< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه تعریف نفس و پاسخ به اشکالات
تعریفی برای نفس بیان شد که نفس کمال اول است برای جسم طبیعی آلی و نیز توضیح این شد که آلت به معنای قوه است نه به معنی عضو چون نفس کارهای خود را در جسم با آلات انجام می دهد یعنی با قُوی نه با اعضا پس بنابراین این تعریف نفس شامل همه انواع نفس مانند فلکی هم می شود و نفس فلکی هم دارای قوی است قوی حرکت و ادراک و …اما این قوی در یک موضع از فلک نیست بر خلاف انسان که قوه تحریکی او در عضلات، و باصره در چشم است و … قوه تحریکی فلک و حس و خیال آن در همه جای فلک است چون فلک بسیط است و متشابه الاجزاء و همه ی بخش های آن شبیه هم است. حال بر این مبنا اشکالی که شیخ طوسی و فخررازی در مباحث مشرقیه مطرح کرده در تعریف نفس و حل آن را دشوار دانسته، با این توضیح ما حل می شود.
اشکال- اگر نفس را تعریف کنیم به قوه ای که تفعلُ فعلاً مایی را انجام می دهد و یک فعل از آن صادر می شود، این تعریف شامل همه طبایع می شود یعنی عنصر و معدن هم طبق این تعریف باید نفس داشته باشند در حالی که هیچ کس قایل به نفس برای عنصر و معدن نمی باشد.
و اگر نفس را تعریف بکنی به فاعلی که با قصد وارادة است و با اراده و قصد فعل انجام می دهد در این صورت نفس نباتی از تعریف بیرون می ماند چون نبات اراده ندارد.
و اگر چنانچه نفس را تعریف کنیم به اینکه افعال متفاوت انجام می دهد نفس فلکی از تعریف بیرون می رود چون فعل نفس فلکی علی وتیرة واحدة به گونه ای یگانه است و یک جور فعل انجام می دهد و حرکت فلک یکنواخت است افعال گوناگون از فلک صادر نمی شود چون فلک بسیطِ است و یک جور فعل دارد.
به هر حال نمی توان یک تعریف جامع و مانع از نفس ارایه کرد و این اشکال لاینحل از نظر فخررازی و خواجه طوسی است و سپس افزودند: یک وقت کسی فریب نخورد و خیال نکند که از فلک هم افعال متخالفه صادر می گردد کواکب سبعه سیاره از قمر تا زُحل که هر کدام در یک فلک قرار دارد یعنی در فلک قمر، قمر قرار دارد که نخستین فلک است بعد عطارد در فلک دوم سپس زهره در سومین فلک و شمس در چهارمین فلک و مریخ در فلک پنجم و مشتری در ششم و زحل در هفتمین فلک قرار دارد. حال این کواکب سبعه سیاره، حرکات گوناگونی دارند مثلا اوج و حضیض دارند گاه اوج دارند و نهایت بُعد و کمال بُعد و دوری را از ما دارند و گاه در حضیض واقع می شوند و نهایت نزدیکی را دارا می باشند یا مثلا رجوع و انعطاف دارند و مسیری را که رفته اند بر می گردند حال باز همان خطی که رفته باز می گردد یا زاویه ای پیدا می شود و انعطاف پیدا می کنند و یا اقامت و استقامت دارند و حرکت مستقیم دارند یا مثلا کواکب طول و عرض دارند که عرض کوکب آن میلی است که کواکب از مِنطقة البروج به قطب شمال یا به قطب جنوب پیدا می کند اما شمس چون همیشه در منطقه البروج سیر می کند عرض ندارد و فاقد عرض است و شمس فقط طول دارد یا اینکه کوکب طول دارد یعنی فاصله بین اعتدال طبیعی با مرکز کوکب است فاصله ای که کوکب از نقطه اعتدال طبیعی می گیرد را طول کوکب می گویند.
حال فخر و خواجه می افزاید که مبادا کسی فریب بخورد که افلاک حرکات گوناگون دارند چون هر کدام از این حرکات مختلف مربوط به یک فلک است و یک فلک همه حرکات گوناگون را ندارد پس باز هم حرکت هر فلک علی و تیرة واحد و مرکب جود است و به یک جهت است از همین یک حرکتی بودن هر فلک، افلاک جزئیه فراوانی پیدا می شود افلاک کلی 9 فلک است اما افلاک جزئی 22 عدد می باشند و هر کدام یکی از حرکات مذکور را انجام می دهد و داعی تکثیر افلاک همین حرکات گوناگون برای فلک است و اهل هیأت به 22 حرکت و فلک جزئی قایل شدند برای تنظیم همین حرکات افلاک.
جواب- ملاصدرا می فرماید با همان مطلبی که ما گفتیم این اشکال رفع می شود که ملاک در تعریف نفس قُوی است نه اعضا و تعریف نفس به کمال اول لجسم طبیعی آلی شامل همه نفوس حتی نفس فلک هم می شود.
سپس صدرا می فرماید: نیازی نیست برای شمول تعریف بر نفس فلکی به سراغ یک احتمال غیر قطعی درباره افلاک برویم. درباره افلاک دو نظر وجود دارد:
نظریه اول- اینکه فقط افلاک کلی نفس دارند و افلاک جزئی 22 گانه نفس ندارند و این افلاک جزئیه به منزله آلات و اعضا برای افلاک کلیه می باشند این همان نظر غیر قطعی درباره افلاک است و لازم نیست سراغ این نظر برویم بر فرض هم این نظر را بپذیریم و افلاک جزئیه اعضای افلاک کلیه باشد، درباره فلک 8 و 9 چه می گویند؟ یعنی درباره فلک بروج و فلک اطلس که دیگر افلاک جزئی ندارند تا اعضا و آلات آن ها شود حتی فلک اطلس کوکب هم ندارد نه کوکب ثابت و نه سیال لذا به آن فلک اطلس گویند یعنی مانند کلمه "اطلس" نقطه ندارد یا اطلس پارچه ای است که هیچ نقشی بر آن کشیده نشده باشد.
نظریه دوم- درباره افلاک این است که تمام افلاک کلی و جزئی نفس دارند یعنی اگر 24 فلک داریم، 24 نفس هم داریم و همه افلاک زنده اند و جان و نفس دارند و این نظر تحقیق و درست است نه آن نظر اول.
قید ششم- آخرین قید در تعریف نفس "ذی حیاة" است یعنی جسم زنده.
ابن سینا معتقد است که این قید به نحو اشتراک لفظی شامل نفس نباتی و فلکی می شود یعنی حیات در انسان و حیوان به یک معنایی غیر از نبات است و در فلک هم حیات معنای دیگری دارد. مرحوم صدرا اشتراک لفظی نسبت به نفس نباتی را قبول دارد اما نسبت به نفس فلکی قبول ندارد چون حیات نبات با حیات انسان و حیوان فرق دارد حیات نبات فقط تغذیه و نمو است اما در حیوان حیات حس و حرکت است. ودر انسان الحیّ، ادراک و نطق در حیات است « والحیّ فعّالاً و درّاکاً بدا» . و حیات در انسان را احساس و ادراک و حرکت بدانیم، نفس نباتی از تعریف حیات خارج می گردد اما به نسبت نفس فلکی قبول ندارد.
دلیل نخست- ابن سینا که قایل به اشتراک لفظی حیات بین نبات و انسان و فلک است از این روی است که: حیات اگر حیات انسانی باشد حیات نطق است و حیات عقلی و عقلی اعم از بالقوه و بالفعل است. ناطق در انسان اعم از بالقوه و بالفعل است اما در مورد فلک که ناطق بگویی فقط عقل بالفعل است و قوه و استعداد ندارد که به فعلیت برسد.
و اگر حیات حیوانی مراد باشد یعنی حس بازهم اشتراک حیات بین حیات حیوان و فلک اشتراک لفظی است چون حس حیوانی به انفعال و قبول صورت است اما در نفس فلکی که انفعال و …نیست پس باز اشتراک لفظی است.
نظر ملاصدرا: ایشان اشتراک لفظی را برای حیات فلک با انسان و حیوان قبول ندارد چون می فرماید: یا مراد از حیات مطلق ادراک و تحریک است یا خصوص ادراک حسی است و در هر فرض اشتراک لفظی پیش نمی آید اگر مراد مطلق ادراک حسی و خیالی و عقلی باشد را ابن سینا قبول دارد. اما اگر مراد احساس ادراک حسی باشد، بحث آن خواهد آمد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo