< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/02/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جواب اشکال دهم بر برهان دوم اثبات تجرد نفس انسانی
ثم [بل‌] التحقيق: أن كل ما يدرك شيئا فله ذلك المدرك كليا كان أو جزئيا و الحمار إذا أدرك ذاته المخلوطة فله ذاته المخلوطة فإذن على كل الأحوال الحمار ذاته موجودة له و ليس ذلك إلا قوة واحدة فذاته مجردة له.
و مما يبطل قولكم أن المدرك لذات الحمار قوة غير ذاته أن نقول المدرك لذاته إن لم يكن هو ذاته بل قوة أخرى فإن كانت تلك القوة في الحمار فذات الحمار في الحمار و إن كانت في غيره لم يكن الشاعر هو المشعور به فلم يكن الحمار مدركا لذاته- و قد أبطلناه أولا.
و أيضا: لو سلمنا أن الحمار يدرك ذاته لا بذاته بل بجزء من ذاته فذلك الجزء له صورة ذاته فذلك الجزء مجرد.
و أيضا: فإذا حصلت نفس الحمار في آلة قوته الوهمية مع كونها مخلوطة وجب أن يكون آلة التوهم حية بتلك النفس كما أن آلة النفس حية بها.
و أجابوا عن هذا الآخر: بأن قالوا حصول تلك الصور في الوهم يشبه الخضرة الحاصلة من الانعكاس و حصولها في آلتها الخاصة كحصول الخضرة الأصلية من الطبيعة هذا تمام ما قيل في هذا المقام و التحقيق ما لوحناه إليك من الكلام‌.
الحجة الثالثة: و هي قريبة المأخذ من الأولى‌
أن نفوسنا يمكنها أن تدرك‌ الإنسان الكلي الذي يكون مشتركا بين الأشخاص الإنسانية كلها و لا محالة يكون ذلك المعقول مجردا عن وضع معين و شكل معين و إلا لما كان مشتركا بين الأشخاص- ذوات الأوضاع المختلفة و الأشكال المختلفة و ظاهر أن هذه الصورة المجردة أمر موجود- و قد ثبت أن الكليات لا وجود لها في الخارج فوجودها في الذهن فمحلها إما أن يكون جسما أو لا يكون و الأول محال و إلا لكان له كم معين و وضع معين بتبعية محله- و حينئذ يخرج عن كونه مجردا و هو محال فإذن محل تلك الصورة ليس جسما فهو إذن جوهر مجرد.

در سؤال 8 از پرسش های ده گانه در ذیل دلیل 2 بر اثبات تجرد نفس ناطقه نقضی مطرح شد؛
نقض: این دلیل در نفس حیوان هم جاری می شود زیرا پایه و محور ادراکی بود که ذات انسان نسبت به خود دارد زیرا ذات انسان مدرِک خود است و ادراک هم حصول مدرَک برای مدرِک است لذا ذات و نفس انسان برای خودش حاصل است نه برای ماده لذا مجرد می باشد عین این دلیل برای حیوان هم جاری می شود زیرا حیوان هم ذات خود را ادراک می کند و دلیل ادراک ذات هم این است که ملایم و منافر خود را ادراک می کند و شاهدش این است که به طرف ملایم کشیده می شود و از منافر فرار می کند لذا حیوان خود را ادراک می کند اگر ذات حیوان برای خودش مدرک خود و است برای خود حاصل است لذا نفس حیوان نیز مجرد خواهد بود
جواب نقض: فرق است بین این که انسان ذات خود را ادراک کند یا حیوان. انسان با ذات است که ذات خورا ادراک می کند اما حیوان با وهم و با آلت وهم ادراک ذات می کند یعنی با روح بخاری دماغی ادراک می کند یعنی وهمی که مادی و جسمانی است نه وهم مجرد
در سؤال 9 گفته شد که دلیل بر تفاوت ادراک انسان ذات خود را با ادراک حیوان ذات خود را، چیست؟ که یکی دلیل بر تجرد است و دیگری خیر
جواب: انسان که ادراک ذات خود می کند ذات انسان مرکب از کلی و عوارض است زید مرکب از انسان کلی و عوارض و مشخصات ذهنیه است که خود را ادراک می کند انسان در ادراک خود مجموع مرکب از این دو چیز را ادراک می کند و این اجزاء مرکب نزد انسان از یکدیگر تمایز دارد یعنی انسان کلی و عوارض زیدیه ممتاز از یکدیگر را ادراک می کند اما حیوان که ذات خود را ادراک می کند که آن نیز ترکیبی از کلی و عوارض است دیگر حیوان قدرت بر تمییز این اجزاء مرکب ندارد و دلیل تفاوت این دو ادراک، ادراک کلی است که انسان قدرت بر ادراک کلی دارد و حیوان ندارد.
در سؤال 10 اشکال شد که این قدرت بر تمییز کلی از عوارض که انسان دارد مربوط به تحلیل ذهن می شود یعنی انسان می تواند با ذهن خود کلی را از عوارض جدا می کند و حیوان این قدرت را ندارد و این مربوط به ذهن است نه در خارج.
آنچه در خارج است حقیقت مخلوط با عوارض در انسان و در حیوان است و هم انسان این حقیقت و ذات و کلی، مخلوط با عوارض را ادراک می کند و هم حیوان و این تفاوت مربوط به ذهن و تحلیل ذهنی و انتزاع و تجزئه ذهنی است که انسان قدرت بر این تجزئه دارد و حیوان ندارد اما آنچه مربوط به وجود خارجی است تفاوتی بین انسان و حیوان نیست و هر دو ذات مخلوط به عوارض را ادراک می کنند
بل التحقیق: در این جا دلیلی بر نقض در سؤال 8 اقامه می شود و مستشکل دلیلی بر تجرد نفس حیوان می آورد و با همین دلیل تجرد نفس حیوان هم اثبات می گردد و چون ملا صدرا مذاقش با این مستشکل یکی است و با هم موافق اند یعنی ملا صدرا هم به تجرد نفس حیوانی قایل است لذا ایشان جوابی به او نمی دهد الا از قسمت آخر دلیل مستشکل که جواب می دهد
سایل گوید: حق و تحقیق این است که طبق دلیل دومی که شیخ اقامه کرده بود، هر چیزی که ذات چیزی را ادراک بکند دارای ذات آن چیز می شود در مقدمه 2 دلیل 2 این بود؛ «کل من ادرک ذاتا فله ماهیة تلک الذات » و ذات برای او حصول و وجود می یابد طبق این مقدمه حیوان هم ذات مخلوط به عوارض خود را در خارج ادراک می کند پس حیوان باید ذات خود را دارا باشد و ذات حیوان برای ذات آن حاصل باشد و وجود داشته باشد و در این صورت که برای خود ذاتش حاصل است نه برای ماده، در نتیجه ذات حیوان هم باید مجرد باشد و این همان نقضی است که در سؤال 8 آمده بود.
بعد به استدلال بر تجرد و نفس حیوانی و ذات حیوانی از راه ابطال قول به جسمانیت نفس حیوانی است مشهور نفس حیوانی را مادی می دانند مستشکل قول مشهور مشائیان را ابطال می کند و از این رهگذر بر تجرد نفس حیوانی استدلال می کند؛
استدلال: شمای مشهور می گویی: ذات حیوان را ذات او درک نمی کند و مدرَک برای ذات او نیست بلکه مدرَک برای قوه وهمیه اوست که در آلت وهمی است که در روح بخاری دماغی است و جسمانی و مادی است این سخن شما با 3 اشکال مواجه می شود که با محذور قول مشهور در واقع 3 دلیل بر اثبات تجرد نفس حیوان است؛
مشکل نخست مشاء: اگر مدرِک ذات حیوان وهم اوست آیا این قوه وهمیه در حیوان است یا در غیر اوست؟ محل قوه وهمیه؛
-اگر در خود حیوان باشد که اجتماع مثلین است و محال است زیرا اگر مدرِک ذات حیوان قوه وهم است یعنی نفس حیوان در واهمه اوست و قوه وهم هم که در حیوان است با قیاس مساوات لازم می آید ذات حیوان در حیوان وجود بیابد و نفس حیوان در حیوان وجود یابد و 2 تا حیوان در نفس حیوان جمع گردد یکی آن ذات حیوان که محل قوه وهمیه است و یکی هم ذات حیوانی که در قوه وهمیه است و این اجتماع مثلین است
-اگر وهمیه در غیر حیوان باشد لازم می آید حیوان مدرِک خود نباشد زیرا درک ذات حیوان به وسیله قوه وهمیه است اما در حیوان نیست و باید شاعر و مشعورٌبه و مدرِک و مدرَک دو چیز غیر هم باشد ذات حیوان مدرِک و مدرَک غیر از آن است درحالی که حیوان ذات مخلوطه خود در خارج را درک می کند
مشکل دوم مشاء: اگر مدرِک ذات حیوان قوه وهمیه او بود از طرفی این قوه جزء ذات حیوان است و از سوی دیگر ذات حیوان هم طبق نظر مشهور برای قوه وهمیه حیوان حاصل می شود در نتیجه باید قوه وهمیه برای خود قوه وهمیه حاصل شود و این به معنای تجرد است و قوه وهمیه برای خود حاصل است نه برای ماده.
مشکل سوم مشاء: اگر نفس حیوان برای وهم حاصل است وهم باید حیّ باشد و حیاتش به نفس باشد حی یعنی آنچه نفس و جان دارد و بنابر این قوه وهمیه باید حی باشد و حیاتش به نفس باشد همان طوری که حیات قلب به نفس است در جواب 8 گذشت که آیا مدرک حیوان؛
-ذات حیوان است
-ذات در آلت ذات است که قلب است
-وهم است
-وهم در آلت وهم است
که صورت درست فرض 4 است قلب حیوان آلت ذات و نفس حیوان است همان طور که دماغ آلت قوای ادراکی است یعنی آلت قوه وهم و خیال است زیرا محل آن است زیرا مرکز ادراکات و تحریکات حیوان مغز و دماغ اوست اما با تعلق نفس به قلب ذات حیوان وجود می یابد اما ادراک و تحریک آن در دماغ صورت می گیرد اگر نفس حیوان در قوه وهم اوست لازم می آید قوه وهمه حیاتش به نفس باشد همان طور که حیات قلب حیوان به نفس است
از طرفی حیات نفس هم بنا بر نظر مشهور به وهم است زیرا حیات به معنی درّاکیت و فعّالیت است یعنی درک داشتن و حرکت داشتن است «ان الحیاة حقیقة و جهادٌ» حیات درک و تلاش است نفسی که درک دارد حیات می یابد و درک نفس هم به وسیله قوه وهمیه است و این دور است
جواب ملاصدرا: ایشان به بخش آخر و دلیل سوم جواب می دهد؛ آن نفسی که در قلب است و به قلب حیوان تعلق می گیرد منشاء حیات است اما نفسی که در وهم است و با وهم ادراک نفس می کند منشاء حیات نمی باشد نفس در قلب حیات قلب را ایجاد می کند که حیات قلب به نفس است اما حیاتی که در وهم پدید می آید منشاء حیات نیست لذا حیات وهم به نفس نیست فقط حیات قلب به نفس است پس دور پیش می آید.
نفسی که در قلب است به منزله خُضره واقعی است و نفسی که در وهم است به منزله عکس سبزه و خُضره است بنابرین نفس در قلب منشاء حیات است بر خلاف نفس در وهم.
نکته: ملا صدرا می فرماید: حق درباره حیوان همان است که به آن اشاره کردیم این که نفس حیوان مجرد است به تجرد برزخی مثالی
برهان سوم بر تجرد نفس انسانی: این دلیل از راه ادراک کلی است و این دلیل قریب المأخذ به دلیل اول است که آن هم از راه ادراک کلی بود با این تفاوت که در دلیل نخست -بنابر آنچه حاجی سبزواری در حاشیه فرموده اند-
دلیل اول خود دو وجه داشت؛
- در وجه نخست از راه عدم انقسام کلی پیش می آمدیم و نتیجه می گرفتیم محل صورت معقوله و کلی هم باید غیر منقسم باشد که محل هم نفس انسان است ومجرد
-در وجه دوم از راه حقایق بسیطه پیش می آمدیم که حقایق بسیطه غیر قابل تقسیم باید محلشان هم غیر قابل تقسیم باشد و مجرد
اما در دلیل سوم از راه تجرد کلی اثبات مدعا می کنیم که چون کلی مجرد است ذهن و نفسی هم که آن را ادراک می کند باید مجرد باشد پس نفس انسانی مجرد است
سؤال: اما چرا ملا صدرا می فرماید: قریبٌ مأخذاً، به هم نزدیک اند؟
جواب: زیرا غیر منقسم بودن و بسیط بودن کلی هم به خاطر تجرد آن است لذا این دلیل را قریب به مأخذ دلیل نخست است
بیان دلیل سوم: با چند مقدمه بیان می شود؛
1-ما کلی را ادراک می کنیم انسان کلی و شجر کلی و ...
2-کلی مجرد است یعنی مقدار معین ندارد وضع خاص ندارد مکان و زمان را بر نمی تابد
3-کلی وجود خارجی ندارد اما چون ما آن را ادراک می کنیم باید در ذهن موجود باشد یعنی جایگاه و محل کلی ذهن است
لذا خود ذهن هم باید مجرد بادش زیرا محل کلی مجرد ذهن است و ذهن همان نفس است و اگر نفس مادی باشد کلی هم به تبع مادی بودن محل نمی تواند مجرد باشد ذهن مادی باید شکل و مقدار و مکان داشته باشد و حالّ هم به تبع محل مادی خواهد بود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo