< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق نیا

94/11/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: انواع انقلاب ماهیت
و إياك أن تتوهم مما ذكرناه: أن وجود النفوس في المبدإ العقلي وجود شي‌ء في شي‌ء بالقوة كوجود الصور الغير المتناهية في المبدإ القابلي أعني الهيولى الأولى و ذلك لأن وجود الشي‌ء في الفاعل ليس كوجوده في القابل فإن وجوده في الفاعل أشد تحصيلا- و أتم فعلية من وجوده عند نفسه و وجوده في القابل قد يكون أنقص و أخس من وجوده في نفسه و بحسب ماهيته لأن وجوده في القابل المستعد بالقوة الشبيهة بالعدم و وجوده‌ عند نفسه أن يكون و أن لا يكون و له في الفاعل وجود بالوجوب و وجود النفوس عند مبدئها العقلي و أبيها المقدس وجود شريف مبسوط غير متجز و لا متفرق و هذا مما يحتاج دركه إلى ارتفاع بصيرة القلب عن حد علم اليقين إلى حد عين اليقين فإن قلت: ما ذكرته هو قول بانقلاب الحقيقة و هو ممتنع.
قلت: هذا ليس من انقلاب الحقيقة في شي‌ء و ذلك لأن انقلاب الشي‌ء عبارة عن أن ينقلب ماهية شي‌ء من حيث هي هي إلى ماهية شي‌ء آخر بحسب المعنى و المفهوم- و هذا ممتنع لأن الماهية من حيث هي هي ليست إلا هي و كذا يمتنع أن ينقلب وجود ماهية إلى وجود ماهية أخرى من غير مادة مشتركة يتبدل عليها الصور بحسب الانفعالات المتواردة عليها أو ينقلب حقيقة بسيطة إلى حقيقة بسيطة أخرى و أما اشتداد الوجود في كماليته و استكمال صورة جوهرية في نفسه حتى يصير متقوما بأوصاف ذاتية أخرى- غير ما كانت أولا فليس ذلك بممتنع لأن الوجود متقدم على الماهية و هو أصل و الماهيات تبعة له أ لا ترى أن الصور الطبيعية تتكامل و تشتد إلى أن تتجرد عن المادة و تنقلب صورة عقلية موجودة في العالم الأعلى العقلي على وصف الوحدة و التجرد- و كذلك النفوس بعكس ذلك كانت في عالم العقل شيئا واحدا جوهرا مبسوطا متحدا عقليا فتكثرت و تنزلت في هذا العالم و صارت لضعف تجوهرها متشبثة بأبدان طبيعية ساكنة في منازل سفلية فليس في هذين الأمرين انقلاب في الحقيقة على الوجه المستحيل.

قوه وجود نفوس در عقل هست و این قوه هم غیر متناهی است و هر چه نفوس از عقل جدا شوند و نشأت بگیرند باز این قوه بر حال خود باقی است و نفاد و هلاکی نمی یابد.
اکنون ملا صدرا می خواهد جلوی توهمی را بگیرد و دفع دخل مقدّری کنند که؛ اینکه قوه وجود نفوس در عقل هست کسی گمان نکند که این قوه به معنای فقدان و در مقابل فعلیت است بلکه این قوه به معنای وجدان است و قوه ی وجود صور در قابلی که هیولی باشد نیست صورت ها روی هیولا می آیند و هیولی قابل آنها است و قوه ی وجود صورت در هیولی هست مثلا قوه ی وجود صورت انسانی در قابل و ماده ای که نطفه ی انسان باشد هست این قوه در اینجا به معنای فقدان و در مقابل فعلیت است یعنی فعلا نطفه فاقد وجود صورت انسان است الان وجود نسانی را ندارد و پذیرای آن است اینجا قوه به معنای وجدان است یعنی وجود عقل واجد وجود نفوس غیر متناهیه است و دارای وجود نفوس غیر متناهیه است که از عقل جدا می شوند و از آن فایض می شوند وجود همه ی این ها در عقل هست و فیضان از عقل هم به این معنا نیست که وقتی وجود نفس از عقل فایض شد دیگر عقل واجد آن نداشته باشد بلکه این قوه نفاد و پایان ندارد.
توضیح: اشیاء و موجودات مادی از جمله نفوس انسانی که در عالم طبیعت وجود مادی و طبیعی دارند، دارای چند اضافه می باشند؛
-اضافه ای به قابل دارند که ماده باشد: این نسبت به فقدان و عدم است مثلا نفس زید یک نسبتی به قابل و نطفه ای دارد که زید از آن پدید آمده است که نطفه ی پدر زید است که صورت زیدی روی آن آمده است و این نسبت به فقدان و عدم است و نطفه ی که زید از آن به وجود آمده است فاقد صورت انسانی بود البته استعداد و قابلیت پذیرش صورت انسانی زید را داشت اما فاقد بود زیرا قوه که قوه ی صورت زیدی در زید است شبیه عدم است زیرا قوه هیچ فعلیتی ندارد فعلیتش در همان قوه و قبول آن است همین اندازه هست که قوه با لاقوه فرق دارد یعنی فعلیت قوه در همان قوه بودنش است که لا قوه نیست لذا شبیه عدم است نسبتی که صورت زید و نفس انسانی که زید باشد به قابل و ماده ای که نطفه ی پدر زید است که از آن بوجود آمده است به فقدان و عدم است زیرا این نطفه فاقد صورت انسانی زید بوده است پذیرای آن بوده است و آن را پیدا کرده است
- یک اضافه ای هم به خودشان دارند: نسبتی هم نفس زید به خودش دارد که به امکان است یعنی این صورت انسانی که نفس زید است که ممکن است وجود پیدا کند و یا وجود نیابد
-اضافه ای هم به فاعل دارند: که عقل است البته فاعل حقیقی حق تعالی است اما عقول هم واسطه در فیض اند و وساطت در فاعلیت دارند و این نسبت به وجوب و ضرورت است یعنی فاعل زید فاعل نفس انسانی است که زید باشد و فاعل همان عقل است باید واجد وجود این شیئ مادی مانند نفس زید باشد زیرا معطی شیئ که نمی تواند فاقد باشد و باید این وجود را داشته باشد تا آن را اعطا و افاضه کند بنابرین آن وجودی که از اشیاء مادی در فاعل آنها است به مراتب قوی تر و شدید تر از وجودی است که اشیاء مادی به خودشان دارند زیرا نسبتشان به خودشان به امکان است اما نسبتشان به فاعلشان به ضرورت است.
پس این که ملا صدرا فرمود: وجود قوه ی وجود نفوس غیر متناهیه در عقل هست در فقدان نیست و در مقابل فعلیت نیست بلکه در وجدان است یعنی عقل واجد نفوس غیر متناهیه است وجود نفوس غیر متناهیه است و از آن نشأت می گیرد و از عقل فایض و صادر می شود و سرچشمه می گیرد اما ملا صدرا می فرماید: این وجود مادی که در عالم طبیعت است این وجودی که در عقل دارند یک وجود واحد مجرد است یعنی اولا کثرت ندارد و ثانیا؛ مادی نیست
نفوس در عالم کثرت عدی دارد و مادی است و وابسته به بدن و متکی به آن است اما وجودی که همین نفوس غیر متناهیه در عقل دارند به نحو وحدت و تجرد است واحد است و مجرد نه متکثر و مادی. این وجودی که نفوس در عالم دارند و وجود طبیعی آنهاست افزون بر آنی که متکثر است مادی هم هست یعنی قابل تفرق و تجزیه و انقسام است اما وجودی که نفس در عالم عقل دارند بلکه همه ی اشیاء مادی که در عقل وجود دارند وجودشان در آن جا به نحو کثرت و تجرد است
ملاصدرا می فرماید: درک این معنا نیاز به کشف دارد و با علم الیقین قابل درک نیست و نیاز به کشف و شهود دارد تا درک و فهم شود.
ان قلتَ: بنابرین که وجود نفوس قبلا در عالم عقل واحد و مجرد بودند و بعد که به عالم طبیعت آمدند کثیر و مادی شدند این سخن مستلزم انقلاب در حقیقت اینها است و وجود مجرد یک وجود کثیر مادی شده است این انقلاب در حقیقت است و انقلاب حقیقت محال است
قلتُ: انقلاب حقیقتی که محال است 3 صورت دارد که این هیچ کدام از آن 3 صورت نمی باشد؛
صورت نخست: این که مفهوم و ماهیت به مفهوم و ماهیت دیگر تبدیل شود و این محال و ممتنع است مثلا ماهیت جماد به نبات و یا حیوان تبدیل شود این هرگز رخ نخواهد داد زیرا «الماهیة من حیث هی لیست الا هی» هر ماهیت و مفهومی خودش است و غیر خودش نیست
صورت دوم: وجود یک ماهیتی بدون یک ماده مشترکه به وجود یک ماهیت دیگر تبدیل شود مثلا وجود جماد وجود نبات و معدن شود بدون ماده مشترک در هر دو که مثلا استعداد معدنی و نباتی بیابد و بعد وجود جماد وجود نبات شود استعداد گوناگونی در آن پیدا شود و یک سنگ یک دفعه به درخت تبدیل شود یانبات به حیوان تبدیل شود
صورت سوم: اینکه مجردی به مجرد دیگر تبدیل شود عقل اول عقل دوم شود و جبرئیل میکائیل گردد
هر 3 این صورت ها ممتنع و محال است اما؛
صورت صحیح و جایز انقلاب: اگر وجودی اشتداد بیابد و یک جوهر مادی مجرد شود و موجود مادی با حرکت جوهری مجرد شد این هیچ اشکالی ندارد و انقلابِ در حقیقت نیست تا محال شود یا وجود و جوهر مادی جوهر مجرد شود یعنی نفس به عقل تبدیل شود که مجرد است این اشکالی ندارد زیرا اصالت و واقعیت با وجود است و ماهیت تابع وجود است و انتزاع مفاهیم و ماهیات مختلف از مصداق واحد هم جایز است همین انسان مادی که در ابتدا آب و خاک در صحرا است با حرکت جوهری استکمال و ترقی می یابد و به مرحله نبات می رسد و از آن به مرحله حیوانی و بعد هم به مرتبه ی انسانی می رسد هر مرتبه ای و در هر حدی در وجودش باشد ماهیت همان را دارد در مرتبه ی جمادی ماهیت جمادی از آن انتزاع می شود و در مرتبه ی نباتی ماهیت نباتی از آن انتزاع می شود و بعد که به مرحله ی حیوانی می رسد مرتبه حیوانی و ... ماده ی مشترکه است که استعدادات مختلفی بر آن وارد می شود یعنی یک ماده ای هست که صورت جمادی و معدنی دارد و نطفه است و استعداد وجود نبات را دارد و به مرتبه ی نبات می رسد بعد استعداد وجود حیوان رامی یابد وبه وجود حیوان می رسد و بعد استعداد صورت وجود انسانی را می یابد و به مرتبه انسانی می رسد و در هر حدی هم که هست از این وجود مفهوم و ماهیت همان حد از آن انتزاع می شود وجود اصیل است و ماهیت اعتباری است
اما این که وجود مادی با حرکت جوهری و با ماده ی مشترکه تبدیل به وجود مجرد شود این انقلاب حقیقت نیست و ممتنع و محال نیست این که اشکال ندارد عکس آن هم اشکالی ندارد یعنی تبدیل وجود مجرد به وجود مادی یعنی وجود مجرد به نحو تجلی تنزل بیابد زیرا ملا صدار فرمود: هر تعداد نفوسی که از عقل صادر شود آن قوه وجود غیر متناهی که در عقل هست کم نمی شود وجود مجرد هم به وجود مادی تبدیل شود اشکالی ندارد یعنی نفسی که به وجود عقلی موجود است به وجود طبیعی مادی موجود شود آنجا واحد و مجرد بود اما اینجا کثیر و مادی شود و متکی به بدن و وابسته به بدن باشد اشکالی ندارد این انقلاب حقیقت نیست تا محال باشد بنابرین نفوس یک وجود عقلی دارند قبل از این که به عالم طبیعت بیایند تمام این اشیاء مادی و موجودات عالم طبیعت یک وجود قضائی در مرحله قضاء دارند یک وجود عقلی دارند یک وجودی در مرتبه ی عقل دارند چنان که پایین تر از عالم عقل به عالم عقل نرسیده یک وجود مثالی دارند چنان چه بالاتر از وجود عقل یک وجود الهی و اسم و صفتی دارند در مرتبه اسماء و صفات حق تعالی و در این مرتبه ی الهی موجود اند و تمام موجودات طبیعی از جمله نفوس اطواری از وجود دارند: «و لقد خلقکم اطوارا» بالاتر از وجود طبیعی وجود مثالی دارند و بالاتر از وجود مثالی وجود عقلی دارند و بالاتر از آن وجود قضائی و عقلی دارند وبالاتر از آن وجود الهی و اسم و صفتی دارند شاهد بر این معنا که اشیاء اطواری از وجود دارند این است که؛ الان ما آسمان را تصور و تخیل می کنیم و بالاتر از آن تعقل می کنیم ما همین صورت سماء موجود در خارج را گاهی در خیال تصور می کنیم و گاهی در عقل خود تعقل می کنیم این صورت سمآء و در عقل و خیال ما هم سماء است یعنی همین صورت سماء که در خارج موجود است وجودی در عقل و وجودی در خیال ما دارد و ملاصدرا می فرمایند: صورت سماء در عقل و خیال ما سزاوار تر است که نام سماء بر آن اطلاق گردد زیرا مجرد است و پوشیده به عوارض مادی که خارج از ذات و حقیقت سماء است نمی باشد.
حاجی سبزواری در حاشیه می فرماید: این بر خلاف سخن مشهور است که صور ذهنیه اظلال صور مادیه اند یعنی طبق این سخن ملا صدرا صور مادیه اظلال و مظاهر صور ذهنیه می شوند زیرا آنها مجرد اند.
لذا این که موجود مجرد تنزل بیابد و به عالم طبیعت بیابید و مادی شود و با بدن وجود بیابد این هیچ انقلاب حقیقتی نیست تا محال باشد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo