیقت نباشد دلیل عامی از آیات و روایات بر حرمت آن، وجود ندارد.

دوّمین کلمه لعب بود که در لغت به معنای بازیگری است، در تفصیل کتب لغت و بیان مرحوم طباطبائی ره در المیزان به معنای عمل منظومی است که هیچ هدفی را دنبال نکند. لذاست که فعل بچه یعنی بازی کودکان را از آن جهت که در پی مسائل و مطالب عالی و تکامل نیستند لعب گفته‌اند، در این موارد یک سرگرمی وجود دارد که موجب غفلت از مسائل بالاتر می شود ، مثلاً فکر بچه‌ها در رشد و تکامل‌شان نیست بلکه فقط وقت خود را به بازی می‌گذراند ولی هیچ هدف صحیحی دنبال آن نیست و یک لذت آنی و هیجانی برای آن ها دارد.

سومین کلمه لغو است به معنای کار بیهوده و فعلی که فایده صحیح عقلایی نداشته باشد. حتّی بر غنا نیز لغو گفته‌اند چون از اموری است که فقط از آن، لذت جسمانی و جنسی حاصل آید در حالی که آدمی برای صِرف لذت مادی خلق نشده بلکه درصفات مؤمنان در قرآن آمده است: «وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»[26] اعراض از لغو بخاطر آن است که مؤمن برای این جهان والتذاذات جسمانی و شهوانی آفریده نشده است.

پس لغو به معنای اموریست که ثمره صحیحی بر آن بار نمی شود ، اعراض از لغو قطعاً واجب نیست زیرا در مقام تعیین تکلیف شرعی از اموری که ترک آن موجب استحقاق عقاب می‌گردد بشر کارهای لغو و بیهوده زیادی که هیچ فایده اخروی ندارد مرتکب می شود مثلاً دنبال دوخت لباس زیبا و متناسب با مد روزست، اموری که لغو بوده و نفعی برای آخرت آدمی ندارد در عین حال هیچ فقیهی قائل به حرمت اینگونه از امور نشده است.

البتّه أوّلیای الهی از لغو نیز دوری می کنند چنان که در قرآن کریم آمده است که بندگان خوب خدا وقتی با امور لغو و کارهای بیهوده مواجه می شوند که ثمره‌ای در رشد و کمال انسانی آن ها ندارد از کنار آن کریمانه عبور می‌کنند: «وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاماً»[27] سر مسأله روشن است زیرا حال أوّلیای الهی بسان کسی است که در ایام امتحانات تلاش بسیار می‌کند و شب و روز درس می‌خواند تا به موفقیت نائل گردد و اگر کسی در این مدت به او پیشنهاد سرگرمی و تفریح و بازی بدهد قبول نمی‌کند و بسا ناراحت هم می شود چون او را از آن هدف و برنامه عالی موفقیتش باز می دارد.

پس لغو کارهایی است که إنسان را از هدف عالی باز دارد و بر آن فایده و ثمره عالی برای رشد و کمال آدمی مترتب نگردد اما باز هم تکرار می‌کنیم که انجام بسیاری از امور لغو که در میان متشرعه هم رواج دارد، استحقاق عقاب بدنبال ندارد.

آخرین کلمه مسأله لهو است، معنی لهو عبارت است از: «اللهو: ما یشغل الإنسان عمّا یعنیه و یهمّه»[28] ، لهو هرچیزی را گویند که آدمی را از آن چه صحیح و مقصود آدمی باشد بازدارد لذا در مورد کسی که عملی را انجام دهد و عملش او را از قصدش باز دارد می دارد گویند «الهاه»؛ منتها بازداشتن دو نحوست: 1 بازداشتن از کار زشت و ناشایست که در این مورد به آن لهو إطلاق نمی‌گردد. 2 باز داشتن از کارهای صحیح که به آن لهو إطلاق می‌گردد. پس لهو در اصطلاح یعنی آن چه إنسان را از کار صحیح و مقصود بازدارد.

مسلم است که در شرع مقدس إسلام اگر همکلاسی شخصی به وی پیشنهاد دهد که مقداری از وقتش را با او به کار غیر حرامی مشغول شود، این کار نامشروع و حرام نیست اگر چه ممکن است عنوان «لهو» بر آن صادق باشد چرا که درس خواندن موجب کمال است و بازداشتن از این هدف متعالی، لهو می باشد اما چنین لهوی مطلقاً حرمت ندارد.

پس این که گفته می شود آلات لهو حرام است باید دقّت شود مقصود کدام لهوست؟ آیا هر لهوی حرام است یعنی هر لهوی که از مقصد درست بازدارد حرام است یا امور لهوی خاصی حرمت دارد؟ باز بایسته است بین أوّلیای الهی و عامه مردم تفکیک کنیم زیرا اموری برای أوّلیای الهی ناپسندست که برای عموم مردم رواست: «حسنات الابرار سیئات المقربین» مردان خدا آن ها که دنبال مقاصد عالی بوده و پیوسته خدا را حاضر و ناظر می‌بینند و به دنبال مقام انا الیه راجعون هستند هر عملی که آن ها را از مقصد راقی و کمال بازدارد بر آن ها حرام است و أوّلیای الهی عمر شریف خود را در کارهایی که از آن مقاصد عالیه و هدفهای بزرگ خلقت بازداری کند صرف نمی کنند لذا هر ترک أوّلی از آن ها بمنزله گناه است.

این سخن خاتم النبیین ص است که می فرماید: «ابْنُ أَبِی جُمْهُورٍ فِی دُرَرِ اللآَّلِی، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ  أَنَّهُ قَالَ: إِنَّهُ لَیغَانُ عَلَی قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی کلِّ یوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً»[29] من خاتم انبیاء که گل سرسبد خلقت و صاحب مقام «لولاک» هستم من هم هفتاد بار در شبانه روز استغفار می‌کنم. چرا؟ زیرا یک لحظه غفلت از آن هدف والا برای اشرف مخلوقات گناه محسوب می شود اما در مقام بحث فقهی و تعیین تکلیف مکلّفان این سؤال جادارد که آیا هرکاری که إنسان را از کارها و اهداف عالی بازدارد حرام است؟ آیا اگر کسی بجای نماز مستحبّی یا نماز شب، به بازی و تفریح و ورزش فوتبال مشغول شود کار حرامی از جهت صدق لهو مرتکب شده است؟ قطعاً از منظر فقهی نمی توان هرآن چه که عنوان «ملهی عن الله و عن تعالی البشریة» را دارا باشد حرام دانست.

اما سخن در مورد آلات لهو فرق می‌کند. آلات لهو چون غالباً فرد را متلبس به حرام می‌کند زیرا این آلات، عبارة أخری آلات غنا می باشد، در مورد غنا هم گفته شد که همان الحان باطل و خلاف شرع را گویند، از آنجا که این آلات برای آن الحان وضع شده در نتیجه بمنزله آلات قمار بوده و همانطور که خود قمار حرام است آلات وضع شده برای قمار هم حرام می باشد.

به عبارت دیگر از آنجا که غنا در شریعت إسلام تحریم شده آلات وضع شده برای آن نیز حرمت دارد. گفته شد که ملاهی «جِ ملهی» دو معنا دارد: یکی اسم آلت دیگری به معنای مصدری، گاهی آلات الملاهی مقصود است و گاهی نفس عمل لهو منظورست، از أوّلی یعنی آلات لهو که گفته شد همان آلات غناست نهی شده زیرا مثل آلات قمار بوده و حرمتش قطعیه است. درست که در آیات فراوان لهو بسیار مورد نکوهش است و در توصیف دنیا لهو آمده است: «انما الحیوة الدنیا لهو و لعب و زینة و تفاخر...»[30] اما بنا نیست این معنا که در دوران جوانی و تفاخر و زینت و لذت هست حرام بدانیم و الا ورزش کردن و مشغول شدن به آن که در جمهوری إسلامی هم به آن بها می دهند باید حرام بدانیم در حالی که کسی قائل به آن نشده است.

پس لهو حرام یعنی آن چه إنسان را از وظیفه فعلی بازدارد حرام است اما اگر از اموری دیگر مثل مستحبّات بازدارد حرام نیست و آلات لهو مقصود همان آلات غناست و نمی توان به موارد دیگر قیاس کرد و الحمدلله رب العالمین!

 


[13] نهج البلاغه، نامه 38.
[28] التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، سید حسن مصطفوی، ج1، ص246.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo