< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/01/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تجرد نفس ناطقه
الباب السادس: في بيان تجرد النفس الناطقة الإنسانية تجردا تاما عقليا و كيفية حدوثها
و فيه فصول‌:
فصل (1): في أن النفس الناطقة ليست بجسم و لا مقدار و لا منطبعة في مقدار
و فيه حجج‌:
الأولى: أن لها أن تدرك الكليات و الطبائع الكلية من حيث عمومها و كليتها و الكلي بما هو كلي أي طبيعة عامة لا يمكن أن يحل جسما و لا أن ينطبع في طرف منقسم أو غير منقسم منه أما أنه لا يمكن أن يوجد في طرف غير منقسم منه- فلأن النقطة يمتنع أن يكون محلا لصورة عقلية فلأنها لا تخلو إما أن يكون لها تميز- عن الشي‌ء الذي هي نهايته أو لا يكون فإن لم يكن امتنع حصول الصورة المعقولة فيها- دون المحل الذي هي طرفه بل كما أن النقطة طرف ذاتي له فكذلك إنما يجوز أن يحل فيها طرف شي‌ء حال في ذلك المقدار و يكون كما أن الحال يتقدر بذلك المقدار بالعرض فكذلك تناهيه بطرفه بتناهي المحل بها بالعرض و إن كان لها تميز عن ذلك المقدار في الوجود فهو محال و إلا لكانت النقطة منقسمة كما بين في موضعه.
و اعترض هاهنا: بأن عدم التميز في النقطة عن المحل و إن كان مسلما لكن لا نسلم أنه لا يحل فيها إلا نهاية ما يحل في ذلك المقدار فإن ما ذكرتم منقوض بالألوان- و الأضواء الحاصلة في السطوح دون الأعماق و كذا حال المماسة و الملاقاة.
و الجواب: أن السطح له اعتباران اعتبار أنه نهاية للجسم و اعتبار أنه مقدار منقسم في جهتين فقبوله الألوان و الأضواء و غيرهما من جهة أنه عبارة عن امتدادي الجسم- لا من جهة أنه نهاية له.
و أيضا: لا بد في قابلية الشي‌ء أن يكون للقابل استعداد خاص أو مزاج حتى يقبل كيفية أو صفة و ليس للنهاية بما هي نهاية اختلاف قوة أو حالة استعدادية في القابلية- فلو كان للنقطة مثلا إمكان أن يقبل صورة عقلية لكانت دائمة القبول لها لعدم تجدد حالة فيها فرضا فكان المقبول حاصلا فيها أبدا إذ المبدأ دائم الفيض فلا يتراخى فيضه إلا لعدم صلوح القابل و المفروض أن الصلوح و الاستعداد حاصل لها من حيث ذاتها فلزم من ذلك أن يكون جميع الأجسام ذوات النقطة عاقلة و وجب أن يكون العاقل عند موته عاقلا- لوجود قابل العاقلية فيه فالتالي باطل فالمقدم كذلك و أما أنه يمتنع أن تحل الصورة المعقولة من الجسم شيئا منقسما فهو أن كل مقدار منقسم أبدا و الحال في المنقسم منقسم- فيلزم أن يكون الصورة العقلية منقسمة أبدا لا يقف إلى حد ينتهي القسمة إليه‌

باب 6:
الباب السادس: في بيان تجرد النفس الناطقة الإنسانية تجردا تاما عقليا و كيفية حدوثها و فيه فصول‌
فصل (1): في أن النفس الناطقة ليست بجسم و لا مقدار و لا منطبعة في مقدار
و فيه حجج‌:
فصل 1: برهان بر اثبات تجرد تام عقلی نفس ناطقه انسانی
در این فصل 11 برهان بر تجرد نفس اقامه می شود آن هم بر تجرد تام عقلی نفس از ماده و جمیع عوارض ماده در این باب مراد است
برهان نخست: نفس انسانی معقولات را ادراک می کند یعنی کلیات را با وصف کلیت آنها ادراک می کند که کلی با وصف کلیت همان کلی عقلی در منطق است نه کلی طبیعی و نفس بخاطر این ادراک باید مجرد باشد لذا نفس مجرد است
برهان در قالب شکل اول است؛
-نفس معقولات را ادراک می کند
-هر چیزی که ادراک معقولات کند باید مجرد باشد
-پس نفس مجرد است
این برهان را حاجی سبزواری این گونه بیان نموده است: « و للانتزاع الشیئ ذی العموم » در این برهان باید کبرا را بیان کرد
بیان کبرا: معقولات نمی توانند حالّ در جسم باشند و نمی توانند در جسم حاصل شوند پس حالا که در نفس پیدا شده و نفس هم آن ها را ادراک می کند نفس نمی تواند جسم باشد و باید مجرد باشد
اما این که معقولات نمی توانند در جسم حلول بیابند از این روی است که اگر بخوهند در جسم حلول بیابند؛
- یا باید در خود جسم و یا در طرف منقسم جسم حاصل شوند؛ این فرض بعد بررسی می شود
-و یا در طرف غیر منقسم (نقطه) جسمی مانند کتاب و سنگ حاصل شوند؛ این فرض خود دو صورت دارد؛
1-طرف غیر منقسم و نقطه پایان جسم متمیز از طرف غیر منقسم است؛ در این صورت لازم می آید نقطه منقسم و قسمت پذیر باشد زیرا اگر از طرف منقسم و جسم متمایز شود بُعد پیدا می کند و دیگر نقطه نخواهد بود زیرا نقطه قسمت ناپذیر است از این روی که هیچ بُعدی ندارد
2-طرف غیر منقسم و نقطه پایان جسم متمیز از طرف غیر منقسم نیست؛ این فرض درست است و در این صورت امکان ندارد که معقول فقط در نقطه جسم حاصل شود و در طرف غیر منقسم پیدا شود و در طرف دیگر پیدا نشود زیرا متمایز و جدای از هم نمی باشند و در نتیجه معقول خودش در طرف منقسم جسم پیدا می شود و طرف و پایانش در طرف غیر منقسم یافت می شود و بعد خود معقول که در خود جسم حاصل می شود متقدر در خود جسم می شود و مقدار جسم را پیدا می کند و طرف معقول هم تناهی به طرف غیر منقسم که نقطه جسم است پیدا می کند و معقول اگر بنا شد مقدار بیابد و تناهی پیدا کند دیگر معقول و کلی نخواهد بود
این برهان پیش فرضی دارد که همان تجرد کلیات و معقولات است و تناهی ندارد
اشکال: اگر معقول در طرف غیر منقسم جسم یعنی نقطه حاصل شود نقطه هم تمیّزی از خود جسم و طرف منقسم آن ندارد شما در دلیل می گویی: در این صورت امکان ندارد معقول فقط در نقطه پیدا شود و معقول متقدّر به مقدار جسم می شود و طرف معقول هم در نقطه جسم یافت می شود و تناهی به تناهی آن می یابد، خیر بلکه تمام معقول فقط در نقطه حاصل می شود با این که نقطه تمایزی از خود جسم ندارد اما در عین حال معقول فقط در آن نقطه حاصل می شود همان طوری که الوان و اذواق در سطوح اجسام حاصل می شود نه در اعماق آنها؛ نور بر سطح جسم می تابد و رنگ در سطح جسم پیدا می شود نه در اعماق آن و سطح جسم پایان و نهایت و طرف جسم است و در این جا هم با این که نقطه طرف غیر منقسم است و تمایزی هم از خود جسم که طرف منقسم است ندارد اما در عین حال معقول فقط در نقطه حاصل می شود مانند رنگ و نور
جواب: برای سطح 2 اعتبار وجود دارد؛
1-سطح نهایت و پایان و طرف جسم است؛ اگر که سطح را به نسبت جسم سنجیده باشیم
2-سطح امتداد طولی و عرضی جسم است؛ این که الوان و اضواء در سطوح اجسام حاصل می شوند به این اعتبار دوم است که سطح را به نسبت خودش بسنجیم
دلیل دوم: که معقول نمی تواند در طرف غیر منقسم جسم قرار گیرد به این دلیل که اگر امکان داشته باشد معقول در نقطه حاصل شود باید تمام اجسام عاقل می بودند و همچنین لازم می آمد میت هم عاقل باشد زیرا تمام اجسام دارای نقطه اند میت هم دارای نقطه است در این صورت که معقول در نقطه حاصل شود میت هم دارای تعقل می شد که چنین نیست
بیان ملازمه: اگر امکان داشته باشد معقول در نقطه حاصل شود باید نقطه قابلیت و استعداد حصول معقول را داشته باشد و گرنه معقول در نقطه حاصل نمی شود نقطه در هر جا باشد نقطه است و نقطه با نقطه فرق ندارد نقطه در همه جا نهایت و طرف است و لذا استعداد و قابلیتی هم که در فرض نقطه برای حصول معقول دارد تفاوتی ندارد و نقطه هر جسم و میتی باید قابلیت حصول معقول را داشته باشد و اگر قابلیت در طرف قابل تمام باشد امساکی در افاضه فیض از سوی فایض وجود نخواهد داشت
قبول ماده شرط است در افاضه فیض****و گرنه بخل نباشد ز مبدأ فیّاض

پس هر نقطه ای باید صورت معقول در آن پیدا باشد و لذا همه ی اجسام از جمله میت هم باید عاقل باشد که نیست
شق دوم: معقول نمی تواند در طرف منقسم جسم که خود جسم است و تقسیم می شود حاصل شود زیرا جسم بی نهایت تقسیم می پذیرد و می توان جسم را الی ما لا نهایة له تقسیم نمود و اگر معقول بنا باشد در خود جسم حاصل شود و حلول بیابد باید به تبع جسم تقسیمات غیر متناهیه بپذیرد که این محال است و علتش بعد می آید.



BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo