< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/07/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اعتبارات تعریف نفس
سخن در باب تعریف نفس بود و تا کنون بیان شد که باید کمال در تعریف نفس اخذ شود حال صدرا مطلبی را از حکما نقل می کنند و سپس در حکمت مشرقیه آن را نقد می کنند، ایشان از حکما نقل می کند که گفته اند: پس از آنکه ما نفس را تعریف کردیم به کمال با قیدهایی که بعد می آید، این طور نیست که با این تعریف بتوانیم حقیقت و ذات نفس را بشناسیم حقیقت و ذات نفس یعنی «جوهر مجرد عن المادة ذاتا لا فعلا» یعنی نفس در ذاتش مجرد است اما در افعالش مجرد نیست. نفس که به «کمال اول لجسم طبیعیٍّ آلی ذو حیاة» تعریف می شود که تا کنون یک قید بیان شده است، با این تعریف نمی توان ذات نفس را شناخت بلکه با این تعریف تنها نفسیت نفس را می توان شناخت که همان اضافه و تعلق تدبیری است که نفس به بدن دارد، چرا؟
چون نفس دو گونه وجود دارد:
الف- وجودی دارد از جهت ذات و حقیقت آن و این وجود هم یک تعریفی دارد که همان "جوهرٌ مجردٌ ذاتاً لا فعلاً" یا "جوهرٌ مفارقٌ فی ذاته دون فعله" است.
ب- و نفس یک وجودی دارد از آن نظر که نفس است یعنی نفسیت نفس که که رابطه و تعلق و نسبت تدبیری با بدن دارد و بدن را تدبیر و اداره می کند و این تعریف نفس به کمال اول لجسم آلی مربوط به وجود دوم نفس است یعنی برای نفسیت نفس و ماهیت موجود آن که وجود دوم نفس باشد پس نفس دو وجود دارد یک از جهت حقیقت و دوم از این جهت که نفس است و اضافه بر بدن و تعلق تدبیری و تصرفی به بدن دارد و این تعریف نفس به کمال اول لجسم آن مربوط به وجود دوم نفس است که ماهیت نفس مراد است، زیرا «التعریف للماهیة و بالماهیة»، تعریف همیشه با مفهوم و برای مفهوم است هیچ کدام از دو تعریف را نمی توان برای دیگری به کار گرفت و نه اجزای تعریف اول را می توان برای تعریف دوم به کار گرفت و نه عکس آن. یعنی نه جنس و فصل تعریف اول را می توان در تعریف دوم به کار گرفت، نه دوم را برای تعریف اول، چون؛
- وجود اول نفس یک وجود مستقل از بدن و جسم است اما وجود دوم یعنی نفسیت نفس وجودی اضافی است و تعلقی و وجودی است که نفس در قیاس با بدن دارد.
- وجود اول از نوع جوهر و مقوله جوهری است و این وجود دوم از نوع اضافه و مقوله اضافه و نسبت است و مقولات متباین به تمام ذات اند لذا هیچ کدام را نمی توان به جای دیگری به کار گرفت وجود دوم نفس وجودی اضافی و تعلقی و در قیاس با بدن و جسم است و در تعریف آن بدن اخذ می گردد و لذا با ملاحظه وجود دومی که نفس دارد بحث از نفس بحث از بدن خواهد بود چون این وجود دوم اضافی و بالقیاس الی البدن است و در تعریف نفس بدن اخذ می گردد لذا به لحاظ وجود دوم بحث از نفس بحث از بدن و جسم خواهد بود و سرّ اینکه مباحث نفس از مباحث طبیعی شمرده شده همین است لذا اگر ما بخواهیم در ذات و طبیعت نفس و وجود مستقلی که نفس دارد و با بدن ارتباطی ندارد اگر بخواهیم در آن بحث کنیم باید سراغ علم الهی برویم و بحث از ذات و حقیقت نفس دیگر از راه بدن که مبدأ قابلی باشد نیست بلکه از راه معرفت به واجب تعالی که مبدأ فاعلی نفس است امکان دارد و بحث از ذات و حقیقت نفس مطرح و شناخته شود چون «ذوات الاسباب لا تُعرف اما باسبابها »
سپس حکما مثالی برای توضیح از این مطلب ذکر می کنند.
مثال: بر اینکه نفس 2 وجود دارد یک موجود مستقل و یک وجود اضافی که هر کدام تعریفی دارد و تعریف هیچ کدام را در مورد دیگری نمی توان به کار برد این که یک شخصی وجودی دارد از آن جهت که انسان است و دیگر وجودی دارد از آن نظر که بنّا است پس مثلاً زید دو وجود دارد یک وجود مستقل از بِنا که انسان است و تعریف می شود به حیوان ناطق و یک وجود دارد که اضافی است و از آن جهت که بَنّا است و اضافه و تعلق و نسبتی با بِنا دارد و در تعریف این وجود بِنا اخذ می شود یعنی کسی که بِنایی را می سازد و سر پا می کند. وجود اول شخص که انسان دارد از مقوله جوهر است و وجود دوم از مقوله اضافه است و چون مقولات با هم تباین به تمام ذات دارند این دو وجود را در تعریف یکدیگر نمی توان به کار برد مانند نفس که دو وجود دارد یکی که با تعریف کمال اول لجسم ... است و وجود دیگر نفسیت نفس مراد است و آ« نفسی که با بدن نسبت و اضافه دارد و بدن را تدبیر می کند و این دو را نمی توان در تعریف هم اخذ کرد چون مقولات تباین به تمام ذات دارند و مقوله جوهر را نمی توان در تعریف اضافه آورد.
شاهد بر این مطلب که حقیقت و کنه وذات نفس را با این تعریف، بنا بر قول حکما نمی توان شناخت اختلافات بسیاری است که در مورد نفس وجود دارد؛ در مورد اینکه نفس از چه مقوله ای است، مرحوم حاجی سبزواری فرموده اند تا 40 قول می رسد بعضی مانند جالینوس می گویند نفس مزاج است و از مقوله کیف است چون مزاج کیفیت است. بعضی مانند امام الحرمین گفته اند نفس جسم لطیفی است که ساری و جاری در بدن است مانند جریان آتش در ذغال و آب در گل … برخی مانند اکثر معتزله و جماعتی از اشاعره بر این باورند که نفس همین هیکل محسوس است و بعضی مانند نظام معتزلی بر این اعتقاد است که نفس جزء لایتجزای در قلب است و قول مشهور متکلمین هم این است که نفس اجزای اصیله بدن است که از اول عمر تا آخر عمر باقی و محفوظ است و تغییر نمی کند و …
پس شاهد اینکه تعریف نفس به کمال اول نمی تواند ما را به ذات و حقیقت نفس برساند و الاّ اختلافی باقی نمی ماند و مشخص می شد نفس از مقوله اضافه و جنس نفس اضافه است و جای اختلافی هم نبود.
حکمة مشرقیة
وقتی ملاصدرا عنوان حکمت مشرقیه می آورد یعنی قصد دارد سخنی از جنس حکمت متعالیه بیان بفرماید حکمتی که طلوع کرده از مشرق عالم غیب و اشراق شده و بر قلب ملاصدرا تابیده است. و اینجا اشکال به سخن حکما است. صدرا قبول ندارد که با تعریف نفس نتوانیم به ذات و حقیقت نفس مطلقا برسیم بلکه می فرماید: ما می توانیم به ذات و حقیقت نفس و خود نفس با قطع نظر از بدن برسیم اما در یک مرتبه که آن مرتبه حدوث نفس باشد چون صدرا نفس را «جسمانیةُ الحدوث و روحانیة البقا» می داند و یکی از نتایج حرکت جوهری هم همین است
النفس فی الحدوث جسمانیة**** و فی البقا تکون روحانیة
نفس در آغاز اضافه و تعلق به بدن دارد و عقل بالقوه است و قابلیت عقل شدن را دارد پس با حرکت جوهری استکمال می یابد و اندک اندک به عقل بالفعل می رسد و فعلیت عقلی پیدا می کند و دیگر نفس نیست عقل است پس می فرماید با همین تعریف نفس می توان به ذات و حقیقت نفس پی ببرید اما در یک مرتبه حدوث نفس که اول امر آن است.
سپس می فرماید: نفسیت نفس مانند بنّایی و پدری و پسری نیست تا از مقوله اضافه باشد چون بنایی و ابوّت و بنوّت، مقوله عرضی اند و اضافه شخص بنا یک وجود جوهری دارد که وجودی است که بما هو انسان است و یک وجود عرضی اضافی دارد که بما هو بنّا است که یک نسبت شغلی با بنا دارد. یا ابن و اب یک وجود جوهری دارد بما هو انسان و یک وجود عرضی و نسبی دارد بنا بر اینکه اب و ابن است ممکن است آن وجود جوهری بدون این وجود اضافی تحقق گردد یا مثلا انسان باشد و آن بنّا یا پدر و پسر نباشد. اما آیا امکان دارد که نفس باشد و اضافه و رابطه ای با بدن نداشته باشد؟ یعنی نفس باشد اما بدون بدن؟ خیر، البته همین نفس با حرکت جوهری می تواند کمال پیدا کند و تبدیل به عقل شود و دیگر نفس نباشد اما مادامی که نفس است امکان ندارد که بدون رابطه با بدن باشد.
پس نفسیت نفس مانند بنایی و بنا وابوت و بنوّت نیست و می توان به حقیقت نفس در مرتبه حدوث آن معرف یافت.
سپس صدرا 2 برهان بر این ادعا خود اقامه می کنند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo