درس تفسیر استاد الهي زاده
90/02/11
بسم الله الرحمن الرحیم
«يسئلونكَ مااذا اُحلّ لهم قل احل لكم الطّيبات و ما علّمتم من الجوارحِ مكلّبين تعلّمونهُن ممّا علّمكمُ الله فكلوا مما أمسكنَ عليكُم واذكرُوا اسْم اللهِ عليه واتقوااللهَ إن الله سريعُ الحساب»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدالله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا ان هداناالله و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين
ايام شهادت صديقه كبري، حضرت زهرا (س) را به حضرت ولي عصر (عج) و به شما پيروان آن حضرت تسليت عرض ميكنم. خدا را شاكرم كه به بنده و به شما توفيق ميدهد كه ساعتي از عمر خودمان را در محضر كلام او باشيم و با كلام الله بهتر آشنا شويم و اميدواريم كه اين ساعتها براي ما پر بركت باشد.
در اين جلسه اگر خدا به ما توفيق بدهد با يك آيه خوب آشنا بشويم. نه تنها يك آيه را خوب شناختيم بلكه سرنخهايي براي قرآنشناسي و آيهشناسي نيز به دست آورديم. قطره قطره جمع شود وانگهي دريا شود. آيه آيه فهميده شود بعد قرآن شناس ميشويم. منتها آيه آيه را با استدلال بفهميم، يك وقت آيه آيه را استماع ميكنيم كه اين اطلاع تا مدتي در ذهنمان ميماند بعد فراموش ميشود ولي گاهي استدلال ميكنيم و مشاركت ميكنيم و اين دلايل جمع ميشود و به قواعد و مباني و اصول تبديل ميشود لذا توانايي تفسير قرآن را بعد از مدتي پيدا ميكنيم. برادران تفسير هم علم است و هم مهارت. علم احتياج به مباحث نظري دارد اما مهارت احتياج به عمل دارد. تفسير كردن يك مهارت است، كثرت ور رفتن به قرآن مهارت تفسير را براي انسان ايجاد ميكند نه كثرت شنيدن. و گاهي اوقات اگر زياد بشنويم و فقط بشنويم به جاي اين كه استاد شويم شاگردتر ميشويم. هر چيزي حدي دارد. حالا بايد خدا را شكر بكنيم كه اين توفيق را براي بنده و شما حاصل شده است كه در اين مقطع تحصيلي ورود و خروجمان به بحثها استدلالي باشد، مشاركت داشته باشيم و همراه با پژوهش باشد تا به اين توانايي دست يابيم. پس با هم در خدمت آيه هستيم،كلمه به كلمه بنده از آيه بهره ميبرم و شما هم اگر سؤالي داشتيد مطرح بفرماييد. وقت را هم لحاظ ميكنيم تا بتوانيم در اين مدت نيم ساعت يا بيشتر اين آيه را خوب دريافت بكنيم.
يسئلونك ماذا احل لهم. اولاً اين كلمه سؤال در اينجا، سؤال مردم است. يك وقت سؤال پيامبر است كه ميگويد تو از آنها بپرس، و گاهي سؤال مردم است كه در اينجا سؤال مردم است. و جالب اينست كه مستقيماً با خود رسولالله ارتباط دارد. يسئلونك فعل مضارع است و مضارع نشان دهندة اينست كه اين تكرار و استمرار داشته است. يك بار اگر ميبود ميگفت سأل، يعني سؤال كرد. ولي يسئلونك يعني استمرار را ميفهماند. جمع بودنش اينست كه سؤال يك نفر نبوده، اگر يك نفر بود ميگفت يسئلك و چون جمع است ميگوييم يسئلونك. اين همه نكته از كجا به دست آمد؟ از الفاظ طبق ضوابط و قواعد. پس از يسئلونك اين موارد به دست آمد كه: سؤال از مردم است، سؤال جمعي است، سؤال مستقيم از خود پيامبر است و مرتب هم تكرار ميشده است. حالا مورد سؤالشان چيست؟ باز يك بحثي ديگر از سؤال ميماند كه خود سؤال، سؤال استفهامي، سؤال استعطاعي، سؤال مؤاخذهاي است. آيا سؤال استفهامي يا استعطاعي، يا مؤاخذهاي است؟
سؤال استعطاعي مثل سوره انفال كه ميگويد يسئلونك عن الانفال.... و سؤال استفهامي تنها نيست. اما سؤال كردن استهزايي ميتوانيم داشته باشيم مثل عم يتساءلون.
در اينجا سؤال شرعي است، حال چرا در اينجا اين بحث مطرح شده است؟ چون كه حرمتها در اينجا زياد شده است. آيه قبل ميگويد (حرمت عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير و ما احل لغيرالله به والمنخنقه و الموقوذه و المترديه و النطيحه و ما اكل السبع الا ما ذكيتم و ما ذبح علي النصب و ان تستقسموا بالازلام.....) ليست محرمات بيان شده است. پس چي حلال است؟ برميگرديم به آيه قبل كه ميگويد: 0ياايهاالذين آمنوا لا تحلوا شعائر الله ولاالشهرالحرام ولاالهدي و لاالقواعد....) اينجا سؤال ميكنندچه چيزي بر ما حلال شده است؟ از اينجا ميتوانيم نكتهاي به دست آوريم كه قُلها ميتواند متفرع بر يك سؤال باشد مثلا بسم الله الرحمن الرحيم، قل هوالله احد يا قل اعوذ برب الناس يا قل اعوذ برب الفلق... اينها در پاسخ به سؤالي بوده يعني چيزي بوده است كه اينطور گفته شده است. از كجا بعضي از مفسران به اين نكته ميرسند كه اين در پاسخ چيزي بوده است؟ از اين كه گاهي قلها در پاسخ مثل اينجاست يسئلونك قل... يعني به آنها بگو، ابتدايي نيست در مقام درخواست چيزي است.
يسئلونك ماذا احل لهم قل احل لكم الطيبات... اولي قل احل لهم بود و دومي قل احل لكم شده است.
طيبات جمع محلا بل فلا، جمع محلا بل فلا، مفيد عموم است. يعني عام است از اين جهت كه همة طيبات را شامل ميشود. اما طيب چيست؟ وقتي كه مفهومي به صورت مطلق ذكر شود منصرف به .....[1] عرفي است. چون مطلق ذكر شده است اگر ميخواست خاص باشد، شارع يا متكلم قرآن آن قيد را ميآورد ولي گفت طيبات يعني آن چيزي كه طيب است عندالناس، طبق اصول محاوره. از لحاظ اصول فقه هم ميگويد مطلق منصرف به آن چيزي است كه قدر متيقن در نزد مردم است. نميتوانيم در مطلق آن حد اعلا را بگيريم، در مطلق حداقل است. در ميان مردم طيب چيست؟ طيب آن چيزي است كه دلپسند و دلچسب باشد. بحثهاي اصولي اينجا به درد ما ميخورد. در اصول ميگفتيم مراد از عرف، مراد از عقل كلي است. حكم عقل كه ميگوييم كل است آن عقلاي قوم. عقل كل مبين بحث است. طيبات هم چيزي است كه عقل كل بشر آن را طيب ميبيند. مثلاً خوردن دوغ اين تقريباً همة افراد دوغ را ميپسندند و كمتر كسي وقتي دوغ ميخورد بينياش ميسوزد يا اشك ميريزد و يا سرفه ميكند ولي نوشابه اينطور نيست. خوردن نوشابه باعث سوختن بيني ميشود چون گاز دارد. يا اولين بار كسي سيگار ميكشد همينطور، چون در آينده باعث اعتياد ميشود پس طيب نيست.
بزرگ اصحاب كهف آن كسي را كه براي تهيه غذا به شهر فرستاد دو قيد را برايش مشخص كرد: حلالاً طيباً. پس معلوم ميشود كه بحث طيب غير از حرمت و حليت است بلكه مسئله دلپسند بودنش است. وقتي ميگوييم طيب خاطر يعني مورد پسند انسان است.
سؤال حاضرين: آيا اينها مفهوم هم دارد يعني بگوييم غير طيبها، لا؟
جواب استاد: بله حرمت عليكم الخبائث.
اما چيزي را خدمتتان عرض كنم، گاهي بعضي از مفسران خيلي زحمت ميكشند كه بيايند همة حرفها را از يك آيه دربياورند. مگر مجبوريد؟ آيه ديگر كه هست و روشن هم بيان كرده است. پس اگر ما نگرش مجموعي به قرآن كريم داشته باشيم زحمتمان كم ميشود. كي زحمت ميكشيم تا مفهوم دربياوريم و بررسي بكنيم تا اين مفهوم حجت است يا نيست؟ زماني است كه نص نداشته باشيم و منطق نداشته باشيم. ولي به خاطر عدم نگرش مجموعي به قرآن زحمتهاي مفسرين زياد شده است يعني از يك آيه منطق، مفهوم و... را درميآورند حال آن كه در خود قرآن نص وجود دارد و معتبر است.
در نگاه فقهي خبيث مثل آب بيني است كه روزه را هم باطل ميكند يا خون. نگاه فقه براي تبين احكام روي حداقل ميرود تا عامه بتوانند به آن عمل كنند. اما قرآن نگاهش جهتدهي و افقسازي است. يعني اگر امر دائر باشد كه از ميان سه چيز خبيث، طيب و خاكستري يكي را انتخاب كنم چرا طيب را انتخاب نكنم.
(اُحل لكم الطيبات و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله) اين واو عطف است. عطف به كجا؟ دو جا پيشنهاد ميشود كه به آنها عطف شود. ببينيد از اين دو جا كجا بجاست؟ يكي اين كه ما علمتم عطف شده باشد بر الطيبات يعني قل احل لكم الطيبات و احل لكم ما علمتم من الجوارح، اين يك تقدير است و اگر اينطور باشد احتياج به يك تقدير هم داريم يعني احل لكم الطيبات و ماعلمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله، توضيح دوم اينست كه اين واو عطف، عطف به كل جمله شده باشد يعني به جمله احل لكم الطيبات بگويد قل يكي احل لكم الطيبات دوم، و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله فكلوا مما امسكن عليكم... آن موقع اين ما ميشود به جاي ماي موصوله، ماي متضمن شرط باشد يعني شرطيه ميشود و (فاي) فكلوا مما امسكن عليكم، ميشود جواب شرط. يعني هر آنچه را كه شما تعليم داديد از جوارح[2] و مكلبين. سگها در متعلم بودنشان باوفا هستند چون وقتي كه معلم يادش ميدهد چطوري گاز بگيرد، همانطور صيد ميكند. شاگردان هم بايد همينجور باشند و آنچه را كه تعليم داده شدند به پيش استاد برگردانند.
فكلوا مما امسكن عليكم.... يعني امساك ميكنند و برايتان چيزي ميگذارند. علم چيزي است كه با سگها هم ميشود داشت ولي از اصطلاح عقل و فكر نميشود براي سگها استفاده كرد. در مسائل دنيايي ميشود از اصطلاح علم استفاده كرد (يعلمون ظاهراً من الحياه الدنيا) يعني امور عادي دنيوي ميشود علم. پس كاربردهاي قرآني علم نشان ميدهد كه همين دانش اصولي و دانش تجربي است. اما به عقل و فكر كه ميرسد ديگر به اينها اطلاق نميشود.
چون از آن جهت كه قرآن مطلبي را كه ميگويد مطابق با واقع است و صدق است و از باب مماشات نيست، لذا اصل را بر اين بيان مسامحهاي بگذاريم و دست خداوند در كاربرد واژهها باز است به همين خاطر خداوند در اينجا از واژه تعلمونهن به كار برده است. تعلمون از باب تفعيل است كه متابعة آن ميشود تعلم.
سؤال حاضرين: مي شود سؤال كرد كه علم باعث شكوفايي عقل ميشود؟
جواب استاد: بله در انسان ميتواند علم به عقل او كمك كند. ارزش هر علمي به معلومش بستگي دارد. يك وقت هست كه معلومش الله است كه علم زيادي است ولي يك وقت معلومش الله نيست كه علم زيادي نيست. بنده چون براي واژگان قرآن و نظم نظام لفظي قرآن ارزش قائل هستم، اين حد و مرزها را بين واژهها رعايت ميكنم و ميبينم كه دايرة كاربرد واژه علم در قرآن هم در جايي به كار رفته است مثل: (انما يخش الله من عباده العلماء) كه سطح بالاتري است و هم در جاي ديگر به كار رفته است مثل: (يعلمون ظاهرا من الحيوه الدنيا)، كه سطح حداقلي است. كتابي كه به ما كمك ميكند براي اين كه جوهرة اصلي الفاظ را به دست آوريم التحقيق في كلمات القرآن آقاي مصطفوي است.
نكته ديگر در اينجا وجود دارد و آن اينست كه: و ما علمتم يعني آنچه را كه شما تعليم داديد، من الجوارح، در اينجا من، بيان از ماي موصوله است، جوارح: از جارحه است، جارحه دو اطلاق دارد يك اطلاق بر دست است يكي هم از اين جهت جراحت پيدا ميكند يعني عضوي مجروح شود. در اينجا مراد از جارحه، وسيله كسب صيد است مثل دست كه وسيله كسب امور است. مكلبين حال هست براي جوارح در حالي كه جوارح مكلب (يعني سگ باشد و گرگ و درندگان ديگر نباشد)، حال دوم تعلمونهن يعني شما اين سگها را تعليم داديد، هنَّ بر ميگردد به جوارح. مماعلمكم الله در اينجا خداوند نكته لطيفي به ما ياد ميدهد و آن اينست كه تنها معلم خداست. معلم حقيقي الله است به اين دليل كه (بسم الله الرحمن الرحيم، الرحمن، علم القرآن) كه سطح بالاتر است و در اينجا در سطح پايينتر (مما علمكم الله) است كه خداوند به شما ياد داده چگونه صيد كنيد و شما هم به سگ ياد ميدهيد چگونه صيد كند. در هر دو جا واسطه وجود دارد، پس با آن كه وسائط وجود دارد در عين حال حقيقت تعليم فعل خداست و ما مجرا هستيم؛ يعني اين كه بنده در اينجا وسيلهاي بيشتر نيستم و تعليم توسط خداوند در دل مخاطب تحقق پيدا ميكند. اگر بنا باشد در هفته معلم از معلم تقدير كنيم بايد از معلم حقيقي كه خداوند باشد هم بايد تقدير شود.
فكلوا مما امسكن عليكم... پس بخوريد از آنچه از خوردنش خودداري كردند براي شما. واذكروا اسم الله عليه، پس بخوريد و نام خدا را ياد كنيد. عرض بنده اينست كه ياد كردن نام خدا بر مأكولات هم عندالتوليد و هم عندالمصرف لازم است. عندالتوليد يعني زماني كه خانواده ميخواهند غذا درست بكنند شروع غذا پختن با اسم خدا باشد. عندالمصرف يعني زمان مصرف كردن هم با ياد خدا باشد. بحث ما در اينست كه اين واذكروا اسم الله عليه براي زمان توليد است يا براي زمان مصرف؟ آيه 121 سوره انعام دارد كه (و لا تأكلوا مما لم يذكراسم الله عليه) كه ما ميتوانيم اين را به عنوان يك بَنر چاپ كنيم در آشپزخانه بزنيم تا خانواده بدانند كه اگر غذايي بدون نام خدا پخته شود خوردن ندارد و سهم شيطان ميشود و غفلت به بار ميآورد چون خداوند نهي كرده است. يكي از بارزترين مصادق مقام توليد گوشت حيوان هست وقتي كه ميخواهد شكار شود نام خدا بر آن برده شود و همچنين وقتي كه ميخواهد ذبح شود نام خدا بر آن برده شود. در اينجا با توجه به سياق يعني وقتي كه ميخواهيد سگ را بفرستيد براي اين كه شكار كند بگوييد بسمالله الرحمن الرحيم. يعني به جاي اين كه بخواهيم سرش را ببريم و نام خدا را بياوريد با فرستادن سگ براي شكار نيز نام خدا را بياوريم.
ياد كنيد نام خدا را بر چي؟ آيا عليه بر مأكول برميگردد يا بر سگ؟ در اين مورد مطالعه كنيد تا در جلسه بعد در اين زمينه با هم بحث كنيم.
نكته ديگر اينست كه منظور از تقوا در اينجا چيست؟ منظور از تقوا در اينجا در صيد است يعني در صيد اسراف نكنيد ولي روي سرگرمي حيوانات را شكار نكنيد بلكه براي ضرورت باشد. تقواي در اينجا در درجه اول تقوا در صيد است. در اينجا گفته شده خداوند سريع الحساب است يعني چه؟ يعني اگر تقوا در صيد را رعايت نكرديد و حيوانات را كشتيد و ظلم كرديد بدانيد كه اين پاسخ ظلم شما به آخرت كشيده نميشود و در همينجا محاسبه ميشويد. هر جا از سريعالحساب صحبت شده منظور اينست كه حسابش در همين دنيا رسيده ميشود. ظلم عقوبتش به آخرت نميرسد و در همين دنياست ولي كفر عقوبتش به آخرت ميرسد. كوچكي يا بزرگي ظلم فرق نميكند بايد از آن پرهيز كرد. از همة ظلمها بدتر ظلم كردن در حق كسي است كه نميتواند از خودش دفاع كند يعني كسي را ندارد كه يارياش كند. اهل بيت انسان من جمله كساني هستند كه اگر در حقشان ظلم كنيم كاري نميتوانند بكنند چون آبرويشان در خطر است. مواردي را كه جز خدا كسي را ندارد، خدا به صحنه ميآيد و سيلي محكمي ميزند. موارد ديگر از اين ظلمها بچهها هستند كه نميتوانند از دست پدر و مادر شكايت كنند چون آبرويشان در خطر است. البته ظلم كه در اينجا گفته شده، ظلم به محيط زيست و حيوانات است، اينست فرهنگ قرآن كه انشاء الله خداوند ما را روز به روز با فرهنگ قرآن آشنا بكند.
صلوات بر محمد و آل محمد.
[1] . كلمه در اينجا قابل فهم نبود.
[2] . جوارح جمع جارحه، جارحه يعني وسيله كسب. چون سگها هم وسيله كسب صيد هستند به آنها جوارح گفته ميشود. مكلبين كه در اينجا آورده شده است در حالي كه اين جوارح كم باشند، جوارح گرگ به درد نميخورد، فقط جوارح سگ به درد ميخورد.