< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد اشرفی

95/03/01

بسم الله الرحمن الرحیم

مختار أستاد در مفهوم صدق و کذب:

در این جلسه به جمع بندی مباحث در حقیقت کذب می پردازیم.

سخن در حقیقت صدق و کذب بود، بحث در آن بود که آیا «اراده» در صدق و کذب دخیل است یا خیر؟

    1. به نظر می رسد با مراجعه به آیات شریفه قرآن فهمیده می شود که مناط در صدق و کذب مجرّد «مطابقت و عدم مطابقت» با واقع ونفس الامر می باشد. و گفته شد که «اراده» در اتصاف کلام به صدق و کذب دخیل نیست.

مدعای فوق را با مراجعه به آیات «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ»[1] ، «أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قطعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ * وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكَانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكَاؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ وَ قَالَ شُرَكَاؤُهُمْ مَا كُنْتُمْ إِيَّانَا تعبّدونَ »[2] ، «وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ»[3] ، «وَ جَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ»[4] ، «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى»[5] ، «نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ»[6] می توان إثبات کرد چه آن که طبق ظاهر این آیات، کذب مجرّد مخالف با واقع است، نه آن که چیز اراده شده مخالف واقع بوده باشد.

توضیح بیشتر آن که: واقع هر شيء به حسب خود آن شيء در عالم وقوع آن است؛ واقع اعتقاد همان خلاف عقد القلب است. واقعیت گاهی خارج است گاهی رویتهای الهی است و گاهی اعتقاد شخص می باشد. حال اگر کلام مطابق آن شيء در عالم خودش باشد صدق و الّا کذب می باشد.

با توجّه به این نکته می توان در آیه منافقین گفت: کذب به معنای عدم مطابقت با واقع در ظرف مخصوص به آن می باشد، و گفته شد که ظرف شهادات، قلب و ذهن انسان می باشد. با توجّه به این نکته روشن می شود این که نظّام، کذب را به عدم مطابقت با اعتقاد مخبر نه با واقع تفسیر کرده، تفسیر صحیحی نیست، چنانچه این که در المنجد گفته: صدق مطابقت با علم است کلامی ناتمام است، وهمچنین به نظر جاحظ که مطابقت با اعتقاد و واقع هر دو معتبر دانسته است.

    2. صدق و کذب گاهی به اشیاء و امور خارجی نسبت داده می شود، مضافا به آیاتی که گذشت، در لغت آمده: «کذبت العین، ای: خانها حسّها»، یا تعبیر «کذبت السحر، ای: لم یجده فیه».

    3. کذب مخالفت شيء با واقعِ در عالم و ظرف خودش می باشد. لذا قضیه «شریک الباری ممتنع» صادق است به اعتبار مطابقت در نفس الامر وواقع خود آن می باشد.

    4. کذب در قول، فعل، کتابت، و حواس بدون اراده نیز جاری می شود.

    5. در این که مدار در صدق و کذب به لحاظ چه چیزی می باشد اختلاف شده است. 1. ظهور لفظ یا کتاب است. 2. مستعمل فیه لفظ و کتاب است. 3. مراد متکلّم.

قول اوّل آن است که مدار در جملات «ظهورات الفاظ» است، مثل جمله «مات زید ابوه» که ظاهر کلام، اسناد به وصف متعلق «ابِ زید» است نه به لحاظ خود «زید».

ظاهر بعضی کلمات أستاد خمینی قول دوّم است و این که مدار در صدق و کذب، مطابقت و عدم مطابقت با مستعمل فیه است، هر چند که مستعمل فیه مخالف ظاهر کلام باشد. بنا بر این وجه موارد توریه صدق است، چه آن که فرض آن است که کلام با مستعمل فیه مطابق است هر چند این استعمال خلاف ظاهر می باشد، مثلاً کسی که تسبیح را از دستش می اندازد و به طلبکار میگوید دستم خالی است، کلامی صحیح و صادق گفته، چه آن که کلامش «شيء خاصی مثل تسبیح در دستش نیست» مطابق با مستعمل فیه است، هر چند ظاهر کلام وی «پول برای اداء تقاضای طرف ندارد» مخالف با واقع باشد.

قول سوّم در مسئله آن است که: مدار در صدق و کذب بر مراد متکلّم باشد، لذا «زید مهزول الفصیل» که کنایه از جود زید است، کلام صحیح و صادق است ـ حتّی در صورتی که زید بخشنده فصیل «شتر» نداشته باشد.

تفاوت قول دوم و سوّم آن است که بنا بر قول دوّم مدار مطابقت و عدم مطابقت با مستعمل فیه باشد، هر چند که کلام مخالف با ظاهر باشد.. به خلاف قول سوّم که معیار معانی مراده می باشد، گرچه بر خلاف مستعمل فیه باشد.

به نظرمی رسد که مدار در صدق و کذب بر مراد متکلّم است،نه برخصوص ظواهر کلمات و نه بر مستعمل فیه.

    6. به نظر می رسد که کلام أستاد خوئی در تفسیر وضع به تعهد صحیح و سپس استنتاج اختصاص معانی به مراد متکلّم صحیح نیست، ظاهر کلمات أستاد این است که الفاظ برای معانی به قید اراده وضع شده است، مثل زید که برای شخص خارجی به قید اراده وضع شده است، ولی این مبنا صحیح نیست، چه آن که لازمه این مبنا آن است که همیشه معانی جزئی و مقیّد به اراده باشند.

به نظر می رسد که لو سلّمنا «اراده» دخیل در موضوع له الفاظ باشد به صورت «قید و شرط» نیست بلکه به صورت «قضیه حینیّه» می باشد، یعنی: متکلّم لفظ را به هنگام اراده به معنی بکار می گیر، مثلاً: لفظ انسان را متکلّم وقتی استعمال می کنند که بنا دار افاده معنای حیوان ناطق را داشته باشد نه این که اراده جزء یا شرط موضوع له باشد، در منطق گفته شده که قضیه مشروطه غیر از قضیه حینیّه است، مثلاً کلّ کاتب متحرّک الأصابع ما دام کاتباً قضیه مشروطه است، وحکم برای موضوع مقیّد به کتابت ثابت شده ولی کلّ قمر منخسف وقت الربیع حکم برای قمر بدون قید ثابت شد ولی این اخبار در زمان تربیع است، در ما نحن فیه هم باید گفت: گرچه غرض از وضع الفاظ تفهیم وتفهّم مرادات متکلّمین است، ولی معنای آن این است که الفاظ برای معانی مقیّد به اراده وضع شده بحیث که اگر اراده نباشد لفظ و موضوع له استعمال نشده باشد، بلکه مراد آن است که متکلّم وقتی اراده تفهیم معنائی را دارد و لفظی که برای آن معنا «خواه جزئی وخواه کلّی باشد» وضع شده به کار میگیرید.

إشکال دیگر که بعضی بر کلام ایشان وارد کرده اند آن که بنابر تفسیر أستاد خوئی، الفاظی که شخص نائم در خواب می گوید، باید دلالت بر معانی نداشته باشد،که التزام به این مطلب بعید به نظر می رسد، گرچه أستاد جواب داده اند که این دلالت وضعیه نیست بلکه از باب انس ذهن است،باقی کلام در مبحث وضع إن شاء اللّه

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo