< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد اشرفی

95/09/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مسوّغات قبول ولایت/ ولايت از طرف جائر/ نوع پنجم از مکاسب محرّمه/ مکاسب محرّمه

گفتیم ولایت از قبل جائر دو حرمت دارد 1» حرمت ذاتی دارد، زیرا این ولایت مختصّ حق تعالی است، و اوست که بر رسول خود و اوصیاء وی این ولایت را داده، و شخص جائر متصرّفِ حقّ معصومین  است. 2» اصل تصدّی ظالم هم حرام و معصیت بود و هر گونه کمک به ظلمه حرام بود، همانطور که ثبت در دیوان ظلمه حرام است، إعانه ظالمین نیز حرام است، چنان که تولّی جائر نیز حرام است.

مسوّغات قبول ولايت:

مجوزاتی مذکور در روایات به صورت های مختلف آمده است:

گاهی کسی در تنگنای معیشت بوده و اجازه خواسته و امام هم مجوّز داده اند وگاهی مسوّغ تولّی جائر برای کشف کربت ومشکلات از شیعیان امیرالمونین  بوده است، وامام  هم اجازه داده اند وگاهی هم برای اجرای امر به معروف و نهی از منکر بوده است.

مرحوم أستاد خمینی[1] این روایات را مفصّلاً جمع آوری کرده اند، شیخ می فرمایند: برخی روایات دالّ بر کراهت، استحباب، اباحه، و حتّی برخی دلالت بر وجوب از باب مقدّمه امر به معروف دارد.

روايت اوّل:

قَالَ: وَ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  عَنْ رَجُلٍ يُحِبُّ آلَ مُحَمَّدٍ  وَهُوَ فِي دِيوَانِ هَؤُلَاءِ فَيُقْتَلُ تَحْتَ رَايَتِهِمْ فَقَالَ يَحْشُرُهُ اللَّهُ عَلَى نِيَّتِهِ.َ وَسَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ مِسْكِينٍ خَدَمَهُمْ رَجَاءَ أَنْ يُصِيبَ مَعَهُمْ شَيْئاً فَيُغْنِيَهُ اللَّهُ بِهِ فَمَاتَ فِي بَعْثِهِمْ قَالَ: هُوَ بِمَنْزِلَةِ الْأَجِيرِ إِنَّهُ إِنَّمَا يُعْطِي اللَّهُ الْعِبَادَ عَلَى نِيَّاتِهِمْ».[2]

در این حدیث حضرت خدمت وکمک به ظلمه برای رفع حوائج شخصیش جائز می دانند.

روايت دوّم:

مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ مَسَائِلِ الرِّجَالِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ  لِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ  أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ عِيسَى كَتَبَ إِلَيْهِ يَسْأَلُهُ عَنِ الْعَمَلِ لِبَنِي الْعَبَّاسِ وَ أخذ مَا يُتَمَكَّنُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ هَلْ فِيهِ رُخْصَةٌ فَقَالَ مَا كَانَ الْمَدْخَلُ فِيهِ بِالْجَبْرِ وَ الْقَهْرِ فَاللَّهُ قَابِلُ الْعُذْرِ وَمَا خَلَا ذَلِكَ فَمَكْرُوهٌ «مراد از مکروه ممنوع و محرّم است» وَلَا مَحَالَةَ قَلِيلُهُ خَيْرٌ مِنْ كَثِيرِهِ وَ مَا يُكَفَّرُ بِهِ مَا يَلْزَمُهُ فِيهِ مَنْ يَرْزُقُهُ وَيُسَبَّبُ عَلَى يَدَيْهِ مَا يَسُرُّكَ فِينَا وَفِي مَوَالِينَا قَالَ «فَكَتَبْتُ إِلَيْهِ» فِي جَوَابِ ذَلِكَ أُعْلِمُهُ أَنَّ مَذْهَبِي فِي الدُّخُولِ فِي أَمْرِهِمْ وُجُودُ السَّبِيلِ إِلَى إِدْخَالِ الْمَكْرُوهِ عَلَى عَدُوِّهِ وَ انْبِسَاطِ الْيَدِ فِي التَّشَفِّي مِنْهُمْ بِشَيْ‌ءٍ أَنْ نُقَرَّبَ بِهِ إِلَيْهِمْ فَأَجَابَ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ فَلَيْسَ مَدْخَلُهُ فِي الْعَمَلِ حَرَاماً بَلْ أَجْراً وَ ثَوَاباً».[3]

روايت سوّم:

عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ الْهَاشِمِيِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ زِيَادِ بْنِ أَبِي سَلَمَةَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع فَقَالَ لِي: يَا زِيَادُ إِنَّكَ لَتَعْمَلُ عَمَلَ السُّلْطَانِ قَالَ قُلْتُ: أَجَلْ قَالَ لِي وَ لِمَ قُلْتُ أَنَا رَجُلٌ لِي مُرُوءَةٌ وَ عَلَيَّ عِيَالٌ وَ لَيْسَ وَرَاءَ ظَهْرِي شَيْ‌ءٌ فَقَالَ لِي: يَا زِيَادُ لَأَنْ أَسْقُطَ مِنْ حَالِقٍ فَأَتَقَطَّعَ قِطْعَةً قِطْعَةً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَتَوَلَّى لِأَحَدٍ مِنْهُمْ عَمَلًا أَوْ أَطَأَ بِسَاطَ رَجُلٍ مِنْهُمْ إِلَّا لِمَا ذَا قُلْتُ لَا أَدْرِي جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ إِلَّا لِتَفْرِيجِ كُرْبَةٍ عَنْ مُؤْمِنٍ أَوْ فَكِّ أَسْرِهِ أَوْ قَضَاءِ دَيْنِهِ».[4] طبق این روایت، حضرت دخول در دستگاه ظلمه را به سه هدف، تفریج کرب مومن، فکّ اسیر، و قضاء دین اسیر جائز می دانند.

روايت چهارم:

عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَارِقِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي رَاشِدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: وَصَفْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ  : مَنْ يَقُولُ بِهَذَا الْأَمْرِ مِمَّنْ يَعْمَلُ عَمَلَ السُّلْطَانِ فَقَالَ إِذَا وَلُوكُمْ يُدْخِلُونَ عَلَيْكُمُ الْمِرْفَقَ وَ يَنْفَعُونَكُمْ فِي حَوَائِجِكُمْ قَالَ قُلْتُ: مِنْهُمْ مَنْ يَفْعَلُ وَمِنْهُمْ مَنْ لَا يَفْعَلُ قَالَ مَنْ لَمْ يَفْعَلْ ذَلِكَ مِنْهُمْ فَابْرَءُوا مِنْهُ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُ».[5]

طبق این روایت، حضرت کسانی که در دستگاه ظلمه داخل می شوند و قدرت بر رفع حوائج شیعیان دارند ولی در عین حال تلاشی در این زمینه ندارند را مذمت می کنند، ومفهومش آن است که اگر کسی قدرت بر رفع حوائج مومنین داشته باشد، و انجام دهد برای او جائز است که در دستگاه ظلمه داخل شود.

روايت پنجم: الشَّيْخُ الْمُفِيدُ فِي الرَّوْضَةِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّيَّارِيِّ[6] عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ  قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ  : أَنَّ قَوْماً مِنْ مَوَالِيكَ يَدْخُلُونَ فِي عَمَلِ السُّلْطَانِ وَ لَا يُؤْثِرُونَ عَلَى إِخْوَانِهِمْ وَإِنْ نَابَتْ أَحَداً مِنْ مَوَالِيكَ نَائِبَةٌ قَامُوا فَكَتَبَ أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً عَلَيْهِمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ‌».[7]

در این روایت حضرت افرادی را که به رفع نائبه ومشکلات شیعیان می پردازند را مدح کرده اند وآنها را مومنین حقیقی دانستند.

روايت ششم: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  قَالَ: سَأَلْتُهُ مِنْ عَمَلِ السُّلْطَانِ وَ الدُّخُولِ مَعَهُمْ قَالَ لَا بَأْسَ إِذَا وَصَلْتَ إِخْوَانَكَ وَ عَضَدْتَ أهل وَلَايَتِكَ‌».[8]

روايت هفتم: عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ الْكَابُلِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  قَالَ: مَنْ سَوَّدَ اسْمَهُ فِي دِيوَانِ بَنِي شَيْصَبَانَ «بنی شیطان کنایه از بنی عباس است»[9] حَشَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ إِلَّا مَنْ دَخَلَ فِي أَمْرِهِمْ عَلَى مَعْرِفَةٍ وَ بَصِيرَةٍ وَ يَنْوِي الْإِحْسَانَ إِلَى أهل وَلَايَتِهِ‌».[10]

روايت هشتم:عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ عَمَلِ السُّلْطَانِ وَ الدُّخُولِ مَعَهُمْ وَ مَا عَلَيْهِمْ فِيمَا هُمْ فِيهِ قَالَ: لَا بَأْسَ بِهِ إِذَا وَاسَى إِخْوَانَهُ وَ أَنْصَفَ الْمَظْلُومَ وَ أَغَاثَ الْمَلْهُوفَ مِنْ أهل وَلَايَتِهِ‌».[11]

روايت نهم: عن محمد بن إسماعيل بن بزيع قال الرضا : «ان للّه تعالى بابواب الظالمين من نور اللّه به البرهان ومكّن له فى

البلاد ليدفع بهم عن اوليائه و يصلح اللّه به امور المسلمين، لانهم ملجأ المؤمنين من الضرر و إليه مفزع ذى الحاجة من شيعتنا بهم يؤمن اللّه روعة المؤمن فى دار الظلم. اولئك المؤمنون حقا اولئك أمناء اللّه فى ارضه اولئك نور اللّه فى رعيتهم يوم القيامة و يزهر نورهم لاهل السموات كما تزهر الكواكب الدرية لاهل الارض. اولئك من نورهم نور القيامة تضي‌ء منهم القيامة، خلقوا و اللّه للجنة و خلقت الجنة لهم فهنيئا لهم، ما على احدكم ان لو شاء لنال هذا كله، قال: قلت له: بما ذا جعلنى اللّه فداك؟ قال: يكون معهم فيسرنا بادخال السرور على المؤمن من شيعتنا، فكن منهم يا محمد».[12]

روايت دهم:عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ يَقْطِينٍ قَالَ: كَتَبَ‌ عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ  فِي الْخُرُوجِ مِنْ عَمَلِ السُّلْطَانِ فَأَجَابَهُ: إِنِّي لَا أَرَى لَكَ الْخُرُوجَ مِنْ عَمَلِ السُّلْطَانِ فَإِنَّ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ بِأَبْوَابِ الْجَبَابِرَةِ مَنْ يَدْفَعُ بِهِمْ عَنْ أَوْلِيَائِهِ وَ هُمْ عُتَقَاؤُهُ مِنَ النَّارِ فَاتَّقِ اللَّهَ فِي إِخْوَانِكَ، أَوْ كَمَا قَالَ».[13]

به صراحت امام  در این روایت، به علی بن یقطین امر می کنند که از ولایت هارون ارج نشود، چنان که در روایت محمّد بن اسماعیل امر می کند که تو نیز از کسانی باشند که داخل دستگاه حکومت می شوند تا مومنین را شادمان کنند.

بررسی مسوّغات:

مرحوم شیخ انصاری[14] ، مسوّغات تولّی ولایت جائر را به سه صورت تقسیم می کنند:

    1. تولّی مکروه: کسانی که برای امرار معاش داخل ولایت می رود، وبه حرام مبتلا نمی شود، وضمناً قاصد خدمت به مومنین هم شاید نباشد.

    2. تولّی مباح: کسانی که برای امرار معاش می روند ولی قصد کمک به مردم را دارند.

    3. تولّی مستحبّ: کسانی که قصدشان از داخل شدن در دستگاه ظالم فقط آن است که رفع کربة ومشکلات مسلمین بکند.

شیخ می فرمایند: اگر شخص بتوانند امر به معروف کنند باید این قسم واجب باشد نه مستحبّ؛ زیرا مقدّمه واجب واجب است و لذا مقتضای قاعده اینست که عمل ایشان واجب باشد.

صاحب جواهر[15] می فرمایند: قائلی به وجوب قبول ولایت جائر نیافتنیم، ولی مرحوم شیخ انصاری معتقدند که با توجه به وجوب مقدّمه واجب، باید قائل به واجب بشویم.

شهید ثانی[16] در توجیه قبول ولایت می فرمایند: اگرچه مقتضای قاعده، وجوب قبول ولایت است ولی با توجه به آن که لازمه دخول در ولایت جائر آن است که در دیوان آنها نامش ثبت شود و به شوکت آنها لامحاله اضافه می شود، لذا فقهاء فتوی به وجوب نداده اند.

مرحوم شیخ می فرمایند: مقام از باب تزاحم است، از طرفی قبول ولایت به قصد اقامه معروف واجب است، واز سوی دیگر به خاطر تقویت شوکت آنها حرام است، اقوی ملاکاً بین آنها مقدّم می شود. حال، اگر ممنوعیت دخول در ولایت جائر به حدّ حرمت برسد، لامحاله تولّی جائر حرام می باشد وفتوی به استحباب قبول ولایت جائر معنا ندارد واگر به حدّ حرمت نرسیده باشد، لا اقتضاء وبدون مقتضی برای حرمت می شود، و در این صورت مسلّم است که مکروه ومبفوضیت ولایتی که

به حد وجوب نرسیده، نمی تواند در برابر واجب مقاومت کند. [17]

مرحوم سبزواری معتقدند: وجوب اقامه ولایت، واجب مشروط به قدرت عادی است، لذا تحصیل قدرت لازم نیست. [18]

توضیح ذلک: برخی مقدّمات، مشروط به قدرت شرعی است وبرخی مشروط به قدرت عقلی است. مراد از «قدرت عقلی» صرف تمکّن و قدرت خارجی بر اتیان عمل است، که با واسطه نیز مقدور میشوند و مراد از «قدرت شرعی»، قدرتی است که شارع در خطاب أخذ کرده است و از جمله شرائط تحقّق آن، عدم مزاحمت آن واجب با واجب دیگر است. به تعبیر دیگر: واجب مشروط به قدرت شرعی، واجبی است که در تحقّق آن منع شرعی وجود نداشته باشد و مزاحم با واجب دیگری که شارع آن را واجب کرده نباشد لو خلّي وطبعه تمام تکالیف مشروط به قدرت عقلی است، لهذا اصولیین گفته اند که در صورت شک در قدرت بر امتثال تکلیف، برائت جاری نمی شود، بلکه اصل إحتیاط است.

با توجه به این مقدّمه: اگر «اقامه معروف» مشروط به قدرت شرعی باشد «در قدرت شرعی، قدرت در موضوع أخذ شده نه در متعلّق، لذا تحصیل آن لازم نیست، ولی اگر در متعلّق أخذ می شد، تحصیلش لازم نبود»، در این صورت تحصیلِ مقدّمه امر به معروف واجب یعنی: قبول تولّی جائر لازم نیست امّا اگر قدرت، به صورت «قدرت عقلی» أخذ شده باشد، در این صورت تحصیل قدرت لازم است، لذا بر شخص واجب است که ولایت جائر را بپذیرد تا بتواند اقامه معروف بکند وگاهی حکم بر فرض حصول قدرت بر عمل است بدون آن که تحصیل او واجب باشد، مثل این که بگوئیم اگر برای متولّی ولایتی، قدرت بر اجراء امر به معروف ونهی از منکر حاصل شد، واجب است آنرا اجراء کند، ولی افراد عادی که متولّی ولایتی نیستند لازم نیست که تحصیل تولّی ولایت کنند، در این صورت هم تحصیل ولایت و قبول آن واجب نخواهد بود.

 


[6] جالب توجه است احمد بن محمد السیاری دارای کتاب القراءات است که در سال 2009 توسط محقّق اسرائیلی اتان کلبرگ چاپ شده است. در اعتبار روایات کتاب بین محققین بحثهای فراوانی مطرح شده است.
[7] .مستدرک الوسائل، نوری، ج13، ص130، أبواب ما یکتسب به، باب39، ح1.
[8] .مستدرک الوسائل، نوری، ج13، ص131، ابواب ما یکتسب به، باب39، ح4.
[9] شَيْصَبَانُ: اسْمُ داهِيَةٍ، و قيل: اسْمُ شَيْطانٍ (المحیط في اللغة، ج7، ص280).
[10] .مستدرک الوسائل، نوری، ج13، ص131، ابواب ما یکتسب به، باب39، ح6.
[11] .مستدرک الوسائل، نوری، ج13، ص131، ابواب ما یکتسب به، باب39، ح7.
[12] این روایت را در کتب مشهور حدیثی نیافتیم. . خلاصة الأقوال، علامه حلّی، ص140.
[13] .مستدرک الوسائل، نوری، ج13، ص130-131، ابواب ما یکتسب به، باب39، ح3.
[15] جواهر الکلام، نجفی، ج22، ص164.
[16] مسالک الافهام، شهید ثانی، ج3، ص138-139.
[18] کفاية الاحکام، سبزواری، ص88.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo