< فهرست دروس

درس خارج فقه حضرت مرحوم آیت الله بهجت

87/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

كما صرح به الفاضل و الشهيدان و غيرهم، بل لاأجد فيه خلافا بيننا، بل ظاهر المسالك انحصار المخالف في بعض العامة، و لاإشكالا لاطلاق الأدلة السابقة، و النبوي

لاهجرة بعد الفتح يعني بلد تبديل پيدا مي‌کند

مع عدم ثبوته من طرقنا معارض بالآخر

و استحسنه الكركي، لكن قال

لأن جميع البلاد لايظهر فيها شعار الايمان

و إن تفاوتت في ذلك

و أنها دينهم عليهم السلام

لادين لمن لاتقية له و النصوص الواردة في الأمر بحسن المعاشرة و المصاحبة معهم و استعمال عيادة مرضاهم برود به عيادت مريضها و تشييع جنائزهم، و السيرة المستمرة علي كثرة الممارسة لهم و المجاورة و نحو ذلك اين ظاهرش اين است که واجب نيست مهاجرت از بلد نفاق بسوي بلد ايمان. گاهي مي‌شود واجب شود و گاهي مي‌شود مستحب باشد تقيه و گاهي مي‌شود خير يا احتياطا يا بحسب فتوا بايد از اينجا برود. اينجا لايزيدهم الا نفاقا. تکثير عدد آنها مي‌شود و تقويت عدد آنها مي‌شود

-

عدم وجوب المهاجرة في زمن الغيبة و إن تمكن من بلاد يظهر فيها شعار الايمان، لأن الزمان زمان تقية اما تقيه واجب باشد؛ مواردش مختلف است. گاهي واجب است به اينکه تقيه نکند چون مدافعه دارد. عشيره‌اش مانع‌اند از اينکه او را ايذاء کند. يا اينکه حکومتي است که ولو اينکه ظاهرا از اينهاست ولي باطنا مخالف با همين رعيتش. حتي يظهر ولي الأمر روحي له الفداء بل لعل ذلك معلوم من مذهب الإمامية قولا و فعلا، فمن الغريب ما سمعته عن الشهيد، و لم‌أعرف ذلك لغيره، بل و لا له أيضا في كتاب من كتبه المعروفة لکن محتاج نيستيم کسي اين مطلب را به ما مي‌گوييم. خود ما مي‌دانيم که محافظه کاري بر واجبات اصليه واجب است الا در بلد اسلام و از مخالفين با ايمان نه از مخالفين با اسلام. " متفاوت است گاهي در رؤيت هلال موافقت دارند با شيعه و گاهي نه. قلت: قد يظهر من النصوص - الواردة في الحث علي التقية و الترغيب فيها، حتي ورد أن المصلي معهم كمن صلي مع رسول الله صلي الله عليه وآله في الصف الأول، صلوة مع رسول الله نه في الصف الاول آيا از واجبات است. اصل الصلوة نه صلوة الجمعة صلاة الجمعة هم في الصف الاول علامت ندب در خود اين هست. اگر کسي خواست اين کار را بکند. وحدت اسلاميه را حفظ کند مي‌گويد تمام اين جواري و غير آنها که اسير گرفته شده از کفار در زمان خلافت جور اسير شده من بخشيدم به شيعه حضرت فاطمه فرمودند. من حق خودم را بخشيدم به شيعه شيعه اگر بخواهد تصرف کند در اينها براي شيعه حلال است ولو تصرف در خمس ما بدون امر ما اصل اين جهاد بدون امر بوده است و بدون اذن معصوم بوده است. اغلب بلاد غير از بلادي که ملوکشان شيعه باشند. و لايمكن إنفاذها إلا بالمسارة، مخفيانه و سرا عمل ايمان را بجا آورد. بگويد ما اطرافيان رييسي هستيم که او از اهل سنت است لکن تقيه مي‌کنيم و کار خودمان را مخفيانه انجام مي‌دهيم. : "الظاهر أن هذا إنما يكون حال وجود الإمام عليه السلام و ارتفاع التقية، أما مع غيبته و بقاء التقية فهذا الحكم غير ظاهر، اين که شهيد فرموده ظاهر نيست. مواردش مختلف است و نمي‌توانيم همه جا بگوييم يک حکم دارد. هجرت به ملاحظه‌ي قواعد اصليه از دارالاسلام به سوي دار الايمان گاهي واجب است گاهي مستحب است. بالاخره همان واجب کفايي که تعليمات احکام ايمانيه اگر باشد گاهي عيني مي‌شود. کسي نيست که اينها را ياد بدهد. "لاتنقطع الهجرة حتي تنقطع التوبة، و لاتنقطع التوبة حتي تطلع الشمس من مغربها" فيجب حمله علي إرادة نفيها عن مكة لصيرورتها بالفتح بلد إسلام، أو علي إرادة نفي الكمال علي نحو قوله تعالي "لايستوي منكم من أنفق من قبل الفتح و قاتل" أو غير ذلك. هذا كله في بلاد الشرك، و عن الشهيد إلحاق بلاد الخلاف التي لايتمكن فيها المؤمن من إقامة شعار الايمان، فتجب عليه الهجرة مع الامكان إلي بلد يتمكن فيها من إقامة ذلك، آيا واجب است بازهم هجرت به بلد ايمان که نمي‌تواند به لوازم ايمان عمل کند؟ يا اينکه خير؛ ترغيب شده است به اينکه موافقت کند با آنها تا آنها از اسلام ديگر بر نگردند يعني اسلامشان معلوم است کرکي هم همچنين فرموده که فرمايش شهيد خوب است که از بلد ايمان هم انسان مهاجرت کند براي رعايت احتياط براي اينکه شايد نتواند همه جا حساب کند. مندوحه هست و مي‌تواند موافقت کند و صلوة با آنها مثل صلوة خلف رسول الله است و مستحب است نه واجب است. الا در جمعه مثلا. علي هذا استحسان کرده است لکن مي‌فرمايد اين در حال وجود امام و ارتفاع تقيه است. . مکه قبل از عام الفتح بلد الشرک و کفر بود بعد الفتح شد بلد الاسلام. ديگر جاي هجرت نيست. اين محتاج به ظاهرا روايت هم نيستيم تا اينکه بگوييم اين روايت از طرق ما نيست. اين چه حرفي است؟ يقينا مي‌دانيم بلکه شايد هم واجب است بماند براي تعليم احکام اسلام به اينها. بعد از اينکه فتح شد و بلد بلد اسلام شد ديگر اين حرفها نيست. "لاهجرة بعد الفتح" لاهجرة بعد الفتح هم شايد همين است. بلد، بلد اسلام مي‌شود بعد از فتح. هجرت واجب است اما مع المکنة،‌ تقية جايز است باز هم مع القدرة ممکن است جاهايي باشد که راه ديگري و مندوحه‌اي بوده و اين ملتفت نشده است و مثلا افطار کرده است در يوم الشک تبعا لهم تا اينکه به محذور لئن افطر يوما ثم اقضيه احب الي ان يضرب عنق. به خود منصور فرمود. ذلک الي امام المسلمين ان افطر افطرنا و ان صام صمنا و ان اعلم انه يوم من رمضان بالاخره خيلي امر عجيبي بود. لذا انصاف اين است که اگر بشود فرار به نحوي که انتزاع نشود مخالفت. مثلا بگويد من اينجا خون دماغ شده‌ام يا وجعي در من حاصل شده است. و) علي كل حال ف‌( الهجرة باقية ما دام الكفر باقيا) هجرت از بلد کفر بايد باشد. تا کفر باقي است هجرت هم آن احکام را دارد. اگر ممکن باشد بايد مهاجرت کند. ممکن باشد عقلا لکن ميسور نيست و حرجي است از اينجا عبور کردن شاق است از اين صفوف تجاوز کردن. دور است راهي که بايد برود بايد نفقه‌اش را هم داشته باشد. هرطور شروط مزاحم با تکليف ديگري باشد. اهم از آن تکاليفي که نمي‌تواند در دارالکفر از عهد‌ه‌ي آن تکاليف خارج شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo