< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تطور نفس از ابتدا تا ارتقاء
فعلم من هاهنا أن النفس في أول تكونها كالهيولى الأولى خالية عن كل كمال صوري- و صورة محسوسة أو متخيلة أو معقولة ثم تصير بحيث تكون فعالة للصورة المجردة عن المواد جزئية كانت أو كلية و لا محالة تلك الصور أشرف و أعلى من هذه الصور الكائنة الفاسدة فما أشد سخافة رأي من زعم أن النفس بحسب جوهرها و ذاتها شي‌ء واحد
من أول تعلقها بالبدن إلى آخر بقائها و قد علمت أنها في أول الكون لا شي‌ء محض كما في الصحيفة الإلهية «هَلْ أَتى‌ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً» و عند استكمالها تصير عقلا فعالا.
فإن قلت: قد ثبت أن النفس كمال أول لجسم طبيعي و الكمال و الصورة شي‌ء واحد بالذات متغاير بالاعتبار فكيف يحكم بأن النفس في أول الفطرة معراة عن كل صورة.
قلنا: الصورة صورتان إحداهما صورة مادية وجودها وجود أمر منقسم متحيز ذي جهة و وحدتها عين قبول الكثرة و ثباتها عين التجدد و الانقضاء و فعلها عين قوة الأشياء فكونها صورة مصحوب بكونها مادة و الثانية صورة غير مخلوطة بالمادة سواء كانت مشروطة بوجود المادة على وضع خاص بالقياس إلى آلتها أم لا و هذه بقسميها هي الحرية باسم الصورة دون الأولى لأن الأول ضعيفة الوحدة ضعيفة الوجود- كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً و لذلك لم يكن لها وجود إدراكي فلا يكون بوجودها الخارجي محسوسة و لا متخيلة و لا معقولة و الثانية لها وجود إدراكي صوري بلا مادة فتكون إما محسوسة إذا احتاجت في وجودها إلى نسبة وضعية لمظهرها و مرآة حضورها بالقياس إلى مادة و إما متخيلة أو معقولة إن لم يكن كذلك- فإذا تحقق ما ذكرناه و تبين و ظهر أن النفس في أول الفطرة ليست شيئا من الأشياء الصورية بالمعنى الثاني و لا أيضا كانت مما قد حصل لها شي‌ء من الصور الحسية أو الخيالية أو العقلية- إذ وجود الشي‌ء للشي‌ء فرع على وجود ذلك الشي‌ء في نفسه بنحو ذلك الوجود إن خارجا فخارجا و إن حسيا فحسيا و إن خياليا فخياليا و إن عقلا فعقلا فهي حين حدوثها نهاية الصور الماديات و بداية الصور الإدراكيات و وجودها حينئذ آخر القشور الجسمانية و أول اللبوب الروحانية.

ملا صدرا می فرمایند: نفس در ابتدای تکوّن و پیدایش خود - در مرتبه ی هیولویت و مادیت که جسمانی است و عین بدن می باشد- مانند هیولای اولی خالی از هر صورت و کمالی است چه محسوس و چه متخیل و چه معقول. ولی همین نفس با حرکت جوهری تبدل ذاتی می یابد و به مرتبه ای می رسد که باذن الله تعالی خلّاق صورت جزئیه و کلیه می شود به فرموده قرآن کریم: « هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئًا مَّذْكُورًا»
اگر نفی بر مقید و قیدی وارد شود آن قید را بر می دارد یعنی انسان شیئ بود اما شیئ قابل ذکری نبود.
حاجی سبزواری در حاشیه می فرماید: عرفا بر این باور اند که این آیه شریفه اشاره به عین ثابت انسان دارد انسان در مرتبه ی عین ثابت موجود است اما نه به وجود خود بلکه به وجود حق تعالی لذا شیئ قابل ذکری نیست اما ملا صدرا این مرتبه را اشاره به مرتبه ی مادیت و هیولویت انسان می داند و همین نفسی که در آغاز کار این گونه است با حرکت جوهر ارتقاء می یابد و خلاق صور جزئیه و کلیه می شود ملا صدرا قایل به انشاء صور جزئیه از ناحیه ی نفس است ایشان قیام جزئیات را به نفس را قیام صدوری می داند نه حلولی و نفس را مُنشأ صور جزئیه باذن الله تعالی می دانند
اما چطور نفس خلاق کلیات می شود؟
بنا بر نظر مشهور که ادراک کلی را به ادراک کلی از جزئیات می داند، روشن است که نفس خلاق کلیات است اما به نظر ملا صدرا که ادراک کلی را به رؤیت ارباب انواع عن بُعدٍ و به اتحاد نفس با عقل فعال می دانند چگونه نفس خالق و فعال کلیات است؟
حاجی سبزواری در حاشیه گوید: این یا؛
- از باب تغلیب و مجاز است که جانب خلاق بودن نفس نسبت به صور جزئیه را غلبه داده اند و به طور کلی می فرماید: نفس به مرتبه ای می رسد که خلاق صور است اعم از کلی و جزئی
-و یا به اعتبار باطن ذات نفس یا همان مقام خفی و اخفی در ذات نفس است
به هر حال نفسی که در ابتدای کار و پیدایش خالی از کمال محسوس و متخیل و معقول بود با حرکت جوهر ارتقاء وجودی می یابد و خلاق کلی و جزئی می شود کلی هائی که مجرد اند و اشرف از مادیات می باشند و این ظرفیت در نفس هست.
بعد ملا صدرا می فرماید: چقدر سخیف است قول کسانی که گویند: نفس از اول تا آخر تغییر نمی کند مانند مشهور مشاء که نفس را روحانیة الحدوث و روحانیة البقاء می داند که تغییری نمی یابد
اشکال: نفس اگر در ابتدا خالی از هر صورت کمالی است در ابتدای همین جلد، نفس را تعریف کردید به؛ «کمال اول لجسم طبیعی آلی» کمال اول که در تعریف است به معنی صورت است چطور می گویید: نفس در ابتدای تکون خالی از هر صورتی است
فرق کمال و صورت به اعتبار است؛
-به نفس صورت گفته می شود با قیاس به ماده
-و کمال گفته می شود در قیاس با نوعی که مرکب از جنس و فصل است که تا فصل به جنس ضمیمه نشود نوع کامل نمی شود و جنس که از ماده انتزاع می شود و فصل هم از صورت
جواب: صورت دو قسم است؛
-صورت مادی: این صورت مادی است که متجزی و منقسم است
-صورت ادراکی یا صورت مجرد: که این صورت مجرد اعم از محسوس و متخیل و معقول است
این که نفس در ابتدای تکوّن خالی از هر صورتی است مراد قسم دوم است نه اول تا اشکال شما پیش بیاید.
و این که به طور اطلاق گفتیم نفس در ابتدای تکون خالی از هر صورتی است نه صورت ادراکی و مجرد از این روی است که آن صورتی که سزوار به اسم صورت است صورت ادراکی است نه صورت مادی زیرا صورت مادی ضعف وجود دارد و لذا سزاوار اسم صورت نمی باشد از این روی که صورت مادی؛
- وحدتش عین کثرت است زیرا منقسم و متجزی است و جسم واحد به خاطر انقسام و تجزی که می پذیرد متکثر است
- و فعلیتش عین قوه است زیرا مصحوب به قوه است
- و ثباتش عین حرکت و تجددش است و ثباتش در تجدد آن است
لذا صورت مادی ضعف وجود دارد و سزوار به اطلاق اسم صورت نمی باشد و ما به طور اطلاق گفتیم نفس در ابتدای تکون خالی از صورت است و صورت مادی به جهت ضعف وجودی ای که دارد ادارک به آن تعلق نمی گیرد یعنی نه صورت محسوس می شود و نه متخیل و نه معقول بلکه صورت مادی و خارجی است و هرگز معلوم و مدرک واقع نمی شود صورت خارجی مادی کتاب در خارج محسوس و متخیل و معقول نمی باشد زیرا صورت محسوس و متخیل و معقول مجرد است اما صورت مادی این کتاب مجرد نیست و مدرَک واقع نمی باشد
و همین طور صورتی برای صورت مادی حاصل نمی شود یعنی صورت مادی عالم هم واقع نمی شود که صورت مجردی برایش حاصل شود زیرا بنابر قاعده ی فرعیه؛ «وجود شیئ لشیئ فرع وجود ذلک الشیئ» اگر قرار باشد صورتی برای موجود مادی حاصل شود اول باید این موجود مادی برای خودش وجود داشته باشد تا بعد چیزی مانند صورت برایش وجود بیابد اما موجود مادی خودش برای خودش وجود ندارد بلکه خودش برای ماده وجود دارد و خود به لحاظ تفرّق مکانی اجزائی که دارد خود برای خود وجود ندارد.
در پایان ملا صدرا می فرماید: این نفسی که در ابتدای تکوّن و حدوثش موجود مادی است یک موجود مادی است که در آستانه ی تجرد است و فرقش با دیگر موجودات مادی در این است و دیگر موجودات مادی در آستانه و درگاه تجرد قرار ندارند این موجودی است که یک قدم و یک گام با مرتبه ی تجرد فاصله دارد و تا به دراک حسی برسد مجرد می شود و طلیعه ی تجرد هم ادراک لمسی است.
فصل اول باب 7 از سفر نفس که در کیفیت تعلق نفس به بدن است تمام شد و در فصل بعد در تحقیق حدوث نفس است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo