< فهرست دروس

درس اصول استاد حمید درایتی

98/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ترتب (18)

اشکال پنجم ترتب:

مقدمه 1: شرط وجوب مهم عصیان اهم است.

مقدمه 2: یکی از مسقطات تکلیف عصیان اهم است.

نتیجه این دو مقدمه : مهم زمانی واجب است که اهم ساقط شده باشد پس اگر اهم ساقط شده باشد و وجود ندارد که این ترتب نمی شود چون در ترتب دو امر فعلی طولی بودند اما طبق این کلام اگر اهم عصیان شود دیگر اهم ساقط می شود و وجوب مهم طولی نیست و بحث ترتب نمی شود.

نکته ای که عده ای عزم بر عصیان را شرط دانسته اند نه عصیان را شاید یک وجه ان همین اشکال باشد که عصیان مسقط تکلیف است اما عزم بر عصیان مسقط تکلیف نیست.

جواب این اشکال:

این استدلال متوقف بر دو نکته بود:

     عصیان موجب سقوط تکلیف می شود

     اگر امر به مهم متوقف بر عصیان اهم باشد چون با عصیان اهم ساقط شده است دیگر ترتب وجود ندارد.

نکته 1: چه چیز هایی مسقط تکلیف است؟ این بحث را شهید صدر و مرحوم اصفهانی و مرحوم خویی و دیگران بحث کرده اند:

عموما 4 چیز را مسقط تکلیف می دانند: امتثال، عصیان، حصول غرض بدون امتثال و ارتفاع موضوع امتثال که این ها مسقطات تکلیف است.

مرحوم خویی می فرماید: این که امتثال و عصیان را مسقط تکلیف شمرده اند، تعبیر تسامحی است و امتثال مسقط نیست چون امتثال معلول تکلیف است لذا نمی تواند علت عدم تکلیف باشد. بلکه حصول غرض و تحصیل ملاک مسقط تکلیف است و چون همیشه ( بنا به مذهب عدلیه) تکالیف به خاطر غرض ایجاد شده است پس هر وقت این غرض حاصل شود تکلیف از بین می رود. به عبارت دیگر علت تکلیف ملاک و مصلحت است پس اگر مصلحت و ملاک استیفا شد پس بعد از این وجود حکم بدون ملاک، معلول بلا علت است مثل تشنگی که ملاک است و به همین دلیل مولی امر به اوردن اب می کند سپس بعد از این که اب را خورد اگر امر باشد معلول بلا علت می شود چون رفع تشنگی حاصل شد.

سپس ایشان فراتر می رود و می فرماید: اصلا این که گفته می شود حصول غرض علت سقوط تکلیف است این هم تسامحی است چون منظور این است که وقتی غرض حاصل شد وجود تکلیف بعد نبود غرض، وجود معلول بلا علت است پس وقتی غرض حاصل شد مثل رفع تشنگی ، در این صورت طلب اب معلول بلا علت است.

پس امتثال چون باعث میشود که غرض مولی حاصل شود و بعد از حصول غرض، وجود تکلیف معلول بلا علت است.

و در مورد عصیان هم همین طور است که عصیان علت سقوط تکلیف نیست و این که می گویند عصیان علت سقوط تکلیف است این است مراد این است که: اگر تکلیف معصیت شود دیگر امکان ندارد ملاک ان را استیفا کرد لذا بعد از عصیان حکم نیست چون عاجز از استیفای ملاک است.

پس اگر کسی ناتوان از تحصیل غرض است دیگر تکلیف به او معنی ندارد به همین دلیل عصیان موجب سقوط تکلیف است.

پس ملاک اصلی سقوط تکلیف یا به خاطر حصول غرض است یا به دلیل عجز از حصول غرض است

نکته 2: زمانی تکالیف و اوامر متصف به امتثال و عصیان می شود که تکلیف وجود داشته باشد پس اگر تکلیفی وجود نداشته باشد عصیان و امتثال ان معنی ندارد لذا عصیان وقتی است که تکلیف باشد پس چطور گفته می شود که عصیان موجب سقوط است؟

عصیان در حال وجود تکلیف است و صدق عصیان متوقف بر وجود تکلیف است اما بعد از این که عصیان صورت گرفت تکلیف وجود ندارد مثلا کسی که روزه نگرفت در تمام انات روز امر صم به او تعلق می گیرد پس تکلیف به او توجه دارد که معصیت صدق می کند سپس بعد از این که عاجز شد و زمان تمام شد تکلیف ساقط شد.

پس در این جا دو گزاره است که ظاهرا متناقض است:

     عصیان موجب سقوط تکلیف است.

     عصیان نسبت به تکلیف فعلی است که متوجه مکلف است

اما نکته این است که حال عصیان، حال توجه تکلیف است و سقوط امر بعد از تحقق عصیان است پس در حال معصیت تکلیف متوجه است و تکلیف زمانی ساقط می شود که حال تکلیف تمام شده باشد.

پس اشکالی که مطرح شد که با عصیان که موجب سقوط تکلیف است چطور ترتب معقول است؟

اقای خویی جواب می دهد: اصلا بحث ترتب در مواردی است که مشغول به غیر واجب اهم هستی یعنی حال عصیان، که اگر حال عصیان وجود داشته باشد یعنی تکلیف توجه دارد پس هر وقت مشغول به عملی باشد معنی ان این نیست که عاجز از اتیان به نقیض ان هستی مثلا کسی که دارد صحبت می کند عاجز از سکوت نیست و بالعکس پس اتیان به یک طرف نقیض به معنی عجز از طرف دیگر نیست چون معنی فاعل مختار همین است که یکی از دو طرف نقیض را انتخاب می کند در حالی که قادر بر طرف دیگر هم هست چون اگر طرف دیگر مقدور نباشد نه قادر است و نه مختار. پس در حال ترک اهم، عاجز از فعل اهم نیست پس تارک اهم قادر بر فعل اهم است پس تکلیف به اهم کما کان به او توجه دارد چون قادر هست پس دلیلی نسبت به سقوط اهم وجود دارد.

پس نکته در جواب اشکال این است که به محض شروع در عصیان تکلیف ساقط نشده است بلکه در حال عصیان تکلیف باقی است و زمانی که عاجز شود تکلیف ساقط می شود.

ان قلت:

اهم واجب آنی است که در آن واحد اهم عصیان می شود پس وقتی که عصیان شد ساقط می شود و وقتی ساقط شد مهم فقط واجب می شود لذا باز هم ترتب نیست.

قلت:

نکته در جواب این است که ترتب اصلا بین یک واجب انی و یک واجب تدریجی معنی ندارد. پس اگر اهم آنی باشد پس اگر در یک آن انجام نشد دیگر حال عصیان معنی ندارد پس مهم به وجود می اید که قبلا هم گفتیم که این از موارد ترتب نیست.

و یا مستشکل توهم دو واجب تدریجی کرده است اما اهم مضیق است که زمان برای اهم دقیقا مساوی با زمان در اختیار ماست پس مثلا اگر مکلف 10 دقیقه وقت دارد و زمان واجب اهم 10 دقیقه است پس اگر در ان اول انجام نداد دیگر قادر بر تکلیف نیست پس اهم ساقط می شود و آن دوم قادر بر اتیان اهم نیست اما مهم ساقط نیست و فقط مهم بدون ترتب واجب می شود.

نکته: در تعریف واجب مضیق گفته اند: واجبی است که با توجه به زمان عمل واجب و زمانی که در اختیار مکلف است بیش از یک بار قابل امتثال نباشد که طبق این تعریف هر واجب مضیقی از محل بحث ما خارج نیست چون لذا اگر مکلف 15 دقیقه در اختیار دارد اما زمان واجب 10 دقیقه باشد چون در 15 دقیقه نمی شود دوبار واجب را امتثال کرد پس واجب مضیق است اما اگر در دقیقه اول عصیان کرد می تواند در 14 دقیقه باقی مانده امتثال کند. لذا ما کلمه واجب مضیق را بکار نمی بریم و اگر بکار بریم مراد این است که اگر زمان واجب 10 دقیقه باشد زمان در اختیار ما 10 دقیقه نباشد بلکه بیشتر باشد تا ترتب معقول شود

الا ( این نکته را خود ایشان نگفته است اما از فحوی کلام ایشان استفاده ی شود) این که مهم هم همین طور باشد که زمان مهم مثلا 10 دقیقه باشد و زمان در اختیار مکلف هم 10 دقیقه باشد که باز هم ترتب معقول می شود و بحث مثل دو واجب انی می شود.

پس در این صورت ترتب در آن اول معقول است مثل دو واجب آنی که ترتب در انها معقول است که در آن اول اهم و مهم هر دو فعلی است که اگر در آن اول اهم را امتثال نکرد با ترتب نوبت به مهم می رسد پس در یک آن ترتب وجود دارد.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo