< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/08/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شواهدی از بزرگان حکمای یونان بر تجرد نفس ناطقه
و أما كلمات الأوائل‌:
فقد قال معلم الحكمة العتيقة أرسطاطاليس:
‌ في كتابه- المعروف بأثولوجيا على لسان اليونانيين بمعنى معرفة الربوبية و هو علم المفارقات إني ربما خلوت بنفسي و خلعت بدني جانبا و صرت كأني جوهر مجرد بلا بدن فأكون‌ داخلا في ذاتي خارجا من سائر الأشياء فأرى في ذاتي من الحسن و البهاء ما أبقى له متعجبا بهتا فاعلم أني جزء من أجزاء العالم الشريف الإلهي ذو حياة فعالة فلما أيقنت بذلك- رقيت بذهني من ذلك العالم إلى العلة الإلهية فصرت كأني موضوع فيها متعلق بها- فأكون فوق العالم العقلي كله في كلام طويل و قال أيضا من حرص على ذلك العالم- و ارتقى إليه جوزي هناك أحسن الجزاء اضطرارا فلا ينبغي لأحد أن يفتر عن الطلب- و الحرص و الاهتمام في الارتفاع إلى ذلك العالم و إن تعب و نصب فإن أمامه راحة لا تعب بعدها أبدا و ما يدل على هذا المطلب رسالته المعروفة بتفاحة و هي مشتملة على كلماته التي تكلم بها حين حضرته الوفاة و ما احتج به على فضل الفلسفة و أن الفيلسوف يجازى على فلسفته بعد مفارقة نفسه عن جسده.
و قال أيضا: ليست النفس في البدن بل البدن فيها لأنها أوسع منه.
و قال أنباذقلس‌:
إن النفس إنما كانت في المكان العالي الشريف فلما أخطأت سقطت إلى هذا العالم فرارا من سخط الله فلما انحدرت صارت غياثا للأنفس التي قد انخلطت عقولها و كان يدعو الناس بأعلى صوته و يأمرهم أن يرفضوا هذا العالم و يصيروا إلى عالمهم الأول الشريف و وافق هذا الفيلسوف أغاثاذيمون في دعائه الناس إلى رفض هذا العالم إلا أنه تكلم بالأمثال و الرموز.
و أما فيثاغورث صاحب العدد:
فكلامه في الرسالة المعروفة بالذهبية ناص على هذا الرأي و الرسالة أيضا موجودة عندنا و قال في آخر وصيته لديوجانس إنك إذا فارقت هذا البدن تصير عند ذاك مخلى في الجو العالي تكون حينئذ سائحا غير عائد إلى الإنسية- و لا قابلا للموت‌.

اکنون که ملا صدرا از آیات و روایات دلالت کننده بر تجرد نفس فراغت یافتند به کلمات اوایل و فلاسفه ی یونان می پردازند؛
1-ارسطو در دو کتاب اثولوجیا و رساله ی تفاحیه
2-انباذقلس
3-آغاذیمون
4-فیثاغورث در رساله ذهبیه خود و وصیت وی به دیوجانس
5-افلاطون
در ارشاد القلوب دیلمی حدیثی آمده است: «کان ارسطو نبیا قد جهله قومه» و فاضل تونی گوید من شبهای جمعه برای ارسطو فاتح می خوانم
سخن ایشان دلالت دارد بر؛
1-تجرد نفس
2-نفس در بدن نیست بلکه بدن در نفس است و نفس مجرد است و احاطه ی به بدن دارد
در این درس 5 مطلب را نسبت به سخنان حکمای یونان بیان می داریم اما بخش بخش سخن ایشان را بررسی نمی کنیم؛
مطلب نخست: درباره ی خلع بدن است شیخ الاشراق گوید: حکیم کسی است که بتواند هر وقت بخواهد بدن خود را خلع کند. برخی تا 2 ماه و بیشتر بدن خود را خلع می کنند ابن فارض مصری 7 یا 8 روز خلع بدن می کرد مانند لباسی که از تن به در می آورد البته برخی قدرت برگشت ندارند و به مرگ طبیعی منتهی می شود ارسطو هم گوید من بدنم را خلع کردم و مرحوم میزرا جواد آقا تهرانی در کتاب فلسفه بشری و اسلامی خود بعد از آن که ادله تجرد نفس ناطقه را بیان می فرمایند می گوید: برای من خلع اتفاق افتاده و بدنم را خودم دیده ام. هر کس خلع بدن کند زیبائی شگفت انگیزی را مشاهده می کند از آسید احمد کربلائی نقل شده است: روزی در جائی استراحت کرده بودم کسی مرا بیدار کرد و گفت: اگر می خواهی نور اسفهبدیه (نفس ناطقه) را تماشا کنی از جای بر خیز وقتی چشم گشودم دیدم نوری بی حد و اندازه مشرق و مغرب عالم را فرا گرفته است.
در هنگام خلع بدن آنچه را در خواب برخی می بینند یا بعد از مرگ، کسی که خلع می کند در بیداری با حواس به اختیار خود و هشیار می بینند.
کسی که موفق به خلع بدن بشود متحد با عالم عقل می شود و خودش را از موجودات عالم عقل می بیند و خود را در عالمی می بیند که سراسر حیات است در دیوان شمس آمده؛
بمیرید بمیرید از این مرگ نترسید****کز این خاک بر آیید سماوات بگیرید

این عالم حیات نیست تنها موجوداتی در این عالم زنده اند این عالم منفعل است اما آن عالم فعالیت و فعل است و انفعالی در آن نیست شیخ عبد الکریم جیلی در کتاب الانسان الکامل گوید: به یاد دارم وقتی به مقدار یک لمحه به من حالی دست داد خود را متحد با جمیع موجودات یافتم به طوری که حضور همه ی آنها را به عیان مشهود خود می دیدم ولی این حال بیش از یک لحظه ادامه نداشت
سیر کمالی در این مرتبه عالم عقل متوقف نمی شود بالاتر هم هست در مناجات شعبانیه دارد؛ «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور و تصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقة بذلک» کمال انقطاع به سوی حق و روشن شدن ابصار ... تا این جا ها می توان ارتقاء یافت. این مطلب را از رساله لب الباب آسید محمد حسین حسینی طهرانی لاله زاری بیان داشتیم.
مطلب دوم: درباره ی پاداش فلسفه و حکمت است از مرحوم الهی قمشه ای نقل شده که: فقه اکبر بخوانید که اگر دنیا ندارد آخرت دارد.
اگر در این دنیا کسی اهل حکمت را که تحویل نمی گیرد بلکه تعرضاتی هم به ایشان گاه می شود اما آخرتی هم هست ابن سینا در رساله ی معراجیه حدیثی را از پیامبر نقل نموده است که؛ «یا علی اذا رأیت الناس یتقرّبون الی خالقهم بانواع البرّ تقرّب الیه بانواع العقل تسبقهم» هر گاه دیدی که مردم با انواع نیکی ها به خدا تقرب می جویند تو راه عقل را بپوی تا از ایشان سبقت بگیری.
ارسطو در رساله تفاحیه خود همین مطلب را دارد: فیلسوف و حکیم بعد از مفارقت نفس از بدن پاداش حکمت و فلسفه ی خود را می گیرد
مطلب سوم: کتاب اثولوجیا و رساله تفاحیه که به ارسطو منتسب می باشد و ملا صدرا آن را از ارسطو می داند اما محققین اثولوجیا را از فلوطین می دانند و به زبان یونانی به معنای معرفة الربوبیة است و این کتاب مربوط به علم مفارقات و مجردات است رساله تفاحیه هم مشتمل بر 3 چیز است؛
1-کلمات لحظه ی مرگ
2-استدلال به فن فلسفه و شرافت فلسفه
3-فیلسوف بعد از مرگ پاداش فلسفه ی خود را می گیرد
داستان رساله ی تفاحیه در پایان کلیات خمسه نظامی و در خرد نامه ی آن آمده است که؛
بیالود روغن ز روشن چراغ****بفرمود که آرند سیبی ز باغ
یعنی ارسطو لحظه مرگ و احتضار گریست و دستور داد تا سیبی از باغ بیاورند
به کف بر نهاد آن نوازنده سیب****به بوئی همی داد جان را شکیب
سیب را بو کسید و راحت شد و آرام گرفت
نفس را چو زین طارم نیل رنگ****گذرگه در آمد به دهلیز تنگ
در نفس های آخری که در این دنیای تنگ می کشید تا به آسمان و طارم پر کشد
بخندید و گفت: الرحیل ای گروه!****که صبح مرا سر بر آمد ز کوه
خندید و خدا حافظی کرد و گفت وقت رفتن است و صبح من دمیده است «ألیس الصبح بقریب»
ز یزدان پاک آمد این جان پاک****سپردم دگر ره به یزدان پاک
امانت را باز گرداندم
بگفت این و بر زد یکی باد سرد****برآورد گردون از او نیز گرد
آه سردی کشید و غبار تن از او گرفته شد و تن خاکی را وانهاد و قبض روح شد
چو بگذشت و بگذاشت آسیب را****به یاران بیانداخت آن سیب را

مطلب چهارم: نفوس کامله یعنی انبیاء و اوصیاء برای استکمال به دنیا نیامده اند بلکه به دنیا آمده اند تا راه استخلاص از طبیعت را به دیگران یاد بدهند حکمای هند در کلیله و دمنه به اشاره نفس ناطقه بابی به نام ح"مامه ی مطوقة" یعنی کبوتر طوقی را نگاشته اند و رهبر راحل در اسفار تقریراتی دارند: حکیم هندی می نویسد که رفقای ضعیف النفس کبوتر که برای دانه چینی آمده بودند به دام صیاد گرفتار شدند که در زیر دانه گسترده بود کبوتر طوقی هم برای ارفاق به رفق و تعلیم طریق استخلاص خود را گرفتار نمود و گفت: حال که همه گرفتار شدید اگر هر کدام به طرفی حرکت کنید بیشتر گرفتار می شوید باید همه به یک سو حرکت کنید تا دام را بگسلیم و آزاد شویم هدف این است که نفوس کامله انبیاء و اوصیاء برای استکمال احتیاج به آمدنت به دار طبیعت نداشتند نفوس غیر کامله است که برای استکمال به طبیعت آمده و به دام آن گرفتار شدند نفوس انبیاء برای تعلیم به آنها به دار دنیا آمدند. پیامبر آمدند تا بفرمایند: « قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا»
مطلب پنجم: درباره ی هبوط آدم است این عبارت از تقریرات فاضل تونی در تعلیقه فارسی مختصر ایشان است که بر مقدمه قیصری دارند و در واقع تز دکتری ایشان می باشد و بر یکی از شاگردان فرموده و او نگاشته است؛ «سرّ هبوط آدم از بهشت به عالم اجسام که در قرآن و کتب علمای سلف و حکمای اقدمین به رمز بدان اشاره شده است » ایشان زبان قرآن را در این داستان را زبان رمز می دانند مثلا فیثاغورث که صاحب عدد است با رمز اعداد سخن می گفته است و حاجی سبزواری در منظومه حکمت گوید:
و عند فیثاغورث المبادی****اعدادٌ انشأت من الاحاد
و ذلک العظیم رمزٌ کلمته****فلا یُردّ و یُحلّ عقدته

مبادی و اصول عالم اعدادی اند که از واحد ها نشأت می گیرد و این رمز ها را باید کد گشائی کرد نه رد و باطل دانست مثلا در فصل 6 از باب 5 همین جلد ص 252 گذشت که فیثاغورث نفس ناطقه را عدد می داند و توضیح داده شد که معنای این رمز چیست.
در داستان هبوط هم زبان قرآن و پیامبران و حکمای گذشته به رمز سخن گفته اند و فاضل تونی در ادامه می فرماید: «... که آدم گرجه به روحانیت در جنت عقلی بود » زیرا نفس ناطقه موجود عقلی است «و دارای کمال اتم » یعنی مظهریت صفات تنزیهیه است و نفس ناطقه که تجرد عقلی دارد صفات تنزیهیه رادر مقابل صفات تشبیهیه است
-صفات تنزیهیه: در مانند «لیس کمثله شیئ» و مانند سبوح و قدوس از صفات تنزیهیه است که سلب نقص و امکان نقص است زیرا موجودات عقلی، نقص ماده را ندارند
-صفات تشبیهیه: در مانند «و هو السمیع البصیر» از صفات تشبیهیه است مانند دیگر موجودات
در آنجا آدم دارای کمال اتم بود «ولی چون صفات تشبیهیه -گرچه نسبت به تنزیهیه نقص است- ولی نسبت به مرتبه ی جامعیت کمال است» موجودی که هر دو دسته صفات را دارد کامل تر می شود «پس آدم به واسطه ی خطیئه ی تکوینیه یعنی استعداد ذاتی که در عالم عقلی و روحانی که در فعلیات محض اند وجود نداشت به اغوای شیطان -که وهم و خیال در عالم صغیر انسانی مظهر آن است- از جنت عقلی به عالم سفلی هبوط کرد و علت هبوط این بود تا هر کمالی که در استعداد اوست را به فعلیت آورد و دارای صفات تشبیهیه نیز بشود تا مرتبه اکملیت و استحقاق خلافت وی حاصل آید چه استحقاق خلافت الهیه بدون مرتبه ی جامعیت ممکن نیست لذا خداوند در جواب ملایکه که گفتند: نحن «نسبح بحمدک و نقدسک» فرمود: «انی اعلم ما لا تعلمون».




BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo