< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/08/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی اشکالات تناسخ نزولی

أقول: منشأ الشقاوة أيضا ضرب من الكمال لأن النفس و إن استقلت بضرب من الوجود لكن لما اعتادت في هذه النشأة بأفعال و أعمال قبيحة شهوية أو غضبية أو تمكنت فيه العقائد الفاسدة فعند خروجها عن الدنيا و رفع الغشاوة عن بصرها تتعذب بما يتبعها من سوء العادات و الشوق إلى المشتهيات الخسيسة الدنياوية و بالاعتقادات‌ الفاسدة و الجهالات الراسخة.

و توضيح ما ذكرناه: أنه ما من نفس إنسانية إلا و لها وجود استقلالي بعد موتها الطبيعي- عن هذا البدن و لها بحسب ما لها من الأفعال و الأعمال المؤدية إلى الأخلاق و الملكات- نوع تحصل في الوجود و الفعلية سواء كانت تلك الأخلاق فاضلة ملكية أو شيطانية أو سبعية أو بهيمية فإن خرجت النفس الإنسانية في مدة كونها العنصري و حياتها الطبيعية و نشأتها الدنيوية عن القوة الهيولانية التي كانت لها في أصل هذه الفطرة- و صارت بالفعل بحسب ما حصل لها من الملكات تصورت بصورة شي‌ء من هذه الأجناس التي تحتها أنواع كثيرة تصورا غير طبيعي و لا مادي لأنها تصير عند انقطاعها عن الدنيا صورة بلا مادة و فعلا بلا قوة سواء كانت سعيدة أو شقية متنعمة بلوازم أخلاقها الشريفة- و نتائج أعمالها الحسنة أو معذبة بلوازم أخلاقها الردية و نتائج أعمالها السيئة.

فإن قلت: كل صورة بلا مادة فهو عقل محض فيكون جوهرا كاملا في عالم القدس فكيف يكون من الأشقياء.

قلت: المادة عبارة عن محل الانفعالات و الحركات للأمور الكائنة الفاسدة و للتجرد عنها لا يستلزم التجرد عن المقادير و الأبعاد مطلقا كما في الصور العقلية و أما الأبدان الأخروية المناسبة لأخلاق النفوس فهي ليست مواد لتلك النفوس حاملة لقوة كمالاتها و هيئاتها بل هي أشباح ظلية و قوالب مثالية وجودها للنفس كوجود الظل من‌ ذي الظل إذ هي حاصلة من تلك النفوس بمجرد جهات فاعلية و حيثيات إيجابية لا بحسب جهات قابلية و حركات مادية و كل ما يحصل من النفس بحسب الجهات الفاعلية و الهيئات النفسانية فذلك الشي‌ء لا يكون مادة لها و لا بدنا كهذا البدن الذي يتعلق به النفس تعلق التدبير و التحريك بل يكون من اللازم لها و وجوده منها وجود الظل من ذي الظل- فإن ذي الظل لا يستكمل بظله و لا ينفعل منه و لا يتغير عن حاله بسببه بل و لا يلتفت إليه.

 

ملا صدرا چهار اشکال درباره تناسخ نزولی مطرح نمودند که دو اشکال گذشته است اکنون اشکال وجواب سوم بیان می شود در این مورد لازم است چهار مطلب را به عنوان مقدمه بیان کنیم؛

مطلب نخست: سه عالم داریم؛

    1. عالم حس

    2. عالم مثال

    3. عالم عقل

و دارای 3 نوع ادراک هستیم که هر کدام روزنه ای به سوی عالمی است؛

    1. حسی: که صورت های محسوسه را ادراک می کند وبه نسبت آن در این عالم خوشبخت و بد بخت وجود دارد

    2. خیالی: که صورت های خیالی را ادراک می کند وبه نسبت آن در این عالم سعادت و شقاوت وجود دارد

    3. عقلی : در عالم عقل و معنا شر و شقاوت و شیطنت راه ندارد و عالم عقل سراسر خیر و ثواب و سعادت است لذا بهشت دارای 8 در است که یکی اختصاصی است که در عقل است وعقل کسی را به دوزخ نمی برد و 7 در هم بین بهشت و دوزخ مشترک است.

7 در مشترک در این آیات آمده است؛

     سه تا در این آیه؛ «إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولـئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً {36}

     و سه تا در آیه؛ «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ {65}

     ویکی در این آیه؛ «وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ{21}

که 7 عضو عبارت اند از؛

    1. چشم

    2. گوش

    3. دل

    4. زبان

    5. دست

    6. پا

    7. دامن که به خاطر عفت تعبیر به "جلود" شده است

بهشت دری اختصاصی دارد که عقل است زیرا از راه عقل کسی جهنمی نمی شود

خلاصه این که؛ شر و شقاوت و شیطنت در حس و مثال هست در عالم مثال قوه وهم را شیطان القوی می گویند که در محیط صورت راه دارد اما در عالم عقل راه ندارد

مطلب دوم: درباره ماده است که به معنای هایی آمده از آن جمله؛

     شیخ بهایی ماده را لحافی کهنه می پندارد و درباره آن می گوید:

ساقی بده زان باده روحانی    زارم ز علایق جسمانی

کز سر فکنم به صد آسانی    این کهنه لحاف هیولانی

 

     ماده در فیزیک همان جسم فلسفی را ماده گویند

     ماده فلسفی یعنی محل و مرکز و مناط و ملاک انفعال و حرکت و تغییر و فساد است هر آنچه دارای قوه و استعداد و فساد و حامل و انفعال و قوه و حرکت و تغییر باشد آن را موجود مادی گویند مثل درخت وفرش ودیوار و... که تغیر می کند و کهنه و کثیف و نابود می شود موجود مادی است اما صورتی که در ذهن است که غبار و گرد کهنگی و بر آن ننشیند و حرکت و تغییر نکند موجود مجرد است

مطلب سوم: درباره صورت و بدن و موجود مثالی است و تجردی که صورت مثالی دارد

تجرد سه مرتبه دارد؛

    1. تجرد اعلی: که تنزه از ماده و مقدار و ماهیت است واین اختصاص به حق تعالی دارد

    2. مرتبه متوسط: تجرد عقلی است که از ماده و مقدار تجرد دارد در عقول این نوع تجرد است

    3. مرتبه پایین: تجرد مثالی است که عبارت از تجرد از ماده تنها است اما مقدار وشکل دارد بلکه مقدار ذاتی صورت مثالی است

مقداری که به موجود مادی نسبت داده می شود با مقداری که به موجود مثالی نسبت داده می شود فرق دارد زیرا موجود مادی مقدار و ماده دارد و موجود مثالی فقط مقدار دارد

فرق مقدار بین موجود مادی و موجود مثالی:

     مقدار منسوب به موجود مادی عرَض و کم متصل است و ذات ووجود وذات موجود مادی را تشکیل نمی دهد

     ولی مقدار منسوب به موجود مثالی جوهر است بلکه موجود مثالی مقدار جوهری است ویا جوهری مقداری است و اصلا موجود مثالی بُعد مجرد است

مشاء قایل به عالم مثال و برزخ نمی باشند و موجود مثالی را قبول ندارند لذا در تبیین معاد جسمانی برای نفوس متوسطه و ناقصه دچار مشکل شده اند و با مبانی خود نمی توانند آن را تبیین عقلی کنند اما عرفا و اهالی حکمت متعالیه که قایل به عالم مثال و موجود مثالی اند از نظر ایشان اقسام پنجگانه جوهر به 6 قسم تقسیم می شوند که قسم ششم آن جوهر مقداری است

مطلب چهارم: تفاوتی بین این بدن عنصری و طبیعی و دنیوی و بین بدن مثالی وجود دارد بدنی که با آن محشور می شویم و در عالم مثال با آن به سر می بریم

     بدن دنیوی؛

    1. ماده نفس است و حامل قوه کمال نفس است زیرا ماده به معنای محل و قوه است

    2. و نفس با تدبیر این بدن و با تحریک بدن وبا به تکاپو واداشتن آن به کمال می رسد مثلا با تصرف در بدن و به حرکت در آوردن او برای طلب علم او را به کمال می رساند یعنی بدن بوسیله تدبیر و تحریک آن تغییر می یابد و کامل می شود

    3. مخصص ایجاد بدن طبیعی، عوارض مادی است مثلا هر بدنی شکلی دارد وهر کدام زیبا و زشت و سفید و سیاه و... است که مخصص آن ها اوصاف مادی است مثل مکانی مانند افریقا و نزدیک استوا سیه چرده شود

     بدن مثالی؛

    1. ماده نفس نیست بلکه لازم و مظهر نفس و ظل و معلول و مُنشأ آن است ملا صدار معاد جسمانی را با بدن مثالی مُنشأ نفس باذن الله تعالی قبول می کند بر خلاف مشاء

    2. مخصص ایجاد بدن مثالی جهات فاعلی است نه مادی و قابلی بلکه در بدن مثالی اوصاف و اخلاق نفس آن را ایجاد می کند مثلا نفسی بدن سبعی ایجاد می کند که سر منشأ آن اخلاق سبعی است و هکذا بهیمی و ...

    3. وقتی بدن مثالی ظل و معلول نفس شد استکمال نفس با بدن مثالی معنا ندارد برخلاف بدن طبیعی که با تحریک و تدبیر بدن طبیعی به کمال می رسید اما در بدن مثالی علت و معلول هست و علت با معلول کمال نمی یابد برخی مانند عرفا فرموده اند این فقرات دعای کمیل را به سرعت بگذرید که؛ «فهب لی یا الهی صبرتُ علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک؟» عارفان التفاتی به صورت ندارند و ایشان مستغرق در عالم معنا هستند و در حق تعالی فانی و مستغرق اند و توجهی به ماده ندارند تا برسد به استکمال و بدن توسط بدن مثالی استکمال بیابد

    4. مخصص ایجاد بدن مثالی جهات فاعلی است نه قابلی

اشکال سوم: شما گفتید: نفوس شقیه در عالم تجرد و در نشأه اخری و بعد از مرگ صورت هایی مناسب با ملکات و افعالشان پیدا می کنند که آن صورت ها مادی نیست و ماده ندارد حال در توضیح عبارت ایشان ما صورت مثالی را بیان داشتیم

اکنون اشکال این است که صورت بلا ماده عقل است و طبق فرمایش شما اگر این ها بعد از مرگ و در نشأه تجرد وارد عالم عقل می شوند ودر این عالم شقاوت وجود ندارد و کسی شقی نمی شود

جواب: ان نفس شقی درست که مجرد می شود اما تجرد مثالی دارد وصورت مثالی می یابد نه مجرد عقلی وبا بدن مثالی محشور می شود وآن هیأت و شکلی که دارد متناسب با اخلاق و ملکاتی است که در دنیا کسب کرد است که 4 نوع می شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo