< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/02/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سؤال چهارم در برهان دوم اثبات تجرد نفس
قال السائل 4: سلمنا أن من عقل ذاتا فإنه يحصل له ماهية المعقول لكن لم لا يجوز أن يحصل ذاتي في قوتي الوهمية فتشعر قوتي الوهمية بها كما أن القوة العاقلة تشعر بالوهمية فعلى هذا لا يكون القوة العاقلة مقارنة لذاتها بل للقوة الوهمية كما أنكم تقولون القوة الوهمية غير مقارنة لذاتها بل للقوة العاقلة.
قال المجيب 4: شعورك بهويتك ليس بشي‌ء من قواك و إلا لم يكن المشعور بها هو الشاعر و أنت مع شعورك بذاتك تشعر أنك إنما تشعر بنفسك و أنك أنت الشاعر و المشعور به.
و أيضا: فإن كان الشاعر بنفسك قوة أخرى فهي إما قائمة بنفسك فنفسك الثابتة للقوة الثابتة لنفسك ثابتة لنفسك و هو المطلوب و إن كانت غير قائمة بنفسك بل بجسم- فنفسك إما أن تكون قائمة بذلك الجسم أو لا تكون فإن لم تكن وجب أن لا يكون هناك شعور بذاتك بوجه و لا إدراك لذاتك بخصوصها بل يكون جسم ما يحس بشي‌ء غيره كما تحس بيدك و رجلك و إن كانت نفسك قائمة بذلك الجسم فذلك الجسم حصلت فيه نفسك و حصلت فيه تلك القوة الشاعرة بنفسك فتلك النفس و تلك القوة وجودهما لغيرهما و لا تكون النفس بتلك القوة تدرك ذاتها لأن ماهية القوة و النفس معا لغيرهما- و هو ذلك الجسم.
قال السائل 5: تقريرا لهذا البحث لم لا يجوز أن يكون إدراكي لذاتي بحصول ذاتي في شي‌ء نسبته إلى ذاتي كنسبة المرآة إلى البصر.
قال المجيب 5: الذي يتوسط فيه المرآة إن سلم أنه مصور في المرآة فيحتاج مرة ثانية أن يتصور في الحدقة فكذلك هاهنا لا بد و أن ينطبع صورة ذاتنا مرة أخرى في ذاتنا.
قال السائل 6: لم لا يجوز أن يكون إدراكي لذاتي بحصول صورة أخرى في ذاتي- بيانه أني حال ما أعقل نفس زيد إما أن لا أعقل نفسي و هو محال لأن العاقل للشي‌ء- عاقل بالقوة القريبة من الفعل بكونه عاقلا و في ضمنه كونه عاقلا لذاته و إما أن أعقل نفسي في ذلك الوقت و حينئذ لا يخلو إما أن يكون الحاصل في نفسي من نفسي- و من زيد صورتان أو صورة واحدة فإن كانت واحدة فحينئذ أنا غيري و غيري أنا- إذ الصورة الواحدة من النفس مرة واحدة يكتنفها أعراضي و مرة أخرى يكتنفها أعراض زيد و إما أن كان الحاصل صورتين فهو المطلوب.

خلاصه سؤالات؛
1-ما به ذات علم نداریم به اثر آن علم داریم
2-با تعقل ذات چیزی ماهیت آن حاصل نمی شود مثل تعقل ذات اله و عقول
3-ارتسام صورت مساوی ذات واجب در عقل ما لازم می آید ماهیت واجب کلی و ذو افراد خارجی باشد و توحید خدشه دار می شود
سؤال چهارم: در این اشکال هم از سؤال 2 و 3 تنزل می شود کما که در اشکال 3 از اشکال 1 و 2 تنزل می شد در اینجا هم قبول می کنیم که اگر کسی ذاتی را تعقل کند ماهیت ذات برای عاقل حاصل می شود بنابر مقدمه دوم از برهان دوم که گذشت، حال اشکال می شود که ما قبول نداریم ذاتمان ادراک کننده ذات خودمان است
این هم غیر از اشکال اول است که در آنجا ادراک ذات زیر سؤال بود که ما اصلا ذات را ادراک نمی کنیم بلکه اثر آن را دراک می کنیم اما در اینجا گوییم ذات ما و عاقله ذات و عاقله را ادراک نمی کند ذات ما همان عاقله یا همان نفس مجرده است بلکه آن قوه ای که ذات ما ادراک می کند قوه واهمه است و با آن شعور به نفس و ذات خود داریم در نتیجه قوه عاقله برای واهمه حاصل می شود زیرا ما در پایان مقدمه دوم می خواستیم از حصول ذات برای ذات خود نه برای ماده تجرد نفس را اثبات کنیم اگر شاعر ذات ما قوه ی واهمه ماست نه عاقله در این صورت نمی توان نتیجه گرفت ذات ما برای ذات ما حاصل است
همان طور که مستدل قوه عاقله را مشعِر قوه واهمه می داند و در این صورت واهمه هم برای عاقله حاصل است زیرا ادراک حصول مدرَک برای مدرِک است ما هم می گوییم: آنچه ذات ما را ادراک می کند عاقله نیست بلکه واهمه است و عاقله برای وهم ما حاصل است
ابن سینا دو جواب به این اشکال می دهد؛
جواب نخست: درباره ادراک ذات بوسیله ذات، ما دوچیز را ادراک می کنیم؛
-ذات خود را ادراک می کنیم
-شاعر و مشعورٌ به یکی است یعنی مدرِک و مدرَک یکی است
حال جواب این است: طبق این مطلب لازم می آید شاعر و مشعورٌ به دو تا شود یعنی شاعر قوه وهمیه است و مشعورٌبه عاقله شود که همان ذات ماست در حالی که ما علاوه بر ادراک ذات، ادراک می کنیم که شاعر و مشعورٌبه یکی است
جواب دوم: اگر قوه وهمیه نفس و ذات را ادراک کند در این صورت واهمه برای نفس ثابت و حاصل است یاخیر؟ آیا واهمه در نفس است یا خیر؟ یا قایم به جسم است؟
-اگر قوه وهمیه حاصل برای نفس است؛ نفس و عاقله هم طبق اشکال شما حاصل و ثابت برای واهمه است و بنابر قیاس مساوات؛ « الثابت فی الثابت فی النفس ثابتٌ فی النفس » لذا نفس باید برای نفس ثابت و نفس در نفس باشد و در این صورت اجتماع مثلَین و محال است
-و اگر قوه وهمیه قایم به جسم باشد؛ در این صورت وهمیه که مدرِک نفس است قایم به جسم است می پرسیم: نفس هم قایم به همان جسم می باشدکه واهمه قایم بر آن است یا خیر؟
دو فرض دارد؛
-اگر نفس قایم بر آن جسم نیست و برای خود وجود جداگانه ای دارد پس ما نباید اصلا ذات خود را ادراک کنیم
اصلا یعنی؛
1-نه بوجهها و بعنوانها
2-و نه بخصوها
این مانند این است که چشم ما دست و پای ما را می بیند و این به معنای ادراک ذات ما نیست زیرا دست و پا ذات مانیستند
-اگر نفس قایم بر این جسم است مانند قوه وهمیه که عارض بر جسم است؛ در این صورت کی نفس ما به واسطه قوه وهمیه مدرَک ذات خود است؟ و نفس به واسطه قوه وهمیه مدرِک ذات خود نخواهد بود نفس و قوه واهمه دو عرض برای آن جسم باشد کاری به هم ندارند و تلازمی هم ندارند
سؤال پنجم: تأیید و تأکید و تقریر اشکال 4 است زیرا اعم از آن می باشد و چنین است: مرآتی اعم از قوه وهمیه واسطه بین نفس و خود نفس باشد و صورت نفس در آن مرآت واقع شود و نفس صورت خود را در آن بنگرد در نتیجه ذات ما مستقیما مدرِک ذات ما نیست
جواب: صرف وقوع صورت در مرآت -که آن هم محل بحث است که آیا اصلا صورت در مرآت حاصل می شود یا خیر- برای ادراک کفایت نمی کند وقتی مقابل آینه می ایستیم آیا صورتی در آینه واقع می شود؟ یا در آینه چیزی نیست؟ البته اگر کسی صورتی را در آینه نقاشی کند- اما با صرف نظر از این مطلب تا زمانی که صورت در حدقه و در مردمک چشم حاصل نشود ابصار محقق نمی شود و در اینجا هم اگر مرآتی بین نفس و خود ما واسطه باشد و از طریق آن نفس خودش را ادراک کند این برای ادراک کفایت نمی کند تا زمانی که صورت نفس در خود نفس پیدا نشود. و اگر صورت نفس در نفس پیدا شود باز اجتماع مثلین می شود.
سؤال ششم: آن مقدمه ای که گفته شد علم حصولی نفس به نفس امکان ندارد به خاطر محذور اجتماع مثلین در این اشکال مورد مناقشه قرار می گیرد اگر شما به خاطر این محذور بخواهید علم حضوری نفس را به خود رد کنید این محذور متوقف به همین جا می شود و در علم حصولی نفس به نفس دیگری هم پیش می آید
اشکال: نفس به خود علم حصولی دارد کما که به غیر خود هم علم حصولی دارد و صورت نفس در نفس پیدا می شود وقتی ما مثلا نفس و انسانیت زید را ادراک می کنیم در این جا نفس خودمان را هم تعقل می کنیم به دلیل آنچه گذشت که در ادراک ما دو چیز را می فهمیم که ذات مدرِک است و شاعر و مشعورٌبه یکی است با ادراک زید عاقل بودن خود را هم ادراک می کنیم مانند همان بحثی که در سؤال 4 گذشت جز این که آنجا ادراک خود نفس بود و اینجا ادراک نفس دیگری است و در ضمن ادراک زید توجه به مدرِک بودن خود نیز داریم اما در اینجا دو صورت از نفس در ما پیدامی شود یا یکی؟
-نمی توان گفت: یک صورت نفس زیرا در این صورت یا ما زید می شویم و یا زید ما می شود
-به ناچار باید گفت: دو صورت نفس در ما ایجاد می شود یکی از زید و یکی از خودمان
با جمع شدن دو صورت نفس اجتماع مثلین می شود و لذا قبول کنید که علم حصولی نفس به خودش اشکال ندارد و الا در ادراک نفس زید هم برایتان مشکل ساز می شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo