< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/01/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فاعل نفس ناطقه امر مفارق عقلی است

فصل (7):

في أن سبب النفس الناطقة أمر مفارق عقلي‌:

قد سبق فيما مضى أن علة النفوس لا يجوز أن يكون هي الجسم بما هو جسم- و إلا لكان كل جسم كذلك و لا أيضا يجوز أن يكون قوة جسمانية لأن تلك القوة- لا يخلو إما أن يحتاج في وجوده إلى ذلك الجسم أو لا يحتاج إليه في وجوده بل في تأثيره فقط و كلا الشقين ممتنع فتأثيرها في وجود النفس ممتنع و قد فرضت مؤثرة هذا خلف أما بطلان الأول فلوجوه.

أما أولا: فلأن الصورة الجسمانية إذا فعلت في شي‌ء كان فعلها لمشاركة القابل- و القابل هو الجسم و الجسم ممتنع أن يكون جزءا من المؤثر كما مضى تحقيق هذا الوجه.

و أما ثانيا: فلأن الصورة الجسمانية إنما تؤثر بواسطة الوضع و حيثيته لأن حيثية الوضع داخلة في قوام وجوده الجسمي و يمتنع حصول الوضع بالقياس إلى ما لا وضع له.

و أما ثالثا: فلأن العلة أتم و أقوى من المعلول و الجسماني أضعف وجودا من المجرد- لأن وجوده قائم بالمادة و وجود المجرد مستغن عنه فإذن المؤثر في النفس يمتنع أن يكون محتاجا إلى الجسم في وجوده.

و أما بطلان الثاني: و هو أن يكون تلك القوة الموجدة للنفس غير محتاجة إلى الجسم في وجودها بل في موجديتها فلأن الذي يحتاج في فاعليته إلى الجسم هو الذي يفعل فعلا يمكن أن يكون ذلك الجسم آلة متوسطة بينه و بين معلوله و توسيط الجسم لا يتصور إلا من جهة وضعه و مقداره إذ جسمية الجسم بالوضع و المقدار فلا محالة يختلف نسبته بالقرب و البعد إلى ما يؤثر فيه و بحسبهما يختلف تأثيره فتأثيره في شي‌ء يتوقف على أن يكون ذلك الشي‌ء قريبا منه ضربا من القرب إذ لو لم يتوقف على القرب و لم يتفاوت تأثيره بتفاوت درجات القرب وجب أن يكون تأثيره في القريب كتأثيره في البعيد- فلا يكون لذلك الجسم دخلا في التأثير لأن وجود الجسم و نحو تشخصه إنما يكون بوضع خاص له فإن كان التأثير في القريب من ذلك الجسم قبل تأثيره في البعيد عنه- وجب أن يكون ذلك الفعل مما يصح عليه القرب و البعد فلا يكون أمرا مجردا روحانيا فإذن كلما يفعل بمشاركة الجسم و بواسطته فهو ذو وضع و ينعكس انعكاس النقيض إن ما لا يكون ذا وضع امتنع أن يكون بواسطة الجسم و النفس مما لا وضع له- فإذن لا يمكن أن يوجد بواسطة الجسم فإذن فاعل النفس غني في ذاته و فاعليته‌ عن المادة فالفاعل للنفس الناطقة أمر قدسي مفارق عن المادة و علائقها سواء كان صورة أو نفسا أخرى و ذلك الأمر المفارق هو المسمى بالعقل الفعال عند الحكماء- و عند الأوائل و عظماء الفرس سمى روان‌بخش بلغتهم.

 

فصل 7:

آخرین فصل از باب 7 کتاب دراین باره است که سبب و فاعل نفس ناطقه امر مفارق و مجرد عقلی است و مقصود از سبب در اینجا سبب فاعلی است که فرشته ای به اذن الله تعالی فاعل نفس ناطقه است نه مستقلا

برهان: نفس ناطقه ممکن الوجود است و علت می خواهد و به اقتضای امکان وجودی محتاج به موثر است و این از قضایای ضروریات اولیه است حال این سبب؛

یا باید جسم باشد: این فرض مردود است

یا باید قوه ی جسمانی باشد: این فرض هم باطل است

یا باید موجود مفارق عقلی باشد: این فرض درست است

رد جسم: اگر جسم فاعل نفس ناطقه باشد باید هر جسمی می توانست فاعل باشد و همه ی اجسام باید نفس ناطقه می شدند زیرا مقصود از جسم مجموع مرکب از هیولای اولی و صورت جسمیه است

هیولای اولی صرف القوه است

صورت جسمیه که امتداد و کشش است یعنی جسم در طول و عرض و عمق دارد

این ویزگی بین همه ی اجسام مشترک است و همه اجسام جسمیت دارند و اگر جسم علت نفس ناطقه باشد در همه اجسام هست و باید بنابر این فرض هر جسمی نفس می داشت که ندارد و فقط برخی نفس دارند

رد قوه جسمانی: این نیز نمی تواند سببب و قوه ی فاعلی در نفس ناطقه باشد زیرا این خود دو قسم است که هیچ کدام این شأن را ندارد؛

قوه و نیروی جسمانی که در وجود و ذاتش به جسم نیاز دارد؛ که مراد از این قسم صورت نوعیه مادی و جسمانی است این قوه جسمانی در وجود و ذاتش احتیاج به جسم دارد

قوه ی جسمانی که در ایجاد و فاعلیتش و در کارش محتاج به جسم است؛ این قسم مانند نفس است که در فعلش نیاز به جسم دارد مقصود از نفس در اینجا نفس فلکی است آن هم نه نفس منطبعه ی فلک که حیوانی و مادی و طبیعی است بلکه نفس مجرده فلک مراد است زیرا؛

حاجی سبزواری در این باره دو دلیل در حاشیه فرموده است؛

سخن ما در این جا در فاعل مطلق نفس ارضیه است که همان نفس ناطقه ی انسان است و در زمین وجود دارد و در این صورت که کلام ما در فاعل مطلق نفس ارضیه بود لذا آن فاعل نمی تواند از افراد این نفس ارضیه باشد و باید فاعل نفس ناطقه ی فلک باشد.

در ادامه ی برهان و بعد از آن که برهان تمام شد دفع این احتمال از ابن سینا نقل خواهد شد که نفس ناطقه والد و پدر فاعل نفس ناطقه ی فرزند باشد و چون دفع این احتمال در ادامه می آید پس مراد از اینکه الان در دلیل گفته می شود نفس نمی تواند فاعل نفس باشد مراد نفس سماوی و فلکی است آن هم نفس مجرده و کلیه فلک

فلک هم مانند انسان دو نفس دارد؛

نفس کلیه مجرده

نفس منطبعه و مادی و طببیعی

فرض صورت جسمانیه و مادیه نمی توانند فاعل نفس باشد به 3 دلیل؛

دلیل نخست: صورت جسمانیه از این روی که خود و ذات و وجودش محتاج به جسم است فعلش نمی تواند بدون مشارکت جسم باشد زیرا ایجاد فرع بر وجود است «الشیئ ما لم یوجَد لم یوجِد» صورت مادیه در وجود محتاج به جسم است لا فعل و ایجادش هم بدون مشارکت جسم نخواهد بود اما این که در وجودش احتیاج به جسم دارد به این خاطر که جسم قابل صورت نوعیه جسمیه است و این صورت روی جسم مرکب از هیولی اولی و صورت نوعی می آید لذا صورت نوعیه جسمانیه در ذات و وجودش به جسم نیاز دارد و وقتی فعل صورت نوعیه و جسمانیه به مشارکت جسم شد جسم جزء موثر و فاعل برای نفس ناطقه می شود در حالی که در احتمال اول جسم نتوانست فاعل نفس ناطقه باشد جزء فاعل آن هم نمی تواند باشد زیرا در این صورت باید هر جسمی داری نفس ناطقه باشد زیرا جسمیت بین همه ی اجسام مشترک است ولی فقط برخی از اجسام دارای نفس ناطقه اند نه همه

دلیل دوم: فعل صورت مادی و جسماننیه فاعل جسمانی به مشارکت وضع است مثلا صورت نوعیه ناریه و آتش که در جسم آتش است اگر بخواهد فعلی از آن سر بزنند و بخواهد جسم دیگری را گرم کند فعل و تأثیرش به مشارکت وضع خواهد بود و بین آن و آتش وضع و محازات مخصوصی باید بر قرار شود تا این صورت نوعیه آتش در او تأثیر گذارده و آن را گرم کند زیرا وضع داخل در قوام وجود جسم است و جسم بدون وضع که یکی از اعراض تسع و به معنای تمام مقوله است که دو نسبت است؛

نسبت اعضای شیئ بعضی به بعضی دیگر

نسبت کل اجزاء شیئ به خارج

جسم بدون وضع وجود نمی یابد لذا فعل فاعل جسمانی و صورت مادیه و صورت جسمانیه با مشارکت وضع است لذا اگر صورت جسمانی بخواهد فعلی در نفس انجام بدهد باید آن صورت جسمانیه با نفس وضع و محازات خاصی بیابد؛

و اگر نفس معدوم باشد وضع با معدوم برقرار نمی شود

و اگر موجود باشد چون مجرد است وضع ندارد

به هر حال نمی تواند نفس موجود و یا معدوم باشد صورت جسمانیه نمی تواند فعلی و تأثیری از خود در نفس بگذارد.

دلیل سوم: فاعل و علت باید اقوی از معلول خودباشد در حالی که نفس در این جا قوی تر از فاعل محتملی است که صورت نوعیه جسمانیه باشد زیرا این مادی است و نفس مجرد است و تکیه بر جسم ندارد.

با این 3 دلیل احتمال دوم هم باطل شد و صورت نوعیه جسمانیه نمی تواند فاعل نفس ناطقه باشد.

رد احتمال سوم: که قوه جسمانیه در تأثیر و فعل و ایجادش محتاج به جسم است مانند نفوس مجرده سماویه و نفس فلک هم نمی تواند فاعل نفس ناطقه ی انسانی و نفس های ارضی باشد زیرا قوه ی جسمانی که در ایجاد و تأثیر و فعلش احتیاج به جسم دارد مانند نفس فلکی معنای آن توسیط جسم بین آن قوه ی جسمانی و معلول خود او است یعنی نفس ناطقه ی فلک اگر بخواهد فاعل نفس ناطقه انسان باشد با توجه به این که در فعل و ایجاد و تأثیر و فعلش نیاز به جسم دارد که همان جسم فلک است معنای این احتیاج این است که نفس فلک باید جسم فلک را در این ایجاد وتأثیر و فعل واسطه قرار دهد بین خود و نفس ناطقه ی انسان تا این که فعلی و تأثیری در معلول که نفس ناطقه است داشته باشد و در این صورت ی است که توسیط شود جرم و جسم فلک با وضع و مقداری که دارد واسطه بین نفس فلک و معلول آن خواهد شد چون جرم فلک وزن و مقدار دارد و در نتیجه معنای احتیاج قوه ی جسمانی در فعلش به جسم این است که در فعل و کارش باید جسم را واسطه بین خود و معلول خود قرار دهد یعنی نفس فلک و نفس انسان

مثل این که نفس خورشید به واسطه ی جرم خورشید که دارای وضع و مقدار است در اجسام زمینی تأثیر می گذارد و آن را گرم می کند اگر نفس فلک با جرم خود که وضع و مقدار دارد تأثیر در معلول بگذارد باید بین جرم فلک و معلول یک وضع و محازات و نسبت و قرب و بعد معینی برقرار بشود تا در آن تأثیر بگذراد. که تا اندازه معینی نفس خورشید با جرم خود اجسام زمینی را گرم کند اگر آن فاصله از آن بیشتر شود اجسام را گرم نکند یا اجسام نزدیک تر را زودتر از دیگر اجسام گرم می کند خلاصه اگر نفس و جرم فلک بخواهد در اجسام زمینی اثر بگذارد باید وضع و فاصله و نسبت و محازات معینی بین آنها برقرار باشد و اگر این فاصله لازم نبود باید در معلولی که نزدیک به جرم خورشید است با آن جسمی که دور است بایدتأثیر در هر دو یکسان می بود که نیست.

لذا نفس انسان باید قرب و بعد و وضع داشته باشد در حالی که نفس ناطقه ی انسان مجرد است و قرب و بُعد و وضع در باره او بی معناست. پس نفس مجرد سماوی هم نمی تواند فاعل نفس ناطقه باشد

بنابرین فقط عالم عقل باقی می ماند وقتی نه جسم و نه قوه جسمانی و نه صورت جسمانیه و نه صورت نوعی مادیه فاعل نفس نشدند فقط عقل باقی می ماند پس فاعل نفس ناطقه به اذن الله تعالی موجود مجردی است که هم در وجود و هم در ایجاد بی نیاز از جسم است و نام آن موجود مجرد در اصطلاح مشاء عقل فعال و در اصطلاح حکمت اشراق رب النوع انسان است و در اصطلاح حکمای اوایل و پیشنیان و فهلویون روان بخش است یعنی جان بخش و نفس ناطقه اعطا کن و در اصطلاح شریعت جبرییل می باشد.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo