< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/11/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: برهان دوم بر النفس کل القوی
فإن قلت: فعلى ما ذكرت لا حاجة إلى إثبات هذه القوى بل ينسد طريق إثباتها.
قلنا: هذا بعينه كمسألة التوحيد في الأفعال فإن قول الحكماء بترتيب الوجود و الصدور لا تدفع قول المحققين منهم أن المؤثر في الجميع هو الله تعالى بالحقيقة فهكذا هاهنا فإن النفس لكونها مع وحدتها ذات شئون كثيرة متفاوتة لا بد للحكيم من تعرف شئونها و حفظ مراتبها لئلا يلزم إسناد فعل إلى غير فاعلها من طريق الجهالة- فإن من نسب حس الإنسان أو شهوته إلى جوهر عقله من غير توسط أمر آخر فقد جهل بالعقل و ظلم في حقه إذ العقل أجل من أن يكون شهوة و كذا من نسب دفع الفضلات بالبول و البراز إلى القوة العاقلة فقد عظم الإساءة له في باب التحريك فإن تحريكاته ليست على سبيل المباشرة بل على سبيل التشوق إليه شوقا و عشقا عقليا حكميا و كذلك الأمر فيما زعمه الجمهور من أهل الكلام من نسبة الشرور و الأفاعيل الخسيسة إلى الباري‌ جل ذكره من غير توسيط الجهات و القوى العالية و السافلة و هذا من سوء الأدب منهم في حق الباري من حيث لا يشعرون و معرفة النفس ذاتا و فعلا مرقاة لمعرفة الرب ذاتا و فعلا فمن عرف النفس أنها الجوهر العاقل المتوهم المتخيل الحساس المتحرك- الشام الذائق اللامس النامي أمكنه أن يرتقي إلى معرفة أن لا مؤثر في الوجود إلا الله.
البرهان الثاني:‌
من ناحية العالم أنك لا تشك في أنك تبصر الأشياء و تسمع الأصوات و تدرك المعقولات و لا تشك أنك واحد بالعدد فإن كان المدرك للمعقولات غير المدرك للمحسوسات فجوهر ذاتك الذي هو أنت عند التحقيق لم تدركهما جميعا إذ لو أدركهما لكان المدرك لهما ذاتا واحدة و هو المطلوب و إلا فكنت أنت ذاتين اثنتين لا ذاتا واحدة- و كذا الكلام في الشهوة و الغضب فإنك لا تشك أنك المشتهي للنكاح أو شي‌ء آخر و أنك المغضب لعدوك.
فإن قلت: القوة الباصرة التي في العين آلة في العين تدرك المبصر ثم يؤدي ما أدركته إلى العلاقة التي بيني و بينها فيحصل لي الشعور بالشي‌ء الذي أدركته القوة الباصرة.
قلنا: نعد التأدية إليك هل تدرك أنت الشي‌ء المبصر كما أدركته الآلة أم لا فإن قلت نعم فإدراكك غير و إدراكك الآلة غير فهب أن إدراكك يتوقف على إدراك آلتك- إلا أنك إنما تكون مدركا لأجل أنه حصل لك الإدراك لا لأجل أنه حصل لآلتك الإدراك.
فإن قلت: أنا لا أدرك بعد التأدية فإذن ما أبصرت و ما سمعت و ما وجدت من نفسك ألمك- و لذتك و جوعك و عطشك بل علمت أن العين التي هي آلتك أو القوة الباصرة قد أدركت و أبصرت شيئا و هذا العلم غير و حقيقة الرؤية و الإبصار غير فالعلم بأن العين يبصر- و السمع يسمع و الرجل يمشي و اليد يبطش ليس إبصارا و لا سماعا و لا مشيا و لا بطشا- كما أن العلم بأن غيرنا جائع أو متألم أو ملتذ ليس وجدانا للجوع و الألم و اللذة- لكن العقلاء ببداهة عقولهم يعلمون أنهم يسمعون و يبصرون و يتألمون و يلتذون و يبطشون و يمشون فإن جاز إنكار هذا العلم جاز إنكار جميع المحسوسات و المشاهدات.
فعلم: أن النفس بها قوة سمعنا و بصرنا و بطشنا و مشينا فبها نسمع و بها نبصر و بها نبطش‌ و بها نمشي فثبت بهذا أن جوهر نفسك الذي أنت به أنت سامع و مبصر و متألم و ملتذ و عاقل و فاهم و باطش و ماش و إن احتاج في كل نوع من هذه الأفعال إلى آلة مخصوصة طبيعية و ذلك مما لا نزاع فيه ما دمنا في عالم الطبيعة و إن انسلخت النفس عن البدن و استقلت في الوجود صدرت هذه الأفاعيل عنها بدون الآلة كما شاهده أصحاب النفوس الكاملة و دل عليه النوم فإنا نفعل هذه الأفاعيل حالة المنام من غير استعانة بهذه الآلات.

نفس با ترتیب الاشرف فالاشرف ظهورات و تعینات مختلفی می یابد در مراتب تعقل و تخیل و احساس و بدن و طبع، ظهورات و شوؤنات می یابد و همین ها وجود قوا را تشکیل می دهد تا فعل پست را به ذات نفس نسبت ندهیم و به ظهورات مراتب پایین نسبت داده شود. انتساب احساس به نفس، ظلم در حق آن است ابصار برای نفس کمال نیست بلکه نقص و نیاز به شرایط گوناگون از وجود ابزار دیدن و نور و زاویه و محازات و ... دارد تا بنگرد و این ها دردسر و نقص برای نفس است ذات نفس از وجود تعقلی تجرد بر خوردار است نفس مرتبه شریف تجرد تام عقلی دارد و قوه باصره سپری می شود تا ابصار را به نفس والا مرتبه نسبت ندهی
در باب تحریک هم انتساب نعوظ و دفع فضولات به نفس توهین به آن است نه کمال آن، بلکه باید به نفس؛
-در باب ادراکات، تعقل و ادراک کلیات
-و در باب تحریکات، شوق کلی و عشق کلی و اراده کلی و حکمت آمیز را باید به آن نسبت داد
اراده کلی که واجد حکمت و مصلحت است را باید به ذات نفس که قوه عاقله است نسبت داد تا در مراتب پایین تر مانند شوق و اشتیاق به آن دفع منافر و جلب منفعت را نسبت می دهیم.
نظام هستی مراتبی دارد ابتدا، ظهور واجب در وجود عقل اول است تا به مراتب پایین مانند هیولای اولی برسد
غم عشق تو کی در هر سر آید؟****همایی کی به هر بوم و بر آید؟
ز عشقت سر فرازان کامیاب اند****که خور اول به کُهساران بر آید

این ترتیب برای ایجاد در وجود به نظر حکما و در ظهورات وجود که عرفا بر آن باورند، این مراتب منافاتی با توحید افعالی و آثاری و معنای « لا حول و لا قوة الا بالله » و «لا مؤثر فی الوجود الا الله» ندارد زیرا این ظهورات سپر نسبت های ناروا در شرور و افعال پست و نازل به خداوند است و «الشرّ لیس الیک» بلکه شر را باید به موجودات خلقی نسبت داد نه به موجودات امری و ذاتی الهی و مراتب بالاتر هستی و نظام عالم
برهان دوم: این برهان از ناحیه عالم می باشد و خلاصه اش این است؛
ما عالم به جزئیات و به کلیات و هم به محسوسات و معقولات هستیم و ادراکات خمسه ظاهری داریم و درباب تحریک ما اشتها به غذا و نکاح و استراحت و تفریح داریم و نفرت از دشمنان خود داریم (البته براهین از ناحیه ادراک و تحریک در مقابل هم نمی باشند مانند این برهان که در حوزه ادراک و تحریک هر دو در برهان استفاده می شود) حال اگر مدعا که النفس کل القوی را نپذیریم باید یکی از این دو مطلب را قبول کنیم؛
-بگوییم:ما عالم به جزئیات و مشتهی به برخی چیزها و مبغض بعضی دیگر نیستیم
-یا بگوییم: ما وحدت نداریم و موجود واحده نمی باشیم دو تا موجودیم که با یکی جزئیات و با یکی دیگر کلیات را عالم هستیم
هیچ کدام را نمی توان گفت پس بایستی مدعا را پذیرفت که ذات واحده نفس فاعل همه ی افعالی است که از قوای ادراکی و تحریکی صادر می شود مطلقا
اشکال: عالم به محسوس و جزئی مانند مبصر قوه باصره در چشم است وباصره قوه نفس است نه خود نفس اما به واسطه ی علاقه ای که بین قوه و نفس است که علاقه آلت و ذی آلت است، محصول ادراک قوه باصره به نفس می رسد و نفس اطلاع می یابد از ادراکی که قوه باصره انجام داده است پس این طور نیست که ذات واحده نفس همه کاره باشد و نفس ببنید و ادراک محسوس و جزئی کند بلکه احساس توسط قوه است منتهی روی علاقه، کاری که بین قوه و نفس است و نفس کارهای خود را به وسیله قوه انجام می دهد قوه محصول و نتیجه ادراک خود را به نفس می رساند نفس هم در جریان کار قوه قرار می گیرد و خود نفس همه کاره نیست.
جواب: این که نفس در جریان قرار می گیرد دو احتمال دارد؛
1-نفس ادراک می کند همان چیزی را که قوه ادراک کرد
2-نفس اطلاع می یابد از این که قوه ادراک کرد و خود ادراک نمی کند
حال منظور شما کدام احتمال است؟ مثلا در باب گرسنگی، آن که درد گرسنگی را وجدان می کند قوه شهویه است یا آن که ناراحتی دشمن ادراک می کند توسط قوه غضبیه است یا تحریک می کند نسبت به جلب ملایم و لذت سیری و غذا خوردن را وجدان می کند حال محصول این ها به نفس می رسد آیا خود نفس هم این را وجدان می کند یا فقط اطلاع می یابد که قوه این را وجدان کرد؟
فرض اول: سخن ماست که کار قوا کار نفس است
فرض دوم: این فرض خلاف بداهت و ضرورت است که ما نمی بینیم و نمی شنویم و احساس الم و وجدان لذت نمی کنیم این خلاف بداهت و ضرورت است مثل این که ما جوع را در خودمان وجدان می کنیم و گاه اطلاع می یابی همسایه گرسنه است ولی هر دو اسناد حقیقی است که بگویی رأت نفسی و یا بگویی رأت عینی
بعد ملا صدرا فرماید: این که ما می گوییم النفس کل القوی این که نفس مدرک جزئیات و هم مدرک کلیات و هم مشتهی و هم مغضب است این نفس ما دامی که در دار دنیا و طبیعت است کارهایش را باید بوسیله قوا انجام دهد؛ با چشم ببیند و با گوش بشنود اما تا از این عالم منتقل شد نیازی به قوا نیست مانند خواب که در آن حال نفس بدون این چشم می بیند و بدون این گوش می شنود یا مانند ادراکاتی که نفوس کامله و اصحاب کشف و شهود دارند که بدون واسطه این قوا ادراکاتی دارند و چیزهایی برای آنها مکشوف و مشاهد آنها می شود و الا تمام کار های قوا مربوط به نفس و کار اوست تا نفس در عالم طبیعت است مانند کودکی است که با روروک راه می رود و وقتی بزرگ شد نیازی به آن ندارد.



BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo