< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/12/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نظر قدما درباره نفس
فصل (6): في تعديد مذاهب القدماء في أمر النفس ذكرها الشيخ في الشفاء و نقضها و نحن نحمل كلامهم على الرموز و ناولها تأويلات حسية بقدر ما يمكن إن شاء الله تعالى‌
قال قد اختلف أقوالهم في ذلك لاختلاف المسالك إليه.
فمنهم: من سلك إلى علم النفس من جهة الحركة.
و منهم: من سلك إليه من جهة الإدراك.
و منهم: من جمع المسلكين.
و منهم: من سلك طريق الحياة غير مفصلة.
فمن سلك منهم طريق الحركة:
فقد كان يخيل عنده أن التحريك لا يصدر إلا عن متحرك و أن المحرك الأول يكون لا محالة متحركا بذاته و كانت النفس محركة أولية إليها يتراقى التحريك من الأعضاء بالعضل و الأعصاب فجعل النفس متحركة بذاتها و جعل لذلك جوهرا غير مايت معتقدا أن ما يتحرك لذاته لا يجوز أن يموت- قال و لذلك الأجسام السماوية ليست تفسد و السبب فيه دوام حركتها.
فمنهم: من منع أن يكون النفس جسما فجعلها جوهرا غير جسم محركا لذاته- و منهم من جعلها جسما و طلب الجسم المتحرك لذاته.
و منهم: من جعلها ما كان من الأجرام التي لا تتجزى كريا ليسهل دوام حركته و زعم أن الحيوان يستنشق ذلك بالتنفس و أن النفس غذاء النفس يستبقي النفس بإدخال بدل ما يخرج من ذلك الجنس من الهباء التي هي الأجرام التي لا تتجزى التي هي المبادي و أنها متحركة بذاتها كما ترى من حركة الهباء دائما في الجو- و لذلك صلحت لأن يحرك غيرها.
و منهم: من قال إنها ليست هي النفس بل إن محركها هو النفس و هي فيها و تدخل البدن بدخولها.
و منهم من جعل النفس نارا و رأى أن النار دائم الحركة.
و أما من سلك طريق الإدراك:
فمنهم من رأى أن الشي‌ء إنما يدرك ما سواه لأنه متقدم عليه و مبدأ له فوجب أن يكون النفس مبدأ فجعلها من الجنس الذي كان يراه‌ مبدأ إما نارا أو هواء أو أرضا أو ماء و مال بعضهم إلى القول بالماء لشدة رطوبة النطفة التي هي مبدأ الأشياء و بعضهم جعلها جسما بخاريا إذ كان يرى البخار مبدأ الأشياء و كل هؤلاء كان يقول إن النفس إنما تعرف الأشياء كلها لأنها من جوهر المبدإ لجميعها و كذلك من رأى أن المبادي هي الأعداد جعل النفس عددا.
و منهم: من رأى أن الشي‌ء إنما يدرك ما هو شبيهه و أن المدرك بالفعل شبيه للمدرك بالفعل فجعل النفس «2» مركبا من الأشياء التي يراها عناصر و هذا هو قول انبادقلس فإنه جعل النفس مركبة من العناصر الأربعة و من الغلبة و المحبة- و قال إنما يدرك النفس كل شي‌ء يشبهه فيها و أما الذين جمعوا الأمرين فكالذين قالوا- إن النفس عدد محركة لذاته فهي عدد لأنها مدركة و هي محركة لذاتها لأنها محركة أولية و أما الذين اعتبروا أمر الحياة غير مفصلة.

تکمله: فرق بین مدرَک عقل و مدرَک وهم به اعتبار است و مانند تفاوت کلی با حصه می باشد محبت کلی مدرَک عقل است و حصصی می یابد مانند محبت زید و عمرو و محبت والدین به فرزند و بر عکس و این ها مدرَک وهم است تفاوت که به اعتبار است از این روی است که کلی مقید به قیدی شده که تقید به آن قید جزء حصه است و خود قید خارج است تقید هم امری اضافی است و اضافه هم اعتباری است آنچه حصه از کلی افزون دارد تقید است که امری نسبی و اضافی و اعتباری است تقید هم که جزء معنای حصه است ملحوظ بالذات نیست یعنی خودش قید نیست و به نحو آلیت لحاظ می شود مانند معنای حرفی در مقابل معنای اسمی یعنی باز در خود تقید هم خود کلی دیده می شود و در مورد محبت زید هم آنچه ما ادراک می کنیم محبت است لذا تفاوت حصه با کلی به اعتبار است و تفاوت مدرَک وهم با مدرَک وهم به اعتبار است.
فصل 6:
این فصل از باب 5 از سفر رابع نفس در مورد انظار قدما درباره نفس است ابن سینا در طبیعیات شفا ( ص 283 قدیم و طبع جدید فن 6 مقاله اول فصل 2 ص 14) این انظار را بیان و رد کرده است اما ملا صدرا گوید: ما به اندازه امکان نظریات را توجیه کرده و وجه صحیحی برایش بیان می داریم
قدما در باب نفس 4 مسلک دارند؛
1-طریق حرکت: عده ای از راه حرکت سلوک کرده و به نفس معرفت یافته اند
2-راه ادراک:
3-از هر دو راه:
4-از راه حیات: هر چند حیات جمع بین ادراک و حرکت است اما ایشان حیات را تفصیل نداده اند که آیا از راه ادراک به معرفت نفس نایل می شوند یا از راه حرکت
راه نخست: حرکت
کسانی که از راه حرکت علم به نفس یافته اند این طور گفته اند که تحریک اعضاء بوسیله عضلات و اعصاب بدن باید به یک محرک اولی برسد زیرا تسلسل که امکان ندارد لذا محرک اول اگر بخواهد اول باشد باید متحرک بالذات باشد یعنی حرکتش از خودش باشد و محرکی نخواهد این محرک اول متحرک بالذات نفس است و در این صورت حرکت برایش دوام خواهد داشت زیرا متحرک بالذات است یعنی ذاتش متحرک است بنابرین مرگ نخواهد داشت یعنی غیر مائت خواهد بود علت این که اجسام فلکی فاسد نمی شوند و از بین نمی روند همان دوام حرکت آنها است جرم خورشید و ماه به جهت دوام حرکت از بین نمی رود نفس هم وقتی که محرک اول و متحرک بالذات شد دوام حرکت دارد و مرگ نخواهد داشت
این دسته حرکتیون خود چند دسته اند؛
1-برخی نفس را جسم نمی دانند: بنا بر تأویل و توجیه مصنف جسم نیست پس طبیعت سیّاله است و طبیعت صورت نوعیه است و صورت نوعیه جسمانی است نه جسم بلکه صورت نوعیه روی جسم می آید مرکب از هیولای اولی و صورت نوعیه است
2-برخی نفس را جسم می دانند: این دسته از حکما خود 3 نظریه دارند ریشه اختلاف در این است که جسم چیست؟ و کدام جسم مراد است؟
أ‌-نظریه ذی مقراطیس: آن جسم نفس، اجسام صلبه صغار دایمة الحرکة مبثوثه در خلاء در غیر متناهی است این اجسام صغار و صلبه سفت و محکم است و غیر قابل تجزیه می باشد و در فضای غیر متناهی پخش اند و همین ها هم مبادی اجسام اند و این اجزاء هم کروی شکل اند زیرا سهولت حرکت و دوام حرکت اقتضاء می کند که کروی باشند که حرکتش نا متناهی است بر خلاف حرکت مستقیم که از جایی شروع و به جایی ختم می شود و همین ها مبادی اجسام اند اولین اجسام که باز مبدأ برای اجسام دیگر اند. حیوان این ها را به وسیله تنفس استنشاق می کند و داخل بدن می کند این اجزاء نفس اند بنابرین نفَس غذای نفس می شود غذای روحی و نفسی حیوان تنفس اجزای صغار صلبه است و غبار های متحرک فضا را وارد در بدن و با باز دم خارج می کند و با تنفس پی در پی آن ها را جایگزین می کند
ب‌-نظریه دوم: نفس این گرد و غبار و ذرات و اجرام و اجسام صغار و اجزای لایتجزا نیست بلکه محرک این ها است و نفس آن جسمی است که این ذرات را به حرکت در می آورد و این ذرات در آن جسم اند و با داخل شدن آن جسم در بدن این ذرات هم در بدن وارد می شود
ت‌-نظریه آتش: نفس آتش است و دایم الحرکة است
راه دوم: ادراک
کسانی که از این راه به معرفت نفس رسیدند ایشان خود دو گروه اند؛
1-نفس اشیاء دیگر را ادراک می کند و در این صورت باید مقدم بر آنها باشد تا آن ها را ادراک کند و در این صورت باید مبدأ و علت آنها باشد و در این صورت باید خودش هم از جنس چیزی باشد که مبدأ اجسام است و آن شیئ که مبدأ اجسام است یعنی خدا آن را آفریده و با آن سایر اشیاء را آفریده چند قول در این باب (آپایرون یا ماده اولیه هستی) است؛
أ‌-ماده نخستین عالم آب است: این نظریه ثالیس ملطی است
ب‌-آتش است
ت‌-خاک است
ث‌-هواست
ج‌-بخار است
ح‌-فیثاغورث: عدد است
بعد ملا صدرا همه ی این نظریات را توجیه می کند
2-انباذ قلس: نفس مدرِک شبیه خودش است زیرا بین مدرِک و مدرَک باید شباهت باشد نفس شبیه خود را ادراک می کند شبیه نفس عناصر است لذا؛
- وجود نفس باید از عناصر اربعه تشکیل شده باشد
-و برای بقای نفس هم باید از غلبه و محبت ترکیب شده باشد زیرا به خاطر دفع منافر و جلب ملایم داشته باشد و با غلبه بر منافر باقی بماند و با جلب ملایم بقای بیابد.
راه سوم: مرکب از طریق ادراک و حرکت
کسانی که این طریق را برای رسیدن به معرفت نفس بر گزیدند بر این باورند که؛
-نفس عدد است: این به خاطر ادراکش است به همان بیان که نفس مدرِک خودش است بنابرین باید مبدأ آنها باشد و مبدأ اجسام هم عدد است
-نفس متحرک بالذات است: این نیز به خاطر متحرک بالذات بودن نفس است زیرا این تحریک اعضاء باید به یک متحرک اولی برسد که آن هم باید متحرک بالذات باشد.
راه چهارم: حیات
بدون تفصیل که این حیات ادراک است یا حرکت است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo