< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد اشرفی

92/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث:‌ نظر محقق نائینی در بساطت مشتق

بحث منتهی شد به اینکه مشتق از لحاظ تلبس به مبدا اقوال متعددی در آن است و عمده اقوال همان دو قول معروف است

در مقام تقریب استدلال محقق نائینی می گوید[1] محال است به منقضی عنه المبدا مشتق اطلاق شود مثلا به قاعدی که قبلا قائم بوده قائم اطلاق نمی شود و مشتقات با مبادی اشتقاق فرقی از نظر معنا ندارد و همانطور که ضرب به معنای کتک زدن است ضارب هم همان معنا را دارد و بسیط است خلاف آنچه نحویین و صرفیین گفته‌اند که مشتق به معنای ذات تلبس بالمبدا است

به نظر محقق نائینی در معنای مشتق ذات و حتی نسبت به ذات به نحو نسبت تقییدیه ناقصه وجود ندارد بلکه به همان معنای مبدا اشتقاق است منتهی فرقش در این است که در مبدا به شرط لای عن الحمل و الذات اخذ شده و ضرب یعنی اصل زدن با قطع نظر از اضافه به ذات اما ضارب به همان معنای ذات است اما لابشرط عن الحمل و النسبة بنابراین اصل معنا بسیط است، پس معنای ضرب یا سواد یا بیاض به منزله جوامدند یعنی همانطور که اگر صورت نوعیه شجر مبدل به خاکستر شود قطعا بر آن شجر صادق نیست یا خاک شدن انسان در قبر دیگر انسان بدان اطلاق نمی‌شود پس اگر بنا شد معنای ابیض و معنای بیاض یکی شد و سفیدی از بین رفت قطعا دیگر بیاض صادق نیست چون ابیض هم به همان معنای بیاض است منتهی لابشرط از حمل پس اگر بیاض از ابیض منتفی شد همانند آن است که صورت انسانیت از انسان زائل شود یا صور جوامد از ماهیات آن زائل شود و همچنانکه در همه ماهیات با زوال صورت نوعیه قطعا ماهیت صادق نیست بیاض و سواد هم صورت عرضیه دارند اگر بیاض و وسواد از بین رفت قطعا دیگر ابیض و اسود صادق نیست چه آنکه معنای بیاض با ابیض و معنای اسود با سواد یکی شد و حقیقت بسیطی بیش نیست .

این بیان زیبا را بر مبنای بساطت معنای مشتق بیان کرده است .

آقای نائینی اشکالی کرده[2] است که اگر مثل مشتقات مثل جوامد باشد و همانطور که با انتفاء صورت نوعیه جامد اسم ماهیت بر او صادق نیست، لازمه این حرف آن است که اصلا صدق ضارب و ابیض و قائم بر من انقضی عنه المبدا حتی به نحو مجاز هم غلط باشد، همانطور که در جوامد با انتفاء صورت نوعیه اطلاق انسان یا شجر بر خاک و خاکستر غلط است، به قول شما باید اطلاق ابیض و اسود هم و لو مجازا بر ذاتی که انقضی عنه المبدا غلط باشد چه آنکه در جامد صورت نوعیه آن منتفی شد و در اعراض و حوادث هم صورت نوعیه حادث و عرض از بین رفته و باید صدق اسم مشتق بر ذاتی که انقضی عنه المبدا غلط باشد با اینکه بالاتفاق صدق مشتق بر من انقضی عنه المبدا صحیح است یا به نحو حقیقت یا به نحو مجاز علی اختلاف بین المبانی .

از این اشکال جواب دادند که درست است همانطور که شما می گوئید لازمه بساطت انتفاء صورت نوعیه است و قهرا انتفاء صدق است، اما از آنجا که مشتقات معمولا حمل بر جواز می‌شود الجسم ابیض یا مثلا با اشاره می گوئیم هذا مفتاح معمولا چون پیوسته به خاطر لابشرطیت از حمل حمل بر ذوات می شود می توان به همان ذاتی که انقضی عنه المبدا، به علاقه مشارفت حمل کرد .

مکرر گفتیم حمل در مجازات دائر مدار ذوق عرفی است و ذوق عرفی در شجری که مبدل به خاکستر شده است صدق مجاز غلط است ولو هیولی باقی مانده اما از آنجا که صورت نوعیه به کلی از بین رفته از نظر عرف حمل شجر غلط است و عرف نمی پسندد اما در ضارب معمولا بر ذوات حمل می‌شود و از همین ذوات گاه مبدا منقضی می‌شود، به اعتبار ما کان حمل بر ذات صحیح است و بر زیدی که انقضی عنه المبدا درست است زیرا و لو صورت نوعیه عرض و ضرب منتفی شده، ولی صورت نوعیه موضوع که ذات است منتفی نشده است و لذا به اعتبار علاقه ما کان و مشارفت اطلاق بر آن می‌شود، همانطور که به اعتبار علاقه اول اطلاق شده است (انی ارای فی المنام اعصر خمرا) ولی به اعتبار علاقه اول به آب انگور اطلاق خمر کرده است مانعی ندارد مشتق هم بر ذاتی که انقضی عنه المبدا بشود .

این بیان ایشان است بعد ایشان ترقی کرده و گفته‌اند اگر حتی قائل به ترکیب مشتق شویم از ذات و عرض و نسبت تقییدیه ناقصه مثل ابیض به معنای ذات ثبت له البیاض، باز هم صدق مشتق بر من انقضی عنه المبدا درست نیست، مگر مجازا؛ زیرا اگر مشتق وضع برای اعم از من انقضی و متلبس بالفعل شده باشد لامحاله اشتراک لفظی که قطعا نیست یعنی قائل به اعم نمی گوید ابیض دو وضع دارد، یک بار برای متلبس بالبیاض و بار دوم برای من انقضی عنه البیاض، بلکه می خواهند بگویند مشتق وضع شده برای اعم به نحو اشتراک معنوی. این مسلم است یعنی برای قدر جامع وضع شده است و در این صورت لامحالة نیاز است که بین من انقضی عنه المبدا و متلبس بالمبدا قدر جامعی باشد؛ زیرا برای همه مشترکات معنوی، ناگزیر لفظ برای قدر جامع وضع شده است .

 

ما هو القدر الجامع ؟

اگر بگوئید قدر جامع زمان است زیرا معنای ابیض یعنی ذاتی که در زمانی متلبس به بیاض شده است مفروض آن است که در اسماء زمان اصلا در معنا اخذ نشده است.

آری در افعال زمان اخذ شده است، پس زمان قدر جامع نیست؛ ولی بالاتفاق زمان از معنای مشتق خارج است پس نمی‌توان قائل به مشترک معنوی شد، پس حتی علی القول بالترکیب، چون قدر جامعی جز زمان نیست پس وضع برای قدر جامع نیز غلط است .

استاد خوئی،[3] اشکال آقای نائینی را بر قول به اعم بنا بر بساطت قبول کرده است و گفته‌اند حتی با انحلال ضرب در ضارب یا انعدام بیاض در ابیض منتفی است، اما بنا بر ترکیب می‌توان قدر جامع تصور کرد

استاد به دو کیفیت قدر جامع تصویر کردند

تقریب اول: گاه ممکن است لفظ را برای معنای بسیطی وضع کنیم مثل انسان و گاه برای معنای ضیقی مثل رجل که برخی از اقسام انسان را رجل می‌گویند. حال ما برای ذات متلبس به مبدا می توانیم مشتق را وضع کنیم نه آنکه و لو آینده متلبس شود بلکه بگوئیم مشتق برای ذاتی که متصف به تلبس فی الجمله (در حال یا گذشته) شده باشد .

و به عبارة اخری مانعی نیست که واضع لفظ ابیض را برای ذات متصف به نسبت تقییدیه وجودی باشد نه عدمی .

ضرب دو حالت دارد یا عدم است و یا حاصل شده در حال یا گذشته و بنا بر قول ترکیب محذوری نیست که بگوئیم مشتق برای ذاتی که متلبس به وجود شده باشد چه در مبدا و چه در من انقضی پس بنا بر قول به ترکیب مستحیل نیست .

تقریب دوم: مانعی نیست که ما مشتق را برای قدر جامع انتزاعی وضع کرده باشیم قبلا در بحث وضع و صحیح و اعم گفتیم گاه موضوع له یکی از ماهیات حقیقیة مانند مقولات عشر است و گاه ممکن است لفظی برای ماهیات اعتباریه مثل ملکیت و زوجیت یا برای ماهیت انتزاعی مانند ابوت و بنوت وضع شده باشد

در ما نحن فیه هم مانعی نیست که مولی ذات مطلق را تصور کند که گاه منقضی شده از او مبدا و گاه متلبس است و برای این دو حالت به نام احدهما در نظر بگیرد و بگوید وضعت لفظ ضارب را برای ذاتی که متلبس شود یا گذشته یا بالفعل همانطور که این حرف را در مورد وضع لفظ صلاة برای جامع انتزاعی گفتیم که رکوع یا سجود برای قدر جامع انتزاعی وضع شده باشد .

مرحوم آخوند در مقام استدلال اسم برهان عقلی نیاورده است ولی دلیل دومی که در صحت سلب آورده است می‌توان آن را در زمره ادله عقلی قرار داد .

 

ادله نقلی بر حقیقت بودن مشتق در خصوص زمان تلبس اولین دلیل: تبادر

در هنگام شنیدن مشتقاتی مثل «زید ضارب»؛ «عمرو قائم»، زمان اتصاف به مبدا اشتقاق به ذهن عامه می‌آید یعنی در «زید ضارب» ذات متلبس به مبدا در حین نسبت به ذهن می آید .

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo