< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

94/11/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نقد سخن قطب الدین شیرازی

و بالجملة: نسبة القول بقدم النفوس بما هي نفوس إلى ذلك العظيم و غيره من أعاظم المتقدمين مختلق كذب كيف و هم قائلون بحدوث هذا العالم و تجدد الطبيعة و دثورها- و سيلان الأجسام كلها و زوالها و اضمحلالها كما أوضحنا طريقه و نقلنا أقوالهم فيه.

و إن كان مراده بذلك أن لها نشأة عقلية سابقة على نشأتها التعلقية فلا يستلزم ذلك قدم النفوس بما هي نفوس و لا تناسخ الأرواح و ترددها في الأبدان لأنهما باطل كما مر- ثم إن الآيات و الأخبار الدالة على تقدم النفوس على الأبدان يجب أن يحمل على ما حملناه.

ثم قال: و قد تمسك أفلاطون عليه بأن علة وجود النفس إن كانت موجودة بتمامها- قبل البدن الصالح لتدبيرها فوجدت قبله لاستحالة تخلف المعلول عن العلة التامة و إن لم تكن موجودة بتمامها بل به يتم توقف وجودها عليه لكونه على هذا التقدير جزء علة وجودها أو شرطها لكنها لا تتوقف و إلا وجب بطلانها ببطلانه لكنها لا تبطل‌ ببطلانه للبراهين الدالة على بقائها ببقاء علتها الفياضة و أخصرها أنها غير منطبعة في الجسم بل ذات آلة به فإذا خرج الجسم بالموت عن صلاحية أن يكون آلة لها فلا يضر خروجه عن ذلك جوهرها بل لا تزال باقية ببقاء العقل المفيد لوجودها الذي هو ممتنع التغير فضلا عن العدم كما عرفت و إذا كان كذلك فيجب وجودها قبل البدن الصالح لتدبيرها و على هذا لا يكون البدن شرطا لوجودها بل لتصرفها فيه فيكون البدن كفتيلة- استعدت لاشتعال من نار عظيمة فتنجذب النفس إليه بالخاصية أو البدن إليها كالمغناطيس و الحديد و ليس من شرط جذب المغناطيس للحديد أن يكونا موجودين معا انتهى.

أقول: إنا سنبين كيفية حدوث النفس و تعلقها بالبدن و ما ذكره إشكال ستقف على حله و هو احتجاج صحيح على قدم كل بسيط الحقيقة و يلزم منه قدم المفارق- و كذا النفوس بحسب وجودها البسيط العقلي الذي هو صورة من صور ما في علم الله- و شأن من الشئون الإلهية و قد علمت أن وجود النفس و نفسيته شي‌ء واحد و هي بحسب هذا الوجود صورة مضافة إلى البدن متصرفة فيه لا أن إضافتها إليه و تصرفها فيه من العوارض اللاحقة التي هي بعد وجودها حتى يزول و يعود كالإضافة التي بين المغناطيس و الحديد كما زعمه فالذي يحوج إلى البدن هو وجودها التعلقي و جهة نفسيتها و تصرفها فيه و استكمالها به و هذا النحو من الوجود ذاتي لها حادث بحدوث البدن و كما تحدث بحدوثه تبطل ببطلانه بمعنى أنها تبطل النفس بما هي نفس ذات طبيعة بدنية و ينقلب بجوهرها إلى نحو آخر من الوجود بحسب استكمالاتها الجوهرية المتوجهة إلى الغايات- و فناء الشي‌ء إلى غايته الذاتية و مبدئه أشرف و أولى له فقوله و إلا وجب بطلانها ببطلانه مسلم و حق و قوله لكنها لا تبطل ببطلانه للبراهين الدالة على بقائها إلى آخره- إن أراد به بقاء النفس بما هي نفس معينة فشي‌ء من البراهين التي وجدناها لا يدل إلا على أن ما يكون موجودا بسيط الحقيقة لا يمكن أن يبطل و أما النفس بما هي نفس- و كذا كل صورة و طبيعة مادية محصلة للجسم فليست بسيطة الهوية.

 

ملا صدرا در ادامه ی بحث ذکر تنبیهی در 4 قسمت مطلب را پی می گیرد که هر کدام باز خود 3 مطلب دارد؛

خلاصه گویی

ادامه کلام شارح اشراق

اقول و نقد و جواب قطب الدین

اشکال و پاسخ آن

قسمت نخست: که خود دارای 3 مطلب است؛

مطلب نخست: نسبت دادن این قول به افلاطون که نفوس بما هی نفوسٌ قدیم اند دقیق نیست بلکه ساختگی و دروغ است و افلاطون چنین سخنی نگفته است زیرا ایشان قایل به حدوث عالم است و حرکت و تغیر اجسام را قبول دارد و نفس هم از جمله موجودات این عالم است چطور افلاطون عالم را حادث می داند اما نفس را قدیم می داند؟! در حالی که نفس هم یکی از موجودات عالم طبیعت است

ملا صدرا می فرماید: ما پیشتر سخن قدمای حکماء را درباره ی حدوث عالم نقل کرده ایم

مطلب دوم: اگر مراد افلاطون از قِدم نفوس این است که نفس قبل از نشأه تعلقی یک نشأه عقلی داشته است این حرف در برابر آن جوابی است که ملاصدرا قبلا فرمود که مراد افلاطون از نفوس بما هی نفوسٌ متکثره است و اشکالاتی لازم می آید که بیان شد.

اکنون می فرماید: اگر مراد افلاطون این باشد که نفس قبل از نشأه تعلقی -که در این نشأه به بدن تعلق دارد- یک عالم عقلی داشته است در این صورت نه لازم می آید نفوس بما هی نفوسٌ قدیم باشند و نه لازم می آید تناسخ و گردش و تردد ارواح در ابدان رخ دهد ملا صدرا هم این نظر را قبول دارد

مطلب سوم: آیات و روایاتی که دلالت بر تقدم نفوس بر ابدان می کنند مانند آیاتی که دلالت بر عالم ذر می کند و دو روایتی که از شارح حکمت اشراق آوردند، این ها را باید بر کینونات سابقه ی لاهوتیه و جبروتیه و ملکوتیه ای حمل کرد که نفس داشته است و حاجی سبزواری در تعلیقه می فرماید؛

نفس پیش از این عالم؛

تحققی در لاهوت و در مرتبه ی اسماء و صفات داشته است

و تحققی در عالم جبروت و عالم عقول داشته است

و تحققی هم در عالم ملکوت یا عالم مثال داشته است

قسمت دوم: در "ثم قال" و ادامه سخن شارح اشراق هم 3 مطلب را بیان می کننند؛

مطلب نخست: دلیلی که افلاطون برای اثبات قِدَم نفوس آورده است

دربخش قبلی سخن شارح حکمت الاشراق گفته شد افلاطون قایل به قدیم نفوس است و درست هم هست و اکنون دلیل آن رابیان می دارند؛

دلیل افلاطون بر قدم نفوس: آیا علت تامه نفس قبل از بدن موجود است؟ و یا موجود نیست؟

در واقع فرض اول درست است و نفس قبل از بدن موجود و قدیم است

اما صورت دوم باطل است زیرا این فرض به این معناست که؛

بدن جزء علت نفس است

و یا بدن شرط وجود نفس است

و بدن باید موجود باشد تا علت تامه ی نفس موجود باشد و این دو فرض را نمی توان گفت زیرا اگر بدن جزء علت نفس یا شرط وجود نفس باشد با انعدام و بطلان بدن، باید نفس هم فاسد و منعدم شود در حالی که با بطلان بدن نفس باطل نمی شود بلکه نفس با بقای علت خود باقی است این بدن از بین می رود ولی نفس به بقای علت خود باقی خواهد بود

مطلب دوم: این که با بطلان بدن نفس باطل نمی شود از چه روی است؟

از این روی که نفس با بقای علت خود باقی است و بدن آلت و ابزار نفس است و با موت، این ابزار بدنی از نفس گرفته می شود و نفس مجرد است و با بقای علت خود که عقل است باقی است و بدن با مرگ از بین می رود و آلت نفس را از او می گیرند.

قبل از بدن هم نفس مجرد با وجود علتش که عقل است موجود است.

مطلب سوم: شارح حکمت الاشراق می فرماید: بدن شرط وجود نفس نیست بلکه شرط تصرف نفس است یعنی اگر بدن باشد نفس در آن تصرف می کند و اگر نباشد در آن تصرف نمی کند. مَثَل بدن و نفس مانند؛

فتیله ی قابل اشتعال و آتش است که آتش جذب فتیله می شود

یا مَثَل آهن و آهن رُبا است که آهن جذب آهن رُبا می شود

خلاصه یا نفس جذب بدن می شود و یا بدن جذب نفس می شود اما در هر صورت این طور نیست که اگر فتیله نبود آتشی هم نباشد و اگر آهنی نبود آهن ربایی هم نباشد و همواره باید با هم باشند.

قسمت سوم: در "اقول" ملا صدرا 3 مطلب می فرمایند؛

مطلب نخست: ما بعدها در فصل 6 کیفیت حدوث نفس و تعلق آن به بدن را بیان خواهیم کرد که همان جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس است

مطلب دوم: این که قطب الدین گفت: اگر بدن جزء علت نفس یا شرط وجود آن باشد با بطلان بدن، نفس هم باطل می شود این اشاره به اشکالی است که خواجه از حکیم خسرو شاهی سؤال کرده است جواب قانع کننده ای هم دریافت نکرد است ودر فصل 6 می آید

خلاصه اشکال: چون نفس مجرد است حامل امکان عدم ندارد پس لازم می آید حامل امکان وجود هم نداشته باشد لذا چطور نفس موجود می شود؟ یعنی نفس ماده ای ندارد تا قوه ی عدم و نابودی آن را حمل کند پس حامل قوه وجود هم ندارد و اگر بدن حامل قوه وجود نفس است باید حامل امکان عدم آن هم باشد فرقی بین این وجود و عدم در این باب نیست

مطلب سوم: این برهانی که قطب الدین شیرازی بر بقای نفس مجرد اقامه کرد که موجود مجرد از این جهت که علتش باقی است او هم باقی می ماند این برهان درست است اما این برهان در مورد وجود عقلی نفس جاری است نه وجود تعلقی نفس زیرا وجود تعلقی نفس که مجرد نیست و لذا این برهان در این جا جاری نمی شود.

قبلا فرمودند: نفسیت نفس وابسته به تعلق و تصرف در بدن است و این طور نیست که اضافه ی نفس به بدن عارضی نیست بلکه اضافه ذاتی و مقوم وجود نفس است و نفس مادامی که نفس است باید تعلق و تصرف در بدن داشته باشد و چون فانی در عقل شد و در علت و غایت و مبدأ خود -که عقل است- فانی شد نفس وجود بالاتری می یابد این برهان در اینجا جاری می شود اما تا زمانی که نفس، نفس است و اضافه به بدن و تصرف در بدن و تعلق به بدن دارد و وجود طبیعی دارد، نفس مادی است و این برهان در آن جاری نمی شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo