< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه ی برهان ششم بر تجرد نفس ناطقه
فإن قيل لعل استمراره في أفعال عقله على صحته لأن عقله يتم بعضو من البدن‌ يتأخر عنه الفساد و الاستحالة و إن ظهرت الآفة في سائر القوى و الأفعال.
فيجاب بأن الأعضاء الطرفية إنما يلحقها الضعف و الفساد لضعف يسبق إلى المبادي- و لو كانت المبادي صحيحة لانحفظت الأطراف و لم يسقط قواها و معلوم أن ليس كبد الشيخ و لا دماغه و لا قلبه على الحال الصحيحة و القريبة من الصحة و لذلك تجد في نبضه و بوله و أفعال دماغه تفاوتا عظيما و معلوم أن عقل الإنسان لا يحتاج في تمامه إلى يده و رجله و جلده و ما يجري مجراه.
أقول: تفاوت الأحوال الحاصلة للإنسان بحسب الشيخوخة تابعة أيضا لتفاوت يقع في أحوال النفس لأن المبدأ للمزاج و المشكل للأعضاء كما علمت هي النفس و منشأ كلال البدن و قواه انصراف النفس عن تدبير هذه النشأة إلى تدبير نشأة ثانية بحسب الجبلة و في ذلك حكمة كون الموت طبيعيا و لميته لا كما ذكره الأطباء و غيرهم.
فإن رجعت و قلت: لعل مزاج الشيخ أوفق لأفعال القوة العقلية فلهذا يقوى فيه هذه القوة.
قلنا: كلا فإن مزاج الشيخ إما بارد يابس و إما واهن ضعيف و كل منها يوجد في غير المشايخ و لا يكون لصاحبه مزيد استعداد و ليس كل شيخ أقوى من الشاب على أن ضعف البنية ليس يلائم لما يقوم بالبنية بل لعله يلائم ما لا يقوم بالبنية هذا.
حكمة عرشية:
اعلم أن هذا البرهان أيضا غير دال على أن لكل إنسان جوهرا مفارقا عقليا بل يدل على أن القوة العاقلة غير بدنية و هو كما يدل على أن القوة العاقلة ليست بدنية يدل على أن القوة الخيالية و الوهمية أيضا ليست بدنية فإن بعض المشايخ و المرضى قد يكون تخيله و تصوره للمعاني الجزئية بحاله و لو كانت القوة الخيالية طبيعية قائمة بهذا البدن الطبيعي لكان كلما عرضت له آفة أو مرض وقع الاختلال في تخيله و تصوره و ليس كذلك إذ قد يكون غير مختلة في فعلها و القضية السالبة الجزئية تكفي لاستثناء نقيض التالي كما علمت و القوم لعدم اطلاعهم على تجرد الخيال تكلفوا تمحلات شديدة في دفع بقاء التخيل و التذكر- عند الشيخوخة و اختلال البدن.

تتمه ی مطلب سوم: بدن مرکب نفس است و نفس افعال خود را بوسیله بدن انجام می دهد و این مرکب در دوران پیری دچار ضعف می شود و نیاز به توجه بیشتر نفس دارد لذا بسیاری از پیران در تعقل گرفتار اختلال می شوند کسی که ملکه ی تعقل نیافته است نفس در تعقل هم نیاز به بدن دارد علت آن بنابر مذهب ملا صدرا بیان شد اما این برهان بر مبنای مشاء است لذا باید علت آن را نیز متناسب با نظریه مشائیان بیان داریم که از این قرار است؛
وقتی شخص تعقل کرده و ادراک کلیات می نماید قوه ی مفکره که همان متصرفه ی در خدمت عاقله است مدرکات عقل را محاکات می کند یعنی مدرَکات عقل را صورت گری می نماید و جزئی می شود قوه ی مفکره از حواس باطنه است که مشاء آن را مادی می داند لذا در اول امر که تعقل ملکه ی کسی نشده است نفس در تعقل به این جسم و بدن نیاز دارد
اکنون دو اشکال بر برهان مطرح می شود و بعد ملاصدرا با "اقول" نقدی بر آن می زند و سپس در "حکمت عرشیه" نظریه خود را بیان می دارد
ان قلتَ1: احتمال دارد نفس ناطقه و قوه ی عاقله بدنی و جسمانی باشد اما این که در زمان پیری ضعف نمی کند احتمال دارد عاقله بر اعضائی توقف و تکیه داشته باشد که دیرتر از دیگر اعضای بدن فساد و ضعف می یابد و لذا تعقلی که کار نفس ناطقه است می تواند بدنی باشد اما به وسیله ی اعضائی از بدن که دیرتر از بقیه ضعف و سستی می یابد
جواب: اعضاء بدن دو دسته اند؛
-اعضاء اصلیه: که با نبود آن دیگر انسانی نخواهد بودکه 3 عضو اند؛
1-قلب
2-کبد
3-دماغ
در مقابل قول غیر مشهور اعضاء رئیسی را 7 تا می داند
4-ریه
5-اوعیه منی
6-طحال یا سپرز
7-مراره یا کیسه ی صفراء
-اعضاء فرعیه: که با از بین رفتن آنها شخص از بین نمی رود
اعضاء اصلی و رئیسی در انسان پیر، ضعف می یابد
- قلب ضعیف می شود به شهادت این که نبض در پیری به کُند می زند
-کبد ضعف می یابد به شهادت این که بول و ادرار ضعیف می شود زیرا بول از فضولات هضم کبدی است
-دماغ ضعف می یابد به خاطر ضعف حس و حرکت که مرکز حس و حرکت مغز سر است
اگر تعقل در شخص پیر متوقف بر این اعضاء رئیسی باشد خب این اعضاء ضعیف می شود و باید تعقل هم به تبع آن ضعف بیابد
اما اعضاء طرفیه فرعیه هم نمی تواند وسیله تعقل باشد زیرا؛
اولا: اعضای فرعیه تابع اعضاء اصلی است و نمی شود اعضاء اصلیه ضعف بیابد و تابع آن ضعیف نشود این زیادت اصل بر فرع است
ثانیا: واضح و معلوم است که تعقل به وسیلبه اعضاء فرعیه انجام نمی شود کسی با دست و پا تعقل نمی کند و اگر دست و پای کسی قطع شود تعقل او متوقف نمی شود
اقول: ملا صدرا می فرماید: تفاوت احوال بدن ریشه در تفاوت احوال نفس دارد نه عکس آن. این که چرا بسیاری از پیران تعقلشان ضعف و رکود می یابد تفاوت را در بدن او پیگری می کنند و که مرکب ضعف یافته و حال تعقل هم ضعف می یابد اما ملا صدرا می فرماید: ما باید تفاوت احوال بدن را در تفاوت در احوال نفس بجوئیم ریشه سستی بدن را باید در ضعف نفس باید جست نه بر عکس زیرا در فصل 2 از باب 2 همین جلد 8 گذشت که نفس هم علت بدن و تشکیل دهنده ی اعضای بدن است و هم مبدأ مزاج بدن است که ما ترکیب بدن می گوئیم و الا مزاج کیفیت قائم به بدن است حال که نفس علت مزاج (کیفیت بدن) و بدن است پس اگر وضع مزاج عوض شد برای علت یابی آن باید سراغ نفس برویم نه این که برای تفاوت حال نفس دنبال علت در بدن بگردیم کاری که مشهور علمای مشاء می کنند که در مطلب 4 گذشته است.
سپس می افزایند: اختلافی است که خود ملا صدرا با اطباء و مشهور علما در سبب موت طبیعی دارند- در مقابل موت اخترامی و ناگهانی- این بحث دو بار دیگر در اسفار مطرح می شود؛ در فصل 6 از باب 3 جلد 8 و در اوایل جلد 9
علت موت طبیعی:
1-اطباء گویند علت مرگ خرابی بدن است و این شعر را بیان می دارند؛
جان قصد رحیل کرد گفتم که مرو****گفتا: چه کنم خانه فرو می ریزد

2-ملا صدرا این معنا را در موت اخترامی و ناگهانی قبول دارند که خانه تن خراب شد و نفس ناگزیر به وانهادن و رفتن می شود اما در موت طبیعی ایشان این مبنا را قبول ندارد زیرا ملا صدرا بدن را تابع نفس می دانند نه برعکس و نفس علت بدن است و بدن تابع نفس می باشد و علت موت طبیعی انصراف نفس از نشأه بدن و جسمانیت و مادیت است و وجه نفس به نشأه ی اخری و دیگر می باشد که نفس روی از بدن بر می تابد
این بدن همچون درخت است ای کرام****ما بر او چون میوه های نیم خام

نفس اشباع شده و توجه به این مراتب ندارد در این نظریه ملا صدرا درباره ی سبب مرگ طبیعی باید این شعر حافظ را آورد؛
ماه کنعانی من مسند مصر آنِ تو شد****وقت آن است که بدرود کنی زندان

نفس نمی خواهد در این خانه بماند انصراف از نشأه بدن و جسم، فطری و جِبلّی انسان است نفس به حکم فطرت به این سمت و سو می رود نه این که بدن آوار شود و فرو ریزد.
در اینجا هم علت ضعف پیری ریشه در تغییر حال نفس دارد و انصراف از این نشأه دارد و فراموشی دوران پیری در واقع انصراف از نشأه ی مادی است حال انصراف و روی گرداندن از این عالم و رو کردن به عالم دیگر است.
ان قلتَ2: علت این که تعقل شخص پیر دچار ضعف نمی شود بلکه عقل برخی از پیران از جوانان بیشتر کار می کند شاید از این روی است که مزاج شخص پیر مزاجی است که با تعقل سازگار تر است مثلا مزاج جوان با احساسات و شعور و شعف همراه است اما پیران را میل بیشتر به تفکر و تأمل است لذا قوت تعقل برخی پیران تجرد قوه ی عاقله نیست بلکه مزاج و کیفیت بدنی ایشان با این معنا سازگارتر است بنابرین این برهان نمی تواند تجرد نفس ناطقه را اثبات کند
در پاسخ از این اشکال 3 جواب داده می شود؛
جواب نخست: ما مزاج پیران را بررسی می کنیم؛
- یا سرد و خشک است
-یا مزاج سست و ضعیف است
و خارج از این دو صورت نیست بر خلاف جوان که مزاجش حارّ و مرطوب و قوی است و این بر حسب قالب است و الا در جوانان هم مزاج های سرد و خشک پیدا می شود و این طور نیست که هر که دارای این دو نوع مزاج باشد استعداد تعقل او بیشتر باشد اگر مزاج سرد و خشک در پیران سبب تعقل است این در برخی از جوانان هم پیدا می شود و باید سبب تعقل و تفکر قوی در ایشان باشد اما در ایشان تعقلی نیست
جواب دوم: هر پیری از هر جوانی قوت تعقلش بیشتر نیست اگر مزاج پیر سبب تعقل بیشتر در پیران باشد بایستی هر پیری از هر جوانی تعقلش بیشتر و از او عاقل تر باشد که چنین نیست برخی جوانان از پیران عاقل تر اند
جواب سوم: تردیدی نیست که بدن فرد پیر ضعیف است و مزاج قائم به بدن است و لذا در این اشکال بین مزاج پیر و بدن پیر تناسبی نیست زیرا بدن پیران ضعیف است و در این اشکال گوید مزاج قوی است و سبب قوت در تعقل است اما بین این ها که تناسب نمی باشد پس احتمالا قوت تعقل پیران به یک امر مجرد منتهی و مربوط می شود که نفس و قوه ی عاقله باشد و نفس مجرده و قوه عاقله ی پیران است که سبب قوت تعقل ایشان می باشد.
در حکمت عرشیه معمولا ملاصدرا نظریه ی خاص خود را بیان می دارد در این جا هم 2 نکته را خاطر نشان می شوند:
مطلب نخست حکت عرشیه: این برهان هم مانند برهان های قبلی است اگر چه دلالت بر این دارد که نفس ناطقه مجرد است اما دلالت نمی کند که همه نفس ناطقه مجرده دارند بله هر کس که به مرحله تعقل رسیده باشد به واسطه ی همین برهان و دیگر برهان ها نفس ناطقه ی او مجرد است و بدنی و جسمانی نیست اما این دلیل اثبات نمی کند که همه دارای نفس ناطقه ی مجرده اند دلیل قاصر از اثبات این مطلب است
مطلب دوم حکمت عرشیه: همین طور که این برهان اثبات تجرد نفس ناطقه و قوه ی عاقله می کند تجرد خیال و وهم را هم اثبات می نماید بدین بیان که؛ شخص پیر در ادراک جزئیات اعم از صوَر و معانی جزئیه هم چه بسا وی دچار ضعف و رکود نشود و امکان دارد پیری باشد که خیال و واهمه اش قوی تر از جوانی باشد در حالی که بدنش ضعف یافته است و اگر خیال و واهمه مجرد نباشد و بدنی و جسمانی باشد با ضعف بدن، خیال و واهمه هم باید دچار ضعف شود که چنین نمی شود
یا برخی از بیماران که بدنشان دچار آفت شده است خیالش از جوانان و افراد سالم هم قوی تر است اما اگر خیال بدنی می بود باید با نقصان و خلل در بدن خیال بیمار هم ضعف می یافت که چنین نیست لذا خیال و واهمه پیران قوی تر است و برای مشورت خواهی پیران از جوانان بهتر اند زیرا ادراک جزئیات ایشان از جوانان قوی تر است.
در باب تجرد خیال هم در ابتدای همین جلد این بحث گذشت با همان ریز این برهان که قیاسی استثنائی متصله بود تالی آن یک متصله موجبه ی کلیه بود و نقیض تالی یک سالبه جزئیه بود و استثناء می شد و صدق نقیض تالی که با وجود یک پیر با همین خصوصیتی که تعقل قوی یا خیال و واهمه قوی باشد همه ی آن سخنان که در تجرد قوه ی عاققله زدیم همه ی آنها در تجرد خیال و وهم هم تکرار می شود.
بعد ملا صدرا می فرماید: چون مشهور تجرد خیال را قبول ندارد حواس باطنه را جسمانی می دانند لذا دست به دامن توجیه وتأویل شده اند
توجیه فخر رازی: در مباحث مشرقیه می فرماید: این که تخیل پیران قوی تر است نه از این روی که تخیلش ضعف نیافته است بلکه به خاطر وسعت دامنه و گستره ی تخیلی است که شخص پیر دارد آن هم در طول عمر درازی که یافته و سرد و گرم بیشتر چشیده و تجربیاتش بیشتر است و برای مشورت خواهی از جوان بهتر است.
ملا صدرا گوید نیازی به این تمحلات و چاره اندیشی ها نیست زیرا خیال هم مانند نفس ناطقه مجرد است الا این که تجرد مراتبی دارد تجرد نفس ناطقه تام است و تجرد قوه ی خیال مثالی و برزخی و غیر تام است.
ر.ک. شرح تجرید مرحوم شعرانی ص 249 و شرح اشارات ج 3 ص 266 تا 273 و مباحث مشرقیه ج 2 ص 366 تا 370

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo