< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/07/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه قوه ذائقه
و منها: يجب أن تعلم أن المذوق في الحقيقة ليس الكيفية الطعمية
التي تقوم‌ بالجسم المطعوم و لا التي تقوم بالرطوبة اللعابية على القول بتكيفها و لا التي تقوم بجرم اللسان مع وجوب تكيف الآلة بكيفية المحسوس كما مر بيانه بل الصورة الذوقية التي تقوم بقوة الذوق و نسبة تلك القوة إلى صورة المذوق كنسبة المادة إلى الصورة و كنسبة العقل بالقوة إلى العقل بالفعل و هكذا الحال في سائر الحواس من أن المحسوس بالحقيقة هو الصورة الجزئية الحاصلة للنفس بواسطة القوة الحاسة حتى الإبصار كما ستعلم.
و منها: أن قوة الذوق واحدة
و قيل: ما بال الحكماء القائلين بتعدد قوة اللمس- لتعدد الملموسات حيث لم يجعلوا قوة الذوق متعددة لتعدد المذوقات.
و ربما يجاب: بأنهم إنما أوجبوا أن يكون الحاكم على نوع واحد من التضادقوة واحدة بها الشعور و التميز و الطعوم و إن كثرت إلا أن فيما بينها مضادة واحدة- و أما الملموسات فليست فيما بينها مضادة واحدة فإن بين الحرارة و البرودة نوعا واحدا من المضادة غير النوع الذي بين الرطوبة و اليبوسة
فصل (4): في الشم‌
و هو ألطف من الذوق كما أن الذوق ألطف من اللمس و هذه الثلاثة أكثف المشاعر و أغلظها و مدركات هذه القوة هي الروائح بملاقات الهواء المتكيف بها للخيشوم فالشم أيضا يحصل بالمماسة فهذه القوة أيضا شبيهة باللامسة فكأنها ضرب من اللمس و نسبتها في اللطافة إلى الذوق كنسبته فيها إلى اللمس.
و من مباحث الشم أن الهواء المتوسط هل يتكيف بكيفية ذي الرائحة و تؤدي بها إلى الخيشوم أو يختلط بأجزاء لطيفة من ذي الرائحة فيتصل تلك الأجزاء إلى آلة الشم فيدرك برائحة الأجزاء من غير أن يكون رائحة للهواء و إلى كل من الطريقين ذاهب.
دو بحث در اين فصل باقي مانده است
بحث نخست: مذوق بالذات ؛
-  نه کيفيت جسم و غذا است
-  و نه کيفيتي که رطوبت لعابيه و آب دهان به آن متکيف است بر فرض اين که متکيف به طعم غذا باشد و صرف موصل طعم به زبان نباشد
-  و نه کيفيتي که زبان از غذا مي يابد
زيرا اين 3 تا مادي اند و محسوس و ادراک چه مدرَک يا مدرِک باشد در نشأه تجرد متحقق مي شود اما مدرَک و مذوق بالذات کيفيت مجرده جزئيه است در اينجا مراد تجرد تام کلي و عقلي نيست کيفيت جزئيه مجرده در اينجا مراد است که ذائقه و نفس در مرتبه قوه ذائقه در صقع خود ابداع و ايجاد مي کند وقتي که ذائقه اين آمادگي را يافت تا کيفيت طعم مجردي مماثل با همين طعم غذا را در عالم خود باذن الله بيافريند ذوق و چشيدن محقق گردد
دو تمثيل براي نسبت صورت طعم و ذائقه:
اول: نسبت کيفيت و صورت مجرده به قوه ذائقه مانند نسبت ماده به صورت است البته بنا بر ترکيب اتحادي بين ماده و صورت چنانچه سيد سند و به تبع ايشام ملاصدرا ترکيب بين ماده و صورت را اتحادي مي دانند بر خلاف مشهور که اين ترکيب را انضمامي مي دانند همان طور که اسکندر افروديسي در باب اثبات اتحاد عاقل و معقول مسلک و روش او نيز ترکيب اتحادي بين ماده و وصورت است و لذا صورت مجرده و کيفيت طعم تجردي با قوه ذائقه و نفس در مرتبه آن يکي است و اتحاد دارد
دوم: و مانند نسبت عقل بالقوه و به عقل بالفعل است همان طور که عقل بالقوه تبديل به عقل بالفعل مي شود عقل هيولاني و بالقوه که قوة التعقل است در مانند نوزاد که فقط قوه تعقل دارد و عقلش در مرتبه هيولاني است و تنها ماده و قوه تعقل در آن است و فعليت تعقل را ندارد اما بعدها که تعقل در نوزاد بالفعل مي شود همان عقل هيولاني و بالقوه به عقل بالفعل در مي آيد
پس مذوق بالذات مادي و جسماني و محسوس نيست بلکه مجرد است چنان که اين مطلب در مورد همه ي حواس صادق و جاري است و مدرکات همه حواس مجرد است نه مادي و محسوس مثلا در باب ابصار صورت مُبصَر خارجي و صورت مرئي خارجي مدرک بالذات نيست يا صورتي که از مبصر خارجي در چشم و در جليديه نقش مي بندد جليديه که محل قوه باصره است (بنا بر مشهور ) و مظهر باصره است (بنا بر قول تحقيق ) به هر حال مبصَر بالذات آن صورتي است که نفس، باذن الله تعالي در صقع خود مي آفريند که مماثل با مرئي خارجي است
بحث دوم: چرا عده اي قوه لامسه را 4 و 5 نوع دانسته اند اما در قوه ذائقه اين کار را نکرده اند زيرا بين کيفيات مذوقه هم مانند ملموسات متضاده است
جواب: برخي اين طور جواب داده اند: تضاد در مطعومات از يک نوع است بر خلاف ملموسات که از انواع گوناگوني است سرما و گرما با، تري و خشکي از دو نوع مختلف اند اما طعم هاي شيريني و ترشي از يک نوع است.
فصل 4: قوه شامّه
ابتدا يک معرفي کوتاهي از قوه شامّه دارد و بعد مباحثي را پيرامون شامه بيان مي دارند
معرفي اجمالي شامه: در اين قوه هم لمس لازم است لذا قوه اي است که شبيه لامسه است مانند قوه ذائقه که بايد غذا را لمس نمود اما با اين فرق که در لامسه با تمام سطح ملموس ارتباط داشت مثلا تمام بدن انسان با سطح ملموس تماس برقرار مي کند از اين رو که قوه لامسه در تمام سطح بدن است به استثناي برخي از اعضاء مانند مو و ناخن و استخوان اما در ذوق اين دهان و زبان است که با سطح غذا تماس برقرار مي کند در قوه شامه هم آن اصل و اقصاي باطن بيني با بخار و هواي متکيّف با کيفيت رائحه جسم، تماس برقرار مي کند يا آن هوا خود رائحه جسم را بدون اين که متکيف به رائحه شود به قوه مي رساند
به هر حال در شم هم لمس تحقق مي يابد لمس باطن خيشوم با هوايي که متکيف به رائحه جسم است لذا اين هم شبيه به لامسه است
گرچه 3 حس لامسه و شامه و ذائقه اکثف و اغلظ حواس اند و ضخامت و ماديت اين حواس بيشتر از سمع و بصر است که لطافت و تجرد بيشتري و ماديت کمتري دارند اما با اين وجود بين اين 3 حس هم مراتبي وجود دارد؛
ذوق از لمس، لطيف تر و شم از ذوق، لطيف تر است هر چه از لمس به طرف شم مي آييم لطافت بيشتري دارد هر چند همه توغل در ماديت دارد زيرا در لمس ما سطح ملموس را با تمام پوست بدن لمس مي کنيم لذا توغل در ماديت بيشتري دارد اما در ذائقه فقط با زبان و دهان غذا را لمس مي کنيم و در شم با ته بيني هوا و بخار را لمس مي کنيم نه تمام سطح جسم را
بعد ملا صدرا مباحثي را در شامه مطرح مي کند؛
بحث نخست: آيا هوا ابتدا خود به رائحه جسم متکيف مي شود و بعد از آن، باطن خيشوم و اصل و اقصاي بيني به کيفيت رائحه متکيف مي شود؟ يا اين که هوا رائحه جسم را به ته بيني مي رساند و بعد باطن خيشوم به کيفيت رائحه جسم متکيف مي شود و هوا فقط نقش انتقال دهنده را دارد؟
در اين مورد دو قول است؛
قول نخست: هوا خود متکيف نمي شود و رائحه جسم را به اقصاي بيني مي رساند
قول دوم: خود هوا به رائحه جسم متکيف مي شود
هر کدام از قايلان اين نظريه ها براي خود دو دليل آورده اند؛
دليل قول نخست: که هوا به کيفيت رائحه متکيف نمي شود و صرف انتقال دهنده است؛
دليل نخست: حرارت و هواي گرم بو را بلند و پخش مي کند ولي هواي سرد رائحه را مي پوشاند اگر قرار است هوا به کيفيت رائحه متکيف شوند در هر دو هوا، بايد بوي جسم بلند شود پس معلوم مي شود که هوا خود به کيفيت رائحه متکيف نمي شود و فقط رايحه را به انتهاي بيني منتقل مي کند
دليل دوم: سيب اگر زياد بوييده شود کاهيده مي شود و ذبول مي يابد پس از خود سيب اجزائي جدا مي شود و به بيني برخورد مي کند نه اين که هوا به کيفيت رائحه اين جسم متکيف شود و بعد بيني به آن رائحه متکيف گردد بلکه هوا فقط منتقل کننده است
دليل قول دوم: که هوا را متکيف به رائحه جسم مي دانند؛
دليل نخست: اگر هوا نقش انتقال دهنده را داشته باشد وقتي بوي چيزي در جايي مي پيچد بايد از حجم و وزن آن چيز کم شود در حالي که کم نمي شود اگر قرار باشد هوا با اجزاء آن جسم مخلوط شود و جسم را به ته بيني متکيف کند يعني اجزاء مخلوط شده با هوا را به ته بيني مي رساند و آن جا را متکيف به آن اجزاء مي کند در اين صورت وقتي بوي يک شيئ در فضا مي پيچد بايد از وزن و مقدارش کاسته شود در حالي که نمي شود
دليل دوم: اگر يک بخور کافوري را درست کنند طوري که تمام آن شروع به تحليل رفتن کند و بخار شود در اين صورت ظرف کافور را بچرخانند و از مکان نخستينش دور کنند اين بويي که در اين مکان هاي بعدي پخش مي شود بيشتر از بوي اوليه اي است که با تبخير اين کافور حاصل مي شود اگر هوا به کيفيتي متکيف نشود بلکه هوا با اجزاي کافور مخلوط مي شود و آن را به ته بيني مي رساند و هر چه دور مي شود بايد کاهش و نقصان در کافور پيدا شود زيرا بوي آن بيشتر شده است در حالي که اين طور نيست بلکه آن نقصان اوليه که در تبخير براي جوهر کافور حاصل شده بيشتر است.
ملا صدرا قضاوت در اين مورد نمي کند و مي فرمايد هر دو احتمال وجود دارد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo