< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/07/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نظریاتی در باره تناسخ و ابطال آن

فصل (2): في إبطال التناسخ بأقسامه و الإشارة إلى مذاهب أصحابه و هدم آرائهم‌

أما إبطال ما قاله بعض التناسخية: و هو انتقال النفوس الإنسانية من أبدانهم إلى أبدان الحيوانات المناسبة لها في الأخلاق و الأعمال من غير خلاف كما ذهب إليه شرذمة «1» قليلة من الحكماء المعروفين بالتناسخية و هم أقل الحكماء تحصيلا و أسخفهم رأيا حيث ذهبوا إلى امتناع تجرد شي‌ء من النفوس بعد المفارقة من البدن المخصوص لأنها جرمية دائمة التردد في أبدان الحيوانات و غيرها فهو أخف مئونة و أسهل مأخذا و ذلك لأنا نقول لا يخلو إما أن تكون منطبعة في الأبدان أو مجردة و كلاهما محال أما الأول فلما عرفت من استحالة انطباع النفوس الإنسانية و مع استحالته مناف لمذهبهم أيضا لامتناع انتقال المنطبعات صورا كانت أو أعراضا من محل إلى محل آخر مباين للأول- و إنما قيدنا المحل الآخر بالمباين لأن للصور الطبيعية استحالات و انتقالات ذاتية و استكمالات جوهرية من طور إلى طور و الأبدان أيضا تتحول بحسب الكمية و الكيفية بل النوعية أيضا على وجه الاتصال و ذلك غير مستحيل كما مر في عدة مواضع من هذا الكتاب- و أما الثاني فلأن العناية الإلهية تأبى ذلك لأنها مقتضية لإيصال كل موجود إلى غايته و كماله و كمال النفس المجردة أما العلمي فبصيرورتها عقلا مستفادا فيها صور جميع الموجودات و أما العملي فبانقطاعها عن هذه التعلقات و تخليتها عن رذائل الأخلاق و مساوي الأعمال و صفاء مرآتها عن الكدورات فلو كانت دائمة التردد في الأجساد من غير خلاص إلى النشأة الأخرى و لا اتصال إلى ملكوت ربنا الأعلى كانت ممنوعة عن كمالها اللائق بها أبد الدهر و العناية تأبى ذلك.

 

فصل دوم:

در این فصل برهان های مشهور را بر ابطال مطلق تناسخ نزولی و صعودی تقریر می کنند

پیش از بیان دو قسم تناسخ و براهین ابطال آن ها را بیان کنند قولی را از عده ای اندک از تناسخیه به عنوان پیش در آمد بحث مطرح نموده و ابطال می نمایند و سپس به بیان دو قسم تناسخ نزولی و صعودی می پردازند

نظریه عده ای در تناسخ: این عده می گویند: نفوس انسانی بعد از مفارقت از بدن دایمة التردد در ابدان حیوانات و غیر ایشان می باشند و هیچ وقت هم خلاص نمی شوند نفس انسانی هیچ گاه از دام بدن حیوان و غیر حیوان اخلاص نمی شود این هم استثنا ندارد و نفوس بعد از مفارقت از ابدان به بدن حیوانات بر حسب تناسب اخلاق و ملکات و اعمال و رفتارشان تعلق می گیرند که با بدن هر حیوانی که تناسب داشته باشد به همان تعلق می گیرد یا به نبات و جماد و همیشه هم نفوس انسانی در عالم طبیعت به سر می برند و دایم هم در همین عالم می چرخد

جواب: ملا صدرا می فرماید این افراد اهل تحقیق نیستند و قولشان هم سخیف است و ابطال این نظریه آسان و دلیل بطلانش سهل است به این بیان که؛

نفس انسانی یا مادی است و در محل ماده موجود و متحقق است و قایم به ذات است و یا مجرد

     اگر نفس انسانی مادی است: این شق به دو جهت مردود است؛

    1. ادله تجرد نفس انسان قبلا گذشته و با دلیل های متعدد تجرد نفس اثبات شده است و نمی توان عقب گرد کرد و نفس را مادی دانست

    2. بر فرض تنزل و قبول مادی بودن نفس انسان انتقال صورتی که در ماده است یا عرضی که قیام به ماده دارد چنان که اکثز متکلمین نفس را عرض می دانند حال انتقال صورتی که در ماده ای تحقق یافته از محلی به محل مباین دیگری جایز نیست خود ایشان هم این را قبول دارند زیرا خود را از حکما می دانند و مشهور حکما هم که مشائین اند بر این باور اند که انتقال عرض قایم به ماده و محل، امکان ندارد

سؤال: حال ملا صدرا می فرماید: چرا گفتیم انتقال صورت یا عرض قایم به ماده و محل است به محل مباین و منفصل دیگری جایز نمی باشد؟

جواب: زیرا صورتی که جماد است می تواند ترقی و ارتقاء بیابد و تبدیل به نبات شود یعنی این صورت از جماد به نبات منتقل می شود اما در صورتی که اتصال در کار باشند نه انفصال مانند حرکت جوهری که دو محل و ماده منفصل و جدا از هم وجود ندارد بلکه همان ماده و جسم جماد است که در نبات هم هست اما صورت جمادی جایش را به صورت نباتی داده و محل و ماده در کار نیست و این به اتصال است و با حرکت جوهری استکمال یافته و بالا آمده است و نبات شده است و انفصالی در کار نیست

همین طور ابدان هم به لحاظ کمی و کیفی متحول می شوند و هم به لحاظ ذاتی و جوهری به این بیان که ؛

     کمّ جایش را به مقدار و کمّی دیگر می دهد

     و یا کیفیت جایش را به کیفیتی دیگر می دهد مانند صحت جایش را به مرض می دهد

     یا نوعیت و ذاتیت بدن متحول شده و تغییر می یابد و صورت منویت در مرتبه معدنیت است و بعد که رشد و نمو می یابد به مرتبه نبات می رسد و احساس که می یابد به مرتبه حیوان می رسد و بعد هم که تعقل می یابد و انسان می شود و تحول ذاتی و جوهری و نوعی می یابد.

این ها اشکالی ندارد و در جلد 3 هم حرکت جوهری اثبات شده است در این ها انتقال عرض قایم به ماده و یا طبیعت صورت از محلی به محل مباین دیگری نیست بلکه از محلی به محلی متصل به محل اول است و ماده واحده است و یک ماده است که عرض آن عوض شده و ذات و نوعیت و طبیعت و صورتش عوض می شود و صورت جمادی و معدنی ارتقاء می یابد و به صورت نباتی متحول می شود و از یک محلی به محل منفصل و مباین دیگری انتقال نمی یابد بلکه محل و ماده واحد است

     اگر نفس مجرد باشد: بنا بر قول این عده اندک تناسخیه ای ها لازم می آید قسر دایم پیش بیاید که بر خلاف حکمت و عنایت الهی است همین طور قسر اکثری هم بر خلاف حکمت است

اگر نفس انسان مجرد است و هیچ گاه از بدن رهایی هم نمی یابد و در ابدان مختلف دور می زند قسر دایمی است زیرا غایت نفس مجرد تجرد و انقطاع از بدن است و کمال نفس مجرد از بدن به این است که انطلاق از بدن و جسم بیابد و از قید و بند آن رها شود و طبق این عده اندک از تناسخیه همیشه نفس انسان ممنوع از رسیدن به کمال خود است که این قسر دایمی است و خلاف حکمت خداست .

حکمت: به معنی احکام و اتقان در فعل خدا است یعنی باید غایت بر آن فعل مترتب گردد

عنایت: هم مراد علم عنایی حق است یعنی علم فعلی به نظام احسن است آن نظامی که فعل حق تعالی به غایت خود برسد

این دو اقتضا می کند که هر موجودی به نهایت و غایت خود برسد حکیم سبزورای می فرماید:

و کل شیئ غایةً مستتبعُ    حتی فواعلَ هی الطبایعُ

و القسرُ لا یکون دایما کما    لم یکُ بالاکثر فلینحسما (ای فلیرتفعا)

اذ مقتضی الحکمة و العنایة    ایصالُ کل ممکن لغایة

 

هر چیزی دنبال کمال و غایتی است حتی فاعل های طبیعی که عدیم الشعور هستند کمال مطلوبی برای خود برسند کمالی که متوقع از او است و کمال نفس مجرد هم تجرد و رهایی از بدن است

زیرا کمال نفس؛

     در شاخه علم و نظر این است که از عقل هیولانی عبور کند و از عقل بالملکه و بالفعل گذر کند و به عقل مستفاد برسد تا صوَر همه موجودات در او موجود می شود و بالفعل صوَر همه موجودات در او پدید می آید

     کمال نفس در شاخه عمل این است که مراتب تجلیه و تخلیه و تحلیه و تعلیه را پشت سر بگذارد و به مرتبه فنا برسد و در این صورت فنا به معنای شهود و معرفت حضوری است که در اصطلاح بدان شهود گفته می شود تا به مرتبه تجرد و رهایی از بدن دست بیابد

کمال شاخه عقل عملی نفس باز به همان معرفت بر می گردد همان طوری که کمال عقل نظری نفس هم به عقل موجودات در او متحقق شود و در او حاصل گردد در عقل عملی هم فنا غایت است که حکیم سبزورای در این مورد فرمود:

شهود کل ذی ظهور***مستهلکا بنور نور النورِ

 

که باز به شهود و معرفت می رسد و عمل، مرآت نفس را برای همان معرفت و شهود صیقلی می کند حال چه از بُعد نظر یا عمل کمال نفس انسانی تجرد است که عقل مستفاد بشود و تصویر همه موجودات در آن باشد مرحوم کمپانی می فرماید:

اذ مقتضی الفناء و الشهودِ    عینیة الشاهد و المشهودِ

 

فنا و شهود علم حضوری است که در آن عالم و معلوم با هم اتحاد و عینیت دارند و با تجرد از بدن معرفت حضوری شکل می گیرد وقتی که علاقه و تعلق به بدن گسسته شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo