< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/10/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تتمه جواب ملا صدرا به فخر رازی
متن درس:
و هذا من أسوإ الظنون حيث «2» زعم أحد أن في‌ شخص واحد من الإنسان يوجد و يتحقق جماعة كثيرة من أهل الإدراك كل واحد منها يختص بنوع من الإدراك أحدها يسمع و الآخر يرى و الثالث يذوق و الرابع يشم- و الخامس يلمس و السادس يتخيل و السابع يتوهم و هكذا في باب الحركة بعضها يتصرف و بعضها يجذب و بعضها يدفع و بعضها يهضم و بعضها يشتهي و بعضها يغضب- و هكذا في سائر القوى و ليس للنفس اطلاع على هذه الأفعال و الانفعالات إلا إدراك ذاتها و صفاتها الحالة بجوهر ذاتها و هذا خلاف الوجدان و البرهان.
أما الوجدان: فلأن كل واحد منا يعلم أنه العاقل المتخيل الشام الذائق الكاتب المتحرك الجالس و أما البرهان فلأن النفس بإرادتها تبصر و ترى و تلمس و تستعمل آلاتها الجزئية- عند أغراض كلية أو جزئية أما الأغراض الجزئية فظاهرة كمن يريد الحركة لرؤية فلان و أما الغرض الكلي فكمن يريد الحركة إلى المعلم لأن يتعلم منه علوما عقلية- و المستعمل للآلة الجزئية بالإرادة و لا بد أن يدركها.
و أيضا البرهان: قائم على أن المدرك للصور الجزئية الحاصلة في الحواس ليس هو إلا النفس دون الحس و دون آلته إذ المدرك للشي‌ء لا بد و أن يدرك ذاتها «1» في ضمن ذلك الإدراك كما مر بيانه و ليس للجسم و لا قوة يقوم به إدراك ذاته و كل راجع إلى ذاته «2» في إدراكه فهو روحاني البتة فثبت بهذه الوجوه و أمثالها أن النفس الناطقة في الإنسان هي المدركة للجزئيات و الكليات جميعا فلها أن تحكم بالكلي على الجزئي كما بالجزئي على الجزئي.
و اعلم؛ أنه مما ذكر في كتب الحكمة في بيان إثبات الاختلاف بين القوة الطبيعية و القوة الحيوانية من المسلك الأول من الطريقين الذين ذكرناهما أنهم قالوا وجدنا عضوا سليما «1» فاعلا للأفعال الطبيعية مختلا عن الأفعال الحسية فعدم الإحساس إما لعدم القوة الحاسة أو لأن العضو لا ينفعل عن القوة فإن كان الأول فقد ثبت أن الحيوانية بشي‌ء غير الطبيعة السارية في العضو لأن الطبيعة قد وجدت مع عدم القوة الحساسة و كانت إحدى القوتين مخالفة للأخرى فأما الثاني فباطل لأن «2» هذه الأجسام «3» قابلة لحصول الحر و البرد و الطعم و الرائحة فلو كانت القوة الحساسة موجودة في عضو و قد وردت عليه هذه الكيفيات المحسوسة لكان الإدراك حاصلا لوجود القوة الدراكة مع حصول الصورة التي يقع بها الإحساس و بمثل هذا الطريق يمكن أن يثبت تغاير القوى الإدراكية كالسمع و البصر و الشم و غيرها.
فإنا نقول: لو كانت قوة الذوق مثلا عين قوة الشم لوجب لكل منهما إدراك ما يدركه الأخرى إذ الموضوع لكل منهما قابل لحصول الطعم و الرائحة جميعا و حيث لم يدرك شي‌ء منهما ما أدركه الآخر مع حضور ذلك المدرك علم أن القوتين متخالفتان ذاتا و حقيقة.
به نام ایزد پاک
فخر رازی که می پندارد مبنای تعدد قوا قاعده الواحد است نقضی بر این قاعده وارد کرد تا مبنای قاعده اثبات تعدد قوا را بر هم بریزد و گفت: عاقله که همان ذات نفس است، با این که قوه ی واحدی است، هم مدرِک جزئی است و هم مدرِک کلی چون حکم می کند به ثبوت انسان بر زید یا سلب فرس از زید.
ملا صدرا فرمود با این که فخر رازی زیاد اهل بحث است و درباره او گفته شده:
فخر رازی علم را لیتی کند*****پیش مرغان ریزد و تی تی کند
اما با این وجود مثل این که از شناخت نفس خود هم باز مانده و نتوانسته خود را بشناسد چون مدرک کلی و مدرک جزئی نفس است همان طوری که فاعل تمام افعال قوا هم نفس است ولیکن نفس کلی را بالذات و بدون واسطه آلت و قوه ای ادراک و جزئی را با واسطه قوه ای ادراک می کند. وقتی کلی را نفس بدون واسطه ادراک کرد چنان که نفس ذات خود را بدون واسطه ادراک می کند و آلات و قوا را هم بدون واسطه استخدام می کند، در این صورت قاعده الواحد نقض نمی شود چون قبلا فرمودند: این قاعده در واحدی جاری می شود که مشروط به هیچ شرط و قوه و آلتی نباشد نفس بالذات کلی را ادراک می کند و به واسطه قوه جزئی را ادراک می کند و این نقض قاعده الواحد نیست. اگر نفس کلی و جزئی را بالذات ادراک می کرد نقض این قاعده می بود.
اضافه بر این که در باب تعدد قوا، مبنا قاعده الواحد نیست بلکه مبنای تعدد قوا، آن دو برهانی است که ملا صدرا بیان کرد.
سپس صدرا افزود: گویا فخر در طول حیات خود این طور می پنداشته حکما که معتقدند نفس با استعمال قوا و آلات افعالی را مانند ادراک جزئی انجام می دهد. اما این سخن حکما را فخر غلط فهمیده و خیال کرده در این مواردی که نفس آلات و قوا را استعمال می کند فاعل همان آلات و قوا است بدون این که خود نفس از افعال قوا و خود قوا خبری داشته باشد و لذا با ایراد این نقض، گویا به کشفی مهم دست یافته که مدرک جزئی هم خود نفس است نه آلات و قوا
مثال: برای تقریب به ذهن این طور مثال می زنیم که فخر می پنداشته مثلا مهندس ساختمانی، چند کارگر را سر کار ساختمانی بگذارد و خودش برود و از حال و روز این کارگران بی خبر باشد فخر نیز چنین پنداری درباره استمال نفس، آلات و قوا را داشته است که در وجود انسان کارگران و عمالی وجود دارند و هر کدام مشغول کاری اند؛ سامعه به سمع و غاذیه به تغذیه و محرکه به تحریک و ... و نفس این ها را بر این کارها گماشته و خود از حال و روز قوایش بی خبر است! ولی این منظور نظر حکما نیست و این پندار فخر خلاف وجدان و خلاف برهان است؛
اما وجدان: از این روی که همه ما بالوجدان درک می کنیم که همه ما شامّ و ذائق و سامع و متحرک و ... هستیم و یک نفس که فعل قیام و جلوس و سمع و بصر و تعقل و تخیل و... را انجام می دهد و همه این افعال کار خود نفس است.
دو برهان هم بر این مطلب اقامه شده:
برهان اول: نفس اراده کند انسان می بیند نفس اراده کند انسان می شنود نفس اراده می کند انسان ذوق و استشمام و لمس و ... می کند و همه این افعال آلات و قوا به اراده نفس صورت می گیرد. حال آیا نفس بدون علم به آن ها، این افعال و قوا را اراده می کند؟ و از کارهای قوا بی خبر می باشد و بدون علم نفس، این افعال محقق می گردد؟
برهان دوم: اگر فاعل این افعال، آلات و قوا باشند لازمه اش این است که باید این افعال را آلات و قوا ادراک کنند ولی قبل از ادراک آن ها بایستی قوا ذات خود را ادراک کنند و تا شیئ از ذات خود خبر نداشته باشد نمی تواند از غیر خود با خبر باشد؛
در بی خبری از تو صد مرحله من پیشم*****تو بی خبر از غیری، من بی خبر از خویشم
آن که از خود بی خبر است آیا از غیر خبر دارد؟ آلات و قوا هم باید اول خود را ادراک کند و بعد این افعال را ادراک کند اول باید باصره باید خود را ادراک کند بعد غیر خود را. چشمی که محل قوه باصره است اول باید خود را ادراک کند تا بتواند غیر از خود را هم ببنید در حالی که جسم و جسمانی، اجسام و قوای منطبع در اجسام هیچ ادارکی نسبت به خود ندارد. به جهت تفرقه مکانی که بین اجزائ جسم و ماده است و هر جزء جسم در مکانی قرار دارد و خود از خودش بی خبر است در جسم نه جزء از جزء و نه جزء از کل و نه کل از اجزاء خبر ندارد ماده و جسم ملاک غیبوبت وخفا و بی خبری و نهانی و ناپیدایی است جسم و جسمانی و آلات و اعضای آن ها، که محل های این قوای جسمانی اند و قوایی که در این محل ها طبع شده اند نمی توانند از خودشان با خبر باشند. بنابرین فاعل در همه افعال قوا خود نفس است الا که نفس فعل تعقل را بدون واسه آلات و قوا انجام می دهد.
سپس ملا صدرا می فرماید: حکما با همان برهان اول که در اثبات قوای نفس اقامه شد با همان برهان انفکاک قوای نباتی از قوای حیوانی را هم اثبات کردند آن برهان عبارت بود از انفکاک وجود قوا از یکدیگر. یعنی قوه غاذیه و نامیه با قوای مدرکه و محرکه و حواس منشعب از آن ها باهم فرق دارند.
بیان: عضوی که سالم است مانند استخوان و ناخن و شاخ و سم حیوانات چطور است که فعل تغذیه و نمو دارد یعنی افعال نباتی را دارا است اما افعال حیوانی در آن نیست؛ استخوان و مو و ناخن رشد و نمو دارند اما قوه حاسه و مدرکه که از قوای حیوانی است در آن ها وجود ندارد و از همین جا اثبات می شود که قوای نباتی غیر از قوای حیوانی است.
یا مثلا کسی که دستش فلج است افعال نباتی را دارد مثلا تغذیه دارد و الا فاسد می شود، اما احساس که فعل حیوانی است را ندارد یا مثلا دست و پای همه انسان ها به غیر از حس لامسه سایر احساس ها را ندارند دست شم و ذوق ندارد و نمی بیند و نمی شنود. در دست به جز لمس هیچ حس دیگری وجود ندارد از همین جا روشن می شود که قوا غیر از هم اند و متعدد و مختلف اند.
استدلال: ملا صدرا می فرماید: حکما این گونه استدلال کرده اند: این استخوان و ناخن که فعل نباتی دارند و فعل حیوانی ندارند، آیا قوه حاسه دارند؟ یا این که قوه حاسه ندارند؟
اگر قوه اسه دارند و صورت مدرَکه هم در آن ها هست اما احساس ندارند، این فرض امکان ندارد و ممکن نیست که قوه حاسه باشد، صورت مدرَک هم باشد اما احساس نکند! این معنا ندارد که استخوان و ناخن و مو،با داشتن حس وحضور صورت سرما و گرما و لمس، آن ها را ادراک نکند.
پس باید بگویی فرض اول درست است و این اعضا حاسه ندارند و ما قصد داریم بگوییم قوه غاذیه در این جا هست ولی قوه حاسّه نیست پس قوا غیر از هم اند.
بعد ملا صدرا می فرماید: از همین راه و با همین برهان هم می توان تعدد خود قوای حیوانی را اثبات کنیم مانند شم و ذوق و ... مثل کسی که باصره دارد اما نمی شنود پس باصره غیر از سامعه است و بقیه قوای دیگر اگر ذوق و شم و سامعه و باصره لامسه یک قوه باشد بایستی همه قوا و حواسش کار کند و اختلال در یک یا چند حس محدود بی معنا خواهد بود. پس قوا با هم مغایرت دارند و متعدد می باشند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo