< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: راه های اثبات واجب

و يشتمل هذا القسم على فنون‌

الفن الأول فيما يتعلق بأحوال المبدإ و صفاته و فيه مواقف‌

الموقف الأول في الإشارة (اشاره ی عقلیه) إلى واجب الوجود و أن أي وجود يليق به و أنه في غاية الوحدة و التمامية و فيه فصول‌

الفصل (1) في إثبات وجوده و الوصول إلى معرفة ذاته‌

و اعلم: أن الطرق إلى الله كثيرة لأنه ذو فضائل و جهات كثيرة «وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها» لكن بعضها أوثق و أشرف و أنور من بعض- و أسد البراهين و أشرفها إليه هو الذي لا يكون الوسط[1] في البرهان غيره بالحقيقة

فيكون الطريق إلى المقصود هو عين المقصود و هو سبيل الصديقين[2] الذين يستشهدون به تعالى عليه ثم‌ يستشهدون بذاته على صفاته و بصفاته على أفعاله واحدا بعد واحد و غير هؤلاء كالمتكلمين و الطبيعيين و غيرهم (حکمای مشائین) يتوسلون إلى معرفته تعالى و صفاته بواسطة اعتبار أمر آخر غيره كالإمكان للماهية[3] و الحدوث للخلق[4] و الحركة للجسم[5] أو غير ذلك[6] و هي أيضا دلائل على ذاته و شواهد على صفاته لكنّ هذا المنهج أحكم و أشرف[7] .

و قد أشير في الكتاب الإلهي إلى تلك الطرق بقوله تعالى «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ و إلى هذه الطريقة» بقوله تعالى: « أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ» و ذلك لأن الربانيين ينظرون إلى الوجود- و يحققونه و يعلمون أنه أصل كل شي‌ء ثم يصلون بالنظر إليه إلى أنه بحسب أصل حقيقته[8] واجب الوجود و أما الإمكان و الحاجة و المعلولية و غير ذلك فإنما يلحقه لا لأجل حقيقته[9] بما هي حقيقته بل لأجل نقائصَ و أعدامٍ خارجة عن أصل حقيقته.

ثم بالنظر في ما يلزم الوجوب أو الإمكان يصلون إلى توحيد ذاته و صفاته- و من صفاته إلى كيفية أفعاله و آثاره و هذه طريقة الأنبياء كما في قوله تعالى- «قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‌ بَصِيرَةٍ».

 

این کتاب مشتمل بر فنونی است و هر فنی مشتمل بر مواقفی و هر موقفی مشتمل بر فصولی است

فن اول: مباحث مربوط به احوال مبدأ و صفات مبدأ

موقف اول : دارای 3 مطللب است؛

    1. در اشاره ی به واجب الوجود: مقصود اشاره ی عقلیه است که همان تصور می باشد

    2. چه وجودی شایسته ی واجب است؟ وجودی که مشوب به ماهیت و آمیخته با ماهیت است یا وجود صرف؟

    3. و این که واجب تعالی در نهایت وحدت و تمامیت است

فصل اول از موقف اول از فن اول: اثبات واجب تعالی و وصول به معرفت ذات واجب است

برای توضیح آن چه ملا صدرا فرموده اند با توجه به برخی از حواشی اسفار تا آن جا که ملا صدرا به تقریر برهان صدیقین می رسد بایستی این توضیحات را در 5 مطلب بیان کرد؛

مطلب نخست: وجود واجب تعالی همان طور که شیخ الاشراق در کتاب مطارحات[10] فرموده، بدیهی و فطری است «و اذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین» و نیاز به اثبات ندارد و برهان های که برای اثبات واجب استفاده می شود مُنبِّه و مُذکّر می شود این برهان ها برای تنبیه و تذکر و توجه دادن انسان به همان وجود واجب است که بدیهی و فطری است

به تعبیر دیگر همه ی موجودات و انسان ها به علم بسیط عالم به حق تعالی هستند و این برهان ها برای این است که علم بسیط به علم مرکب تبدیل شود و توجه به علم خود بیابد ملا صدرا در جلد اول اسفار این شعر فارسی را بیان می کند؛

دانش حق ذوات را فطری است    دانشِ دانش است کان فکری است

 

مطلب دوم: حکیم سبزواری در ذیل کلمه ی "اشارة" می فرمایند: اشاره در اینجا مراد تصور است نه اشاره ی حسی در فصل اول از موقف اول که در اثبات واجب و در وصول به معرفت ذات واجب است آنجا هم کلمه اشاره می آید که این مطلب در آنجا هم بحث می شود؛

آیا معرفت به ذات واجب ممکن است؟ مگر می توان واجب تعالی را تصور کرد؟ و به او علم و معرفت یافت؟ تا بعد بخواهیم از او بحث کنیم که چه وجودی شایسته ی اوست و ... و بگوئی؛

و الحق مماهیته انیته    اذ مقتضی العروض معلولیته

 

نظریه نخست: برخی بر این باور اند که؛ ذات واجب معلول واقع نمی شود و ما فقط می توانیم به صفات واجب علم بیابیم و ذات او همان طور که از ابصار محتجب است از عقول هم محتجب است و عقل هم نمی تواند او را رصد کند

نقد: این که واجب «احتجب عن العقول کما احتجب عن الابصار» مراد اکتناه به و درک کنه وجودی واجب است که امکان پذیر نیست و نمی توان به ذات واجب معرفت یافت به قول حکیم مشتاق اصفهانی؛

به عقل نازی حکیم تا کی؟    به فکرت این ره نمی شود طی

به کنه ذاتش خرد برد پی    اگر رسد خس به قعر دریا

 

اما شرط در علم و معرفت اکتناه نیست و اگر ما مثل کسانی که قایل شدند: ما نمی توانیم به ذات واجب معرفت بیابیم با ایشان بخواهیم هم صدا بشویم ایشان به خیال خود حق را تنزیه می کنند اما این گونه تنزیهی، تعطیل عالم از صانع تعالی است

حاجی سبزواری هم به ایشان 2 جواب حلی و نقضی داده است؛

جواب نقضی: شما که می گویید: ما فقط نمی توانیم به صفات معرفت بیابیم؛

اولاً: مگر صفات واجب عین ذات او نمی باشد پس معرفت به صفات او نیز مستلزم معرفت به ذات اوست

ثانیاً: در خود معرفت به صفات اشاره به ذات و موصوف یا ذات صورت می گیرد

جواب حلی: دو جواب می دهد؛

اولاً: معرفت به ذات حق تعالی تنها با نور الهی میسور و ممکن است و بدون نور الهی انسان نمی تواند به ذات خدا علم و معرفت بیابد و در این صورت در معرفت به ذات این خود ذات است که به خودش معرفت می یابد نه غیر ذات

ثانیاً: معرفت به ذات از راه عناوین و مفاهیم و صفاتی صورت می گیرد که آنها عنوان مشیر به ذات قرار داده می شود طوری که وقتی بحث از احکام ذات می شود مانند «الحق ماهیته انیته» این حکم از عنوان به معنون سرایت می کند که یک عنوان و مفهوم و صفتی مانند واجب مرآة ذات و عنوان مشیر ذات قرار داده شده و حکمی بر آن بار می شود و حکم به ذات می رسد و الا خود این عنوان و مفهوم و صفت مانند واجب با قطع نظر از این که عنوان مشیر به ذات باشد و عن الذات باشد مخلوق ذهن انسان است و ذات خدا نیست کما این که امام باقر ع فرمودند: «کل ما میّزتموه فی اوهامکم بادقّ معانیه فهو مخلوق لکم مثلکم مردود الیکم»

مطلب سوم: ملا صدرا می فرماید: «الطرق الی الله کثیرة» راه های منتهی به سوی خداوند زیاد است «لانه ذو فضائل و جهاتٍ کثیره» زیرا کمالات خدا زیاد است و بعد آیه ای می آورد؛ «و لکل وِجهة هو مولیها» هر کس سمت و سوئی دارد که خدا رو به آن جهت دارد و حاجی سبزواری به 2 صورت این "الطرق کثیرة" را معنا می کنند؛

معنای نخست: هر کس از یک راهی به اثبات وجود واجب اقدام می کند مثلا؛

     متکلمین از راه قِدَم و حدوث

     و مشهورحکما از راه امکان و وجوب و راه امکان ماهیت

     و طبیعیون از راه حرکت: زیرا موضوع طبیعیات بنا بر مشهور "جسم من حیث الحرکة" است و ابن سینا هم اصلاحیه ای کرده که "جسم من حیث التغیّر" فرموده است

در اثبات از راه حرکت به 3 صورت استدلال می آورند؛

    1. از راه خود حرکت: حرکت مُحرک می خواهد و باید به محرکی منتهی گردد که خود متحرک نباشد

    2. از راه افلاک: که حرکت افلاک ارادی است نه قطعی و قسری و چون ارادی است حرکت ارادی شهوی و غضبی نیست زیرا افلاک شهوت و غضب ندارند پس حرکت آنها عقلی است و حرکت افلاک به محرک غیر متحرک منتهی می گردد که همان واجب تعالی است یعنی این حرکت برای پائینی ها نیست برای بالائی هاست

    3. از راه حرکت نفس: نفس در آغاز بالقوه است و اندک اندک به فعلیت می رسد کمالات نفس در آغاز در حد قوت است نفس برای خروج از قوت به فعل در کمالات خود مُخرج می خواهد مخرج فاعلی و مُخرج غائی که این مُخرج به واجب منتهی می شود

     و حکمای صدیقین از راه وجود:

راه های اثبات خدا فراوان است زیرا خداوند کمالات فراوان دارد یکی از کمالات خدا قِدَم است لذا متکلمین از راه قِدَم اثبات واجب می کنند یکی دیگر وجوب است لذا مشاء از راه امکان اثبات خدا می کنند و یکی از کمالات او صرف الوجود است و صدیقین از راه وجود اثبات خدا می کنند و هر کدام از متکلم و مشاء و طبعی و صدیقین رویکردی دارند که خدا روی به آن سمت و سو دارد

معنای دوم: این معنای عرفانی را حکیم سبزورای در حاشیه بیان می کند که «الطرق الی الله کثیرة» را عرفا می گویند اشاره به این دارد که؛ «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق» یعنی هر موجودی مظهر یک اسم وصفت از اسماء و صفات حق تعالی است و هر موجودی از راه اسم و صفتی با خدا در ارتباط است مثلا؛

     ملائکه مظهر اسم سبوحٌ قدوس اند

     افلاک مظهر اسم دایم رفیع اند زیرا افلاک به اذن الله قدیم اند و بالا هم می باشند

     حیوان مظهر اسم سمیع بصیر است

     جن مظهر اسم لطیف خبیر است به خاطر لطافتی که در وجود دارد و می تواند از موانعی عبور کند و آگاهی بیابد

     انسان مظهر اسم جامع الله است

«لانه ذو فضائل و صفات کثیره و لکل وجة هو مولیها» و هر موجودی از راه اسم و صفتی با حق تعالی ارتباط دارد و با اسمی به او خدا روی می آورد.

درباره ی ارباب انواع اشراقیون، حاجی سبزواری در حاشیه منظومه تصریح دارد؛ به نظر عرفا ارباب انواع همان اسماء حسنای الاهیه اند که اشراقیون ارباب انواع را مطرح کرده و هر نوع مادی را تحت تربیت یک نوع مجرد مادی می دانند

مطلب چهارم: در برهانی که متکلمین از راه حدوث و قِدم برای اثبات خدا اقامه می کنند؛

     سالک در آن برهان انسان است

     و مسلک و طریق و راه حدوث عالم است

     و مقصد هم ذات حق تعالی است

در راهی که حکمای مشاء از راه امکان پیش می گیرند و راه حکمای طبیعی از راه حرکت به جز حرکت نفس می پیمایند سالک و مسلک و مقصد 3 چیز جدا می باشند.

در راه طبیعیون از راه حرکت نفس اثبات واجب می کنند؛

     سالک و مسلک نفس است

     مقصد هم واجب است

اما در راه صدیقین؛

     سالک انسان است

     مسلک و راه هر دو واجب است و از ذات واجب به ذات استدلال می کنند و از ذات بر صفات و از صفات بر افعال استدلال می کنند

سؤال: این که مسلک و مقصد در برهان و طریقه ی صدیقین یک چیز است یعنی چه؟ مگر می شود از خود شیئ به خود شیئ رسید؟ اینجا که جای سیر و سلوک حرکت نیست و حرکت از جائی به جائی است؟

جواب: علامه طباطبائی در حاشیه این طور پاسخ می دهند: مقصود برهان این است که برهان به لمّی و انّی تقسیممی شود؛ سیر از علت به معلول را لمی است و در برهان انّی استدلال از معلول به علت است برهان لمی مفید قطع و یقین است اما برهان انّی مفید قطع و یقین نیست زیرا هیچ گاه علم به معلول مفید علم به علت خاصی نخواهد بود یقین به معلول مفید به علتٌ ما است یقین به علت مفید به علم به معلول خاص است اگر یقین به آتش پیدا کردیم یقین به حرارت خاص همان آتش هم می یابیم اما اگر یقین به حرارت پیدا کردیم فقط همین مقدار یقین می یابیم که علتی در کار هست اما این که خورشید یا آتش یا حرکت است مشخص نمی شود.

پس برهان دو گونه است؛

    1. لمی: سیر از علت به معلول که یقین آور است

    2. انّی: که خود دو دسته است؛

     دلیل: سیر از معلول به علتٌ ما

     شبه لم: استدلال از احد اللازمین به دیگری است یعنی از یقین به یکی از دو لازم یقین به لازم دیگر پیدا می شود که برهان صدیقین از این قبیل است که از تشکیک وجود به این استدلال می کنیم مرتبه کامله وجود واجب است و واجب وجود صرف و وجود محض است. از یکی از دو لازم وجود که؛

     لازم اول: تشکیک است که وجود مشکک و ذو مراتب است

     لازم دوم: که مرتبه کامله وجود واجب است

لذا در برهان صدیقین از یکی از دو لازم وجود به لازم دیگری می رسیم وگرنه از یک شیئ به خود شیئ نمی رسیم و در یک شیئ فقط می توان درجا زد و معنا ندارد از یک چیز به خودش برسیم این که در برهان صدیقین از خود واجب به خود واجب استدلال می شود به این معنا است که از یکی از دو لازم وجود به دیگری استدلال می شود و اگر در برخی از تعابیر گفته شده که برهان صدیقین برهان لمی است مانند علامه حلی در کشف المراد مقصودشان شبه لمّی است شباهتش در این است که مانند برهان لمی مفید یقین است و الا واجب وذات خدا علت ندارد همان طور که صفات ذات هم علت ندارند زیرا صفات عین ذات است تا از معلول به علت آن برسیم همان طور که برهان و استدلال از ذات به خود ذات معنا ندارد.

مطلب پنجم: خداوند در سوره ی شورا می فرماید: «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ {53} این آیه اشاره به راه آفاق و انفس در اثبات واجب دارد که راه آفاق غیر عرفانی است مانند حرکت و حدوث و امکان و حرکت افلاک که راه غیر واجب و غیر نفس است و "فی انفسهم" به راه حرکت نفس در اثبات واجب اشاره دارد و بخش پایانی آیه از "أوَلم یکف..." آیا خدا کافی نیست که بر هر چیزی شاهد است یعنی بر خود هم شاهد است زیرا حق هم شیئ است و در حدیث کشف الغمة آمده خداوند فرمود: «یا احمد! انا شیئٌ لا کالأشیاء» و «لیس کمثله شیئ» لذا خدا خود بر خود گواه است.

تقریر خلاصه ی برهان صدیقین: در این برهان گفته می شود وجود مشکک است و مراتبی دارد و واجب همان اصل وجود و حقیقت وجود است که مرتبه ی کامله و تامه ی وجود است و مرتبه ی دیگر که همراه با امکان و حاجت و معلولیت و ماهیت است متقوم و وابسته به آن مرتبه واجبی است زیرا امکان و حاجت و معلولیت وماهیت نقایصی است که خارج از وجود است و به وجود ملحق می شود ماهیت و امکان عدم و نقص و کاستی هائی است که تبع و دنبال روی وجود است و الا خود وجود، واجب است وجود یعنی هست و هست نمی تواند نیست باشد لذا وجود مراتبی دارد مرتبه کامل آن صرف و اصل و حقیقت وجود است بدون هیچ امکان و معلولیت وماهیت و نقصی

اما مرتبه دیگر که وابسته به مرتبه ی کامله است دارای نقص و ماهیت و عدم است. و وقتی ذات واجب را اثبات کردند از ذات به صفات واجب استدلال می کنند که احد و واحد است و من جمیع الجهات واجب الوجود است و صمد و تو پُر است و هیچ صفت کمالی از حوزه ی وجودی او بیرون نیست. و بعد از صفات واجب به افعال واجب استدلال می کنند که یکی از آن ها این است که خدا واجب الفاعلیت و واجب الفیاضیه است و از او فیض صادر می شود و طبق قاعده ی الواحد بحث می شود که چطور کثرات از او صادر می شود؟


[1] . وسط به تعبیرابن سینا در کتاب برهان همان قول ما است که مقترن به لاَنّه می شود که حد وسط در واقع ثقل برهان است مثلا می گویی چرا عالم حادث است جواب می دهد: لانه متغیر.
[2] . شرح الاشارات نمط رابع فصل 29 ج3 ص26.
[3] . راه حکمای مشائین در اثبات صانع.
[4] . راه وروش متکلمین.
[5] . راه طبیعیون در اثبات واجب.
[6] . مانند حرکت افلاک که راه طبیعیون است و حرکت نفس که آن هم راه طبیعیون در اثبات صانع است.
[7] . چون برهان شِبه لِم است.
[8] . یعنی وجود اصیل است و محقق در خارج می باشد واصالت دارد.
[9] . بنا بر تشکیک وجود بنا بر اصل حقیقت وجود که صرف الوجود و حقیقت وجود است بالاترین مربه است که همان واجب تعالی است.
[10] . مطارحات شیخ اشراق ص404 در مرود بدیهی بوددن وجود واجب ولذا براهین مُنبهات خواهد شد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo