< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/11/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:
فصل (2)
في فعل الهاضمة في الفضلة المندفعة و الإشارة إلى وجود الدافعة و التنبيه على تغاير هذه الأربع و تعيين آلاتها من الأعضاء
أما فعل الهاضمة:
فاعلم أن الغذاء مركب من جوهرين أحدهما صالح لأن يتشبه بالمتغذي و الثاني غير صالح لذلك فلها في كل منهما فعل خاص أما فعلها في الأول فما مضى و أما في الثاني فلا يخلو أن تلك الأجزاء إما غليظة أو رقيقة أو لزجة- و فعل الهاضمة في الأول الترقيق و في الثاني التغليظ و في الثالث التقطيع لا يقال كلما كان الجسم أرق كان أسهل اندفاعا فلما ذا جعلتم التغليظ أحد الأمور المسهلة للدفع- لأنا نقول إن الرقيق قد يتشربه جرم المعدة فيبقى تلك الأجزاء المتشربة فيه و لا يندفع- و أما إذا غلظت لم يتشربها العضو فلا جرم يندفع بالكلية.
و أما الدافعة: فيدل على ثبوتها أمران؛
1-خاصي «1»
2-و عامي
الأول: أنك ترى المعدة عند القي‌ء كأنها تنتزع من موضعها إلى فوق حتى يتحرك منها أكثر الأحشاء و ترى عند التبرز مثل ما ذكرناه و معونة الأحشاء على دفع ما فيها سيما عند الزحير حتى أنه قد ينخلع المعاء المستقيم عن موضعه لقوة الحركة الدافعة.
و الثاني: أن الدم يرد على سائر الأعضاء مخلوطا بالأخلاط الثلاثة فيأخذ كل عضو ما يلائمه فلو لم يدفع ما ينافيه لبقي المنافي عنده و لم يخلص شي‌ء من الأعضاء عن الأخلاط الفاسدة الممرضة و اللازم باطل فثبت وجود القوة الدافعة فإذا ثبت وجود هذه الأفاعيل الأربعة في البدن أعني الجذب و الإمساك و الإحالة و الدفع فليس لقائل أن ينسب تلك الأمور إلى قوة واحدة بالذات متغايرة بالاعتبار بأن يكون تلك القوة جاذبة عند ازدراد الطعام و ماسكة له بعد الازدراد و مغيرة له عند الإمساك و دافعة للفضل المستغني عنه لا لما قيل إن الواحد لا يصدر عنه إلا الواحد فإنه لا يجري في غير الواحد من جميع الوجوه بل لأن هذه الأفاعيل أمور متخالفة إما متضادة كالجذب‌
و الدفع و إما ينفك بعضها عن البعض فقد يكون العضو «1» ضعيفا في أحد هذه الأربع- و قويا في غيره و لو لا تغاير هذه المبادي لاستحال ذلك و أما آلات هذه القوى فالقوة الجاذبة آلتها الليف المتطاول و الماسكة آلتها الليف المورب و الدافعة آلتها في الدفع الليف المستعرض هذا ما قالوه و ظاهر أن المراد منه أن في معظمات هذه الأفاعيل يحتاج إلى تلك الأعصاب فإن جاذبة كل عضو أو ماسكته أو دافعته يحتاج إلى آلة عصبية لا أن جاذبة كل ذرة من العضو يحتاج إلى ليف متطاول و دافعته إلى ليف مستعرض.
فعلى هذا اندفع ما قيل فيه:
أما أولا: فبأن لحم الكبد ليس فيه ليف مع وجود الجاذبة و الماسكة و الدافعة فيه
و أما ثانيا: فبأن الرطوبة الجليدية تجذب الغذاء أو تمسكه و تهضمه مع أن الجزم حاصل بأن ليس فيها ليف أصلا.
و أما ثالثا: فبأن كلا من شظايا الليف غير مركبة من الليف و إلا لتسلسلت الليفات إلى غير النهاية مع أن فيها هذه القوى.
و أما رابعا: فبأن الليف المستعرض ليس فيه ليف متطاول مع أنه يجذب و كذا الليف المتطاول ليس فيه ليف مستعرض مع أنه يدفع الفضل و ذلك لما سبق من أن الحاجة إلى هذه الآلات في معظمات الجذب و الإمساك و الهضم و الدفع و جلائلها لا في رقائقها و جزئياتها المنخرطة في سلك المعظمات المندرجة فيها فإن الأصناف الثلاثة من القوى العظيمة إذا فعلت أفعالها بآلات الثلاث من الليف الحاصلة في الأوردة يفعل كل منها بتلك الآلة بالذات على وجه يسري فيما يجاور آلاتها و لو بالعرض فإذا جذب الوريد الغذاء بليفه المتطاول يرشح منه على جوهر الكبد و على هذا القياس في سائر المواضع المذكورة.
فإن قلت: ذلك الدم إما أن يترشح من الليف المتطاول على لحم الكبد مع كون لحمه جاذبا لذلك الدم أو لا مع كونه جاذبا له فإن كان الأول فالجذب لا يتوقف على الليف و إن كان الثاني لم يكن في العضو قوة غاذية.
قلنا: نختار الشق الأول و لم يلزم عدم توقف الجذب على الليف فإن التوقف حاصل عليه سواء كان توقفا قريبا أو بعيدا فلا بد في جاذبة كل عضو من ليف موجود فيه أو بحياله كالكبد و كالرطوبة الجليدية
به نام ایزد پاک
فصل 2
در این فصل 4 مطلب بیان می شود:
مطلب اول: نقشی که قوه هاضمه در مدفوع ایفا می کند.
غذا از دو بخش تشکیل می شود:
اول: بخشی که به سوخت و ساز بدن مربوط می شود، قوه هاضمه این بخش از غذا را مصرف می کند یعنی هاضمه این بخش از غذا را هضم می کند تا جایگزین آن بخشی شود که از بدن تحلیل رفته است
دوم: زواید غذا است و به درد سوخت و ساز بدن نمی خورد و باید از بدن دفع گردد. نقشی که هاضمه در بخش از غذا ایفا می کند این است که:
1-اگر زیاده غذا رقیق است آن را غلیظ می کند
2-اگر زیاده غذا غلیظ است آن را رقیق می کند
3-اگر زیاده غذا لزج و چسبنده است آن را تقطیع می کند
همه این کارها برای سهولت دفع است .
اشکال: بخش زائد غذا وقتی رقیق است آسان تر دفع می شود پس چرا قوه هاضمه آن را غلیظ می کند؟
جواب: اگر همان طور رقیق بماند ممکن است معده مقداری از آن را خشک کند و با گرفته شدن آب آن در معده باقی بماند و دفع نگردد.
مطلب دوم: دلیل اثبات وجود 3 قوه دیگر خادم قوه غاذیه یعنی جاذبه و ماسکه و هاضمه در فصل قبلی گذشت در این فصل به اثبات قوه دافعه می پردازند.
اثبات وجود دافعه: وجود این قوه در برخی از اعضا مانند روده و امعاء معلوم به مشاهده است و در سایر قوا هم با دلیل معلوم می شود.
اثبات دافعه در معده و روده: وقتی انسان قی می کند و بالا می آورد می تواند وجود قوه دافعه را مشاهده کند که چطور در معده موجود است و غذا را چنان دفع می کند و به بالا می راند که به قول معروف روده های انسان نزدیک است به حلقش بیاید.
یا در قضای حاجت هم می توان اثری از قوه دافعه را مشاهده کند تمام اعضای درون بدن که به آن احشاء می گویند به دفع کمک می کنند.
دلیل اثبات دافعه در سایر اعضاء: خونی که به اعضا می رسد مخلوط با سه خلط دیگر است یعنی صفراء و سوداء و بلغم است و اگر این اخلاط در بدن و عضو باقی بمانند موجب فساد و مرض می شوند لذا باید عضو این اخلاط را دفع کند.
نکته: مسایلی که اکنون مطرح می شود شاید پیشرفته تر از آن را در علوم امروزین مطرح شود اما در لابلای همین مطالب گذشته مسایل مهمی وجود دارد که چشم پوشی و غفلت از آن شایسته نیست و فهم نظام و پارادایمی که پیشینیان در آن می اندیشیدند و مسایل را تبیین می کردند از راه مطالعه همین آثار ایشان ممکن است و این مطالب حداقل از نظر تاریخی و تاریخ علم فلسفه مهم و قابل توجه است.
مطلب سوم: تغایر این 4 قوه خادمه غاذیه است ملا صدرا می فرماید: این قوا، 4 تایند و غیر از هم می باشند و نمی توان گفت که یک قوه است و 4 کار انجام می دهد تا تغایر قوا به اعتبار باشد مثلا یک قوه به اعتبار جذب غذا است و آن را جاذبه بنامیم و به اعتبار امساک غذا روی عضو برای هضم غذا باشد و این قوه ماسکه باشد و به اعتبار شبیه سازی هاضمه است و به اعتبار دفع قوه دافعه است . خیر این قوا چهار تا است نه یکی.
و این تعدد قوا هم به خاطر قاعده الواحد نیست و دلیل اثبات تغایر قوا قاعده الواحد نمی باشد چون موضوع قاعده الواحد واحد حقیقی است علت واقعی تغاییر قوا همان دو دلیلی است که پیشتر بیان کردیم و گفتیم: دلیل تغایر قوا تنافی آثار و افعال آن هاست مثلا فعل جاذبه جذب و فعل دافعه دفع است و جذب و دفع با هم تنافی و تضاد دارند و یک شیئ نمی تواند فاعل دو فعل متضاد باشد.
دلیل دوم در تغایر قوا انفکاک ان ها در اعضاء است انفکاک در این جا به این صورت است که مثلا در یک عضوی یکی از قوا قوی است و در عضو دیگر همان قوه ضعیف است و با ضعف و قوت قوا در اعضاء انفکاک قوا ثابت می شود.
مطلب چهارم: آلت و وسیله این 4 قوه در اعضاءچیست؟ و این 4 قوه با چه ابزاری کار خود را در اعضاء انجام می دهند؟
1-ابزار قوه جاذبه در اعضاء: رشته ها و تارهای عصبی بلندی است که جاذبه با آن جذب غذا می کند
2-ابزار قوه ماسکه در اعضاء: رشته ها و تارهای عصبی مورب و کژ است تا غذا را روی عضو نگه دارد تا هضم روی آن انجام گردد.
3-ابزار قوه دافعه در اعضاء: رشته ها و تارهای عصبی پهن است که با آن، قوه دافعه زیاده غذا و فضولات را دفع می کند.
ملا صدرا گوید: این مطلب را حکماء گفته اند و سپس خود ایشان می افزاید: این که حکماء اذعان داشته اند آلت قوه جاذبه لیف متطاول است که همان رشته های عصبی دراز است و لیف مورب و لیف مستعرض آلت دو قوه دیگر است، این سخن را در معظمات این افعال جذب و امساک و دفع می توانیم قایل شویم. و این طور نیست که در هر جزئی که در بدن است انگشت بگذاریم و بگوییم: ماسکه و جاذبه و دافعه و هاضمه این جزء کجاست؟
بنابرین مطلب، 4 اشکال پاسخ داده می شود:
1-چرا کبد این قوای آلت های خوادم غاذیه را ندارد؟ و آلت جذب و دفع و امساک در کبد نیست؟
2-چرا جلیدیه این ابزار های خوادم غاذیه را ندارد؟
3-چرا شظایای لیف و رشته های باریک تارهای عصبی این آلات خوادم غاذیه را ندارد؟
4-چرا خود لیف ها این قوای خادم غاذیه را ندارند؟ چرا لیف متطاول که آلت جاذبه است لیف مستعرض را ندارد و یا برعکس.
اگر خود لیف بخواهد لیف داشته باشد تسسلسل لازم می آید.
مثلا ورید که رگ است این آلات قوا را دارا می باشد رگ با آلت جاذبه غذا برای خود جذب می کند مقداریاز آن غذا را هم به کبد ترشح می کند که عضو مجاور و همسایه رگ است پس لازم نیست خود کبد برای جذب غذا آلت جاذبه داشته باشد. البته آلت جاذبه رگ اولا و بالذات برای خود رگ و ثانیا و بالعرض برای کبد جذب غذا می کند.
خلاصه این آلات در مورد معظمات افعال است و تک تک اعضای جزئی این آلات را ندارند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo