< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/01/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مناقشاتی در سخن ابن سینا
ثم إن في ما ذكره الشيخ في مناقضة كلامهم بعض مناقشات‌ و أبحاث نريد أن نشير إليها.
الأول: في قوله أما الذين تعلقوا بالحركة
فأول ما يلزمهم من المحال: أنهم نسبوا السكون إلى النفس فإن كان تحركها علة للتحريك فلم يخل تسكينها إما أن يصدر عنها و هي متحركة بحالها فيكون نسبة تحركها بذاتها إلى التحريك و التسكين واحدة إلى آخره فإنا نقول التحريك البدني الذي ينسب إلى تحريك النفس ليس المراد به هذا التحريك المكاني الإرادي الذي ينبعث من النفس بواسطة دواع خارجية و أمور لاحقة- و أسباب معدة للحركة الإرادية من مكان إلى مكان جلبا للنفع أو الملائم و دفعا للضار أو المؤلم إنما المراد بذلك التحريك ما يقع به حركات الاستحالية الطبيعية التي يقع بها التغذية و التنمية و النضج و الإحالة و غيرها مما لا يخلو بدن الحيوان عنها لحظة- و هي حركة الحياة و مقابلها سكون الموت عند انقطاع تعلق النفس عن البدن- ففاعلية النفس لهذه الحركة اللازمة للحياة الحيوانية ذاتية و أما فاعليتها للحركات الإرادية فهي أمر عرضي بمشاركة الأسباب الخارجية و نسبة هذه إلى تلك كنسبة الكتابة إلى تصوير الأعضاء و كنسبة طبخ الطعام في القدر إلى هضم الغذاء في المعدة- و بالجملة هذا التحريك لازم لا ينقطع من النفس ما دام البدن حيا و لا ينتهي إلى تسكين ما دامت النفس نفسا و البدن بدنا.
و الثاني: في قوله فقد عرفت بما سلف أنه لا متحرك إلا من محرك‌ و أنه ليس شي‌ء متحركا من ذاته.
أقول: حق أن كل متحرك يحتاج إلى محرك غيره لكن قد مر أن كل ما يتحرك في مقولة من المقولات الأربع العرضية يحتاج إلى محرك يفيد لها الحركة- و كل ما يتحرك في مقولة الجوهر كالطبيعة المتجددة الوجود فيحتاج إلى جاعل يجعلها متحركا و قد مر الفرق بين عوارض الوجود و عوارض الماهية و كذا بين اختلاف الجهتين في الخارج كما في القوة و الفعل و بين اختلافها بحسب التحليل الذهني كما في الوجود و الماهية و الحركة فيما يتحرك لذاته هي نحو وجوده و المحتاج في الوجود إلى الجاعل يحتاج إلى جاعل يفيد ذاته لا إلى جاعل يصفه بالوجود إذ الوجود ليس وصفا زائدا على الماهية خارجا بل ذهنا و على أي الوجهين فحاجة كل متحرك إلى‌ محرك غيره ثابت و كذا انتهاء المتحركات إلى محرك غير متحرك.

حکمای قدیمی مطالب و انظاری را درباره ی نفس مطرح کردند که ملا صدرا نظریات ایشان را تا جایی که امکان داشت توجیه و تبیین نمود اما ابن سینا این نظریات را مردود می داند و اشکالاتی را بر این نظریات متوجه کردند که اکنون ملاصدرا به نقد و بررسی و مناقشه در اشکالات شیخ الرییس بر ایشان می پردازد در این باب ملا صدرا 5 اشکال ابن سینا بر ایشان را مطرح کرده و جواب می دهد و از نظریات اقدمین از حکما دفاع می کنند
قدماء از طرق مختلف به معرفت نفس نایل شده بودند؛
دسته نخست آنها بودند که از راه حرکت نظریه خود را مطرح کرده و به معرفت نفس نایل شده بودند البته ایشان نیز خود تفرق داشتند اما پیش از آن، اتفاق بر این داشتند که نفس محرک اول برای تحریکات بدنی نفس است و لذا نفس باید باید متحرک بالذات باشد و الا محرک اول نخواهد بود این تحریکات بدنی که بواسطه عضلات و اعصاب بدن صورت می گیرد به محرک اولی که نفس است منتهی می شود و لذا نفس باید محرک بالذات باشد یعنی حرکت مربوط به خودش باشد نه به محرک دیگری
بعد می افزودند: از این جهت که نفس متحرک بالذات است مرگ ندارد
حال اولین اشکال ابن سینا بر همین مطلب اتفاقی ایشان است؛
اشکال ابن سینا: شما علت حرکات و تحریکات بدنی را نفس می گیرید و می گویید: نفس متحرک بالذات است و محرک اول خواهد بود اما شما سکون را فراموش کردید همان طور که علت حرکات بدن نفس است علت سکون بدن هم نفس است و چطور این متحرک بالذات که نفس است می خواهد علت سکون بدن هم باشد این متحرک بالذات علت حرکات و تحریکات بدنی باشد درست است اما سکون بدن هم به نفس انتساب دارد گاه نفس بدن را به حرکت در می آورد تا به مکانی برود و گاه هم در جایی می نشیند و اگر چنین است چطور نسبت متحرک بالذات به حرکت و سکون بدن هر دو واحد باشد؟ یعنی نفسی که متحرک بالذات است علت حرکت بدن باشد درست است که خود حرکت دارد و بدن را به حرکت در می آورد اما چطور متحرک بالذات علت سکون و تسکین بدن باشد؟
جواب ملا صدرا: حرکت و سکون در اینجا دو معنا می تواند داشته باشد و باید دید کدام معنا در استدلال مراد است؛
1-حرکت و سکون اَینی و مکانی: که در مثال در توضیح اشکال ابن سینا آوردیم که تحریک بدن از مکانی به مکان دیگر صورت می گیرد و نفس بدن را از مکانی به مکان دیگر حرکت می دهد و گاه هم سکون مکانی و ماندن در یک مکان است
2-حیات و موت بدن: حرکت همان حیات و سکون هم همان موت بدن خواهد بود این حرکتی که به معنای حیات و زندگی است حرکت طبیعی جوهری بدن است و از قبیل تنمیه و تغذیه و امثال این هاست سکون در مقابل آن نیز عبارت از توقف حرکت طبیعی بدن است
فرق دو معنای حرکت: چند فرق بین این دو حرکت وجود دارد؛
1-حرکت اولی عرضی و عارضی بر بدن است اما دومی جوهری و ذاتی برای بدن است و بدن مادامی که بدن است و نفس به آن تعلق دارد این حرکت را دارد و نفس هم مادامی که نفس است و تعلق به بدن دارد این تحریک را نسبت به بدن دارد و فاعل و محرک این حرکت طبیعی ذاتی است
2-حرکت اَینی و مکانی به واسطه دواعی خارجی و اسباب بیرونی از نفس صادر می شود مانند تصور و تصدیق به فایده و شوق و اراده و ... یعنی این اسباب خارجی باید ابتدا محقق شود؛
- با تصور حرکت مکانی صورت بگیرد
- و بعد تصدیق به فایده محقق شود
-سپس داعی و انگیزه برای ایجاد شوق شود
- شوق مؤکد شده و اراده ایجاد گردد
-بلآخره حرکت اَینی از نفس صادر شود و نفس فاعل آن شود
اما در حرکت ذاتی بدن نفس فاعل بالذات برای آن است و مراحل فوق را ندارد
حال با توجه به 2 معنایی که برای حرکت و سکون بیان شد، مراد مستدل از حرکت بدن معنای دوم است نه معنای نخست یعنی مراد حرکت اینی و مکانی نیست بلکه مراد حرکت طبیعی ذاتی بدن است و بنابر فرقی که بیان شد که حرکت اینی عرضی بر بدن است اما حرکت طبیعی ذاتی بدن است و حرکت جوهری است یعنی معنا ندارد که بدن باشد و این حرکت را نداشته باشد و معنا ندارد که نفس باشد اما فاعل این حرکت نباشد و بدن از این حرکت طبیعی جوهری باز ایستد بلکه مادامی که بدن، بدن است و مادامی که نفس، نفس است از این حرکت طبیعی جوهری باز نمی ایستد و لذا سکون معنا ندارد و در این قسم از حرکت برای بدن نمی توان گفت: نفس فاعل سکون هم هست و چطور متحرک بالذات فاعل سکون هم هست.
بله اگر مراد از حرکت اینی و مکانی بود اشکال ابن سینا وارد بود اما تا زمانی که بدن حیات دارد و نفس به آن تعلق دارد هرگز بدن از حرکات ذاتی تغذیه و تنمیه باز نمی ایستد
تمثیل نخست: مثَل حرکت عرضی و اینی و مکانی به قسم دوم حرکت که ذاتی و جوهری است مثَل کتابت به تصویر اعضاء است؛ یعنی صورت بندی ایی که اعضا در خارج می یابند و مثل نقاشی کردن اعضاست و لوحی است و نقش اعضاء برای آن صفحه پیدا می شود اما مثل حرکت طبیعی ذاتی مانند صورت بندی اعضا در خارج است چیزی نیست تا صورت اعضا بر آن عارض می شود این صورت بندی اعضا در خارج ذاتی بدن و عین بدن است
تمثیل دوم: مثل حرکت اینی مانند پخته شدن غذا در ظرف و دیگ است و مثَل حرکت طبیعی ذاتی مانند هضم غذا در معده است که در معده خود معده هم از غذا تغذیه می کند یعنی وجود خود معده وابسته به همین غذایی است که در معده هضم می شود و خود معده هم تغذیه می کند و حاصل هضم را به سایر اعضاء ایصال می کند در حرکت ذاتی طبیعی حرکت عین بدن است و با بدن یکی است و خود و جوهر و ذات بدن حرکت دارد.
اشکال دوم ابن سینا: ابن سینا می فرماید: دو قاعده داریم که با توجه به آنها متحرک بالذات بودن نفس معنا ندارد؛
قاعده نخست: متحرک نیاز به محرِّکی غیر خود دارد
قاعده دوم: تمام حرکات باید به یک محرک غیر متحرک منتهی شود
حال با این دو قاعده متحرک بالذاتی باقی نمی ماند زیرا؛
دلیل قاعده نخست: اگر محرک و متحرک یکی باشد اجتماع فقدان و وجدان لازم می آید؛ زیرا محرک باید واجد حرکت باشد و متحرک باید فاقد حرکت باشد تا حرکت را بپذیرد و اگر یکی باشند و غیر از هم نباشند اجتماع فقدان و وجدان پیش می آید که اجتماع نقیضین و محال است
دلیل قاعده دوم: برای دفع تسلسل است که باید همه ی حرکات به یک محرک غیر متحرک ختم شود و با همین قاعده، طبیعیون وجود واجب را از راه حرکات در عالم اثبات می کنند
جواب ملا صدرا: ما هر دو قاعده را قبول داریم الا این که محرِّک در هر 2 قاعده دو گونه است؛
1-محرک به معنای مفید حرکت: حرکت دادن یک گاری
2-محرک به معنای مفید وجود متحرک فی حال الحرکة: در این صورت حرکت ذاتی است وخود چرخنده است
در حرکات عرضی که در 4 مقوله است – کمی و کیفی و اَینی و وضعی – در این ها محرک به معنای مفید حرکت است ولی در حرکت ذاتی جوهری محرک به معنای دوم است یعنی به معنای مفید وجود متحرک است در حالی که متحرک است که نحو و سازمان وجودی آن شیئ حرکت دار بودن است مانند ایجاد نور زیرا حقیقت نور به قول ابن فارض « اصلٌ یدلّ علی سرعة و اضطراب » حقیقت نور دارای نوسان و شتاب و سیلان و حرکت ذاتی است و وقتی وسیله ای نور تولید می کند نور با ماهیتی دو گانه ی موجی و ذره ای و با همان نوسان و شتاب داری ای که در نهاد نور افتاده است پدید می آید و حرکت جوهری که خود بدن دارد زیرا بدن از آغاز زمان زندگی خود تا زمان مرگ تغذیه و تنمیه و حرکت را دارد محرک این حرکت خداوند است یعنی خدا به این متحرک وجود متحرک و حرکت دار می دهد و حرکت ذاتی این جسم است اما حرکت در حرکت عرضی مفید حرکت است زیرا عرضی معلل است و باید محرکی آن را عارض کند اما در حرکت جوهری ذاتی بدن است و « ذاتی لا یُعلَّل » است خود بدن وجودش علت می خواهد که واجب است و سیلان نحو وجود مادی بدن است و علت نمی خواهد
حال چه محرک به معنای مفید حرکت مانند نفس که حرکت اَینی به بدن می بخشد و چه محرک به معنای مفید وجود متحرک مانند خداوند این ها محرک غیر متحرک اند زیرا مجرد اند نفس مجرد است و خدا هم فوق تجرد است و قاعده دوم که سلسه حرکات باید به محرک غیر متحرک منتهی شود
پس متحرک بالذات داریم که همین جسم و بدن است که حرکت ذاتی آن است بر خلاف نظر ابن سینا که می گفت: متحرک بالذات نداریم.
دو فرق بین حرکات عرضی و حرکت جوهری ؛
1-حرکت عرضی مانند حرکات 4 مقوله از قبیل عوارض وجود است اما حرکت جوهری از قبیل عوارض ماهیت است
عوارض وجود مانند کلیت از عوارض وجود ذهنی انسان است و احراق هم از عوارض خارجی آتش است حرکت عرضی مانند اینی و مکانی از عوارض وجود است یعنی بدن قبلا وجود دارد و بعد این حرکت بر آن عارض می شود مانند انسان که اول در ذهن وجود دارد و بعد کلیت بر آن عارض می شود و یا آتش ابتدا در خارج پیدا می شود و بعد می سوزاند
اما حرکت جوهری از قبیل عوارض ماهیت است مانند امکان که با خود ماهیت همراه و متلازم است و از ماهیت انفکاک و جدایی ندارد بلکه امکان ذاتی باب برهان (نه ذاتی باب ایساغوجی) برای ماهیت است و عرضی محمول من صمیمه برای ماهیت است یعنی از خود ماهیت ممکن و از صمیم ذاتش انتزاع شده و بر آن حمل می شود و این طور نیست که اول ماهیتی باشد و بعد امکان بر آن سوار شود حرکت جوهری این گونه است مانند امکان برای ماهیت
2-اختلاف حرکت عرضی با متحرک اختلاف خارجی است یعنی با متحرک در خارج دو تاست و تغایر و اختلافشان و اثنینیت آن ها خارجی است مانند قوه و فعل که در خارج 2 چیز است مثلا ما کمالاتی را بالفعل دارا می باشیم و کمالات دیگری را هم بالقوه دارا می باشیم و بعد پیدا می کنیم حرکت عرضی از مکانی به مکان دیگر اختلافشان خارجی است و واقعا در خارج دو چیز اند اما اختلاف حرکت طبیعی با متحرک که جسم و بدن است تغایر ذهنی است و مانند اختلاف وجود و ماهیت است که در ذهن دو چیز اند و در خارج « و اتحدا هویة » است و در تحلیل ذهنی ممکن دو جزء وجود و ماهیت پیدا می کند
وجود و ماهیت که در خارج متحد اند از این روی است که خدا ماهیت را ایجاد می کند نه این که ماهیت را متصف به وجود کند زیرا ماهیت بدون وجود هیچی نیست بلکه خدا به ماهیت وجود می دهد و به جعل بسیط متحققش می کند حرکت ذاتی و جوهری هم نحو وجودش سیلان و حرکت است و متحرک بالذات داریم که حرکت ذاتی آن باشد که ابن سینا گوید: نداریم و بی معنا است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo