< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: وجود طبیعی و ثانوی انسان

فالنفوس الإنسانية بحسب هذا الوجود و هذه النشأة- مندرجة تحت نوع واحد حقيقي من هذه الجهة كلها متماثلة لكنها بحسب هذا الوجود- قابلة لهيئات و ملكات نفسانية يخرج لها من القوة إلى الفعل في وجود آخر من جهة أفعال و أعمال مختلفة تصدر منها في هذا الوجود كل صنف منها يناسب نوعا آخر من تلك الهيئات الباطنة فإذا تمكنت تلك الهيئات المختلفة في أفراد النفوس خرجت النفوس فيها من القوة إلى الفعل و اتحدت بها فتصورت بصورة أخرى و وجدت بها وجودا آخر غير هذا الوجود في نشأه ثانية و هي لا محالة تصير أنواعا مختلفة و حقائق متخالفة- و يتصور بصور ملكية أو شيطانية أو بهيمية أو سبعية متخالفة الأشكال و الهيئات في تلك النشأة لا في هذه النشأة الدنياوية لاستحالة التناسخ كما مر تقريره.

و هذا المذهب أي كون النفوس الإنسانية في أوائل فطرتها من نوع و صيرورتها في الفطرة الثانية أنواعا و أجناسا كثيرة و إن لم يكن مشهورا من أحد من الحكماء- لكنه ما ألهمنا الله تعالى و ساق إليه البرهان و يصدقه القرآن كقوله تعالى: «وَ ما كانَ‌ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا» و قوله تعالى: «تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى» و كقوله تعالى: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» و مما يدل على أن نوع العلماء من البشر- مباين لغيرهم قوله تعالى:« وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كذلك إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» فالنفس ما دامت تكون بالقوة و في أول الفطرة يمكن لها اكتساب أي مرتبة و مقام شائت لمكان استعدادها الأصلي قبل صيرورتها بالفعل شيئا من الأشياء المتحصلة و أما إذا صارت مصورة بصورة باطنية و استحكمت فعليتها و رسخت و قوى تمكنها في النفس فاستقرت النفس على تلك المرتبة تبطل عنها استعداد الانتقال من نقص إلى كمال و تطور من حال إلى حال فإن هذا الرجوع إلى الفطرة الأولى- من الفطرة الثانية ممتنع كما مر و العود إلى مرتبة التراب و الهيولى مجرد تمني أمر مستحيل و المحال غير مقدور عليه‌.

 

ملا صدرا فرمود: انسان در نشأه دنیا و طبیعت یک نوع است که دارای افرادی است ولیکن همین انسان در نشأه اخری و در خلقت دیگری جنسی است که 4 نوع ملکی و سبعی و شیطانی و بهیمی در تحت او مندرج است

انسان در عالم طبیعت نوع واحدی است که مرکب است از ماده عنصریه است که همین بدن انسان و ترکیب از عناصر یافته و مزاجش هم در کمال تناسب و توازن و اعتدال است و مرکب از صورتی است که نفس انسان است و این صورت حافظ مزاج و ترکیب بدن است و فاعل افعال و آثار خاصی است که از انسان صادر می شود این ترکیبی است که انسان طبیعی در خارج دارد اما در ترکیب عقلی و ذهنی همین انسان یک ماهیت نوعیه ای است که مرکب از حیوان به عنوان جنس و ناطق به عنوان فصل است

جنس از ماده یا همان بدن انسان گرفته می شود فصل هم از صورت انسان که نفس اوست برگرفته می شود تعریف نفس هم بر نفس انسان یا همان صورت انسان صادق است؛ «کمالٌ اولٌ لجسمٍ طبیعیٍ آلیٌ» کمال اول آن است که نوع بوسیله وواسطه او محقق شود این نوع بوسیله نفس انسان محقق می شود

آلیٌ یا آلیٍ یعنی نفس انسان افعال و آثار خاص انسان بوسیله جسمی که بدن باشد از او صادر می شود و آن ادراک اوایل کلیات بدیهیه است مثلا نفس الشمس مشرقه را ادراک می کند که از بدیهیات است و آن را بوسیله جسمی که بدن است ادراک می کند

تمام افراد انسان هم در این جهت یکسان اند و فرقی با هم ندارند اما همین انسان برحسب همین وجود در عالم طبیعت بواسطه اعمالی که در دنیا از او صادر می شود چه جوارحی و چه جوانحی باشد انسان قابل و پذیرای ملکات گوناگونی است؛ ملکات اخلاق ملکی یا شیطانی و سبعی و بهیمی می باشد انسان با تکرر افعال اختیاری قابل اخلاق و ملکات گوناگون است

این ملکات اگر در وجود انسان تمکن و استحکام بیابد و تعبیه در وجود انسان شود و مستقر در وجود او شوند اتحاد با وجود انسان می یابد و در این صورت که ملکات با وجود انسان یکی شد بر حسب وجود نشأه اُخری و فطرت ثانیه مصور به صوری می شود که مناسب با آن اخلاق و ملکات گوناگون است و در عالم آخرت مصور به صورت های متناسب با این اخلاق و ملکات است نه در عالم دنیا که این تناسخ و محال است بلکه در وجود ثانوی و نشأه اخروی

این ملکات بر حسب عالم دنیا و طبیعت در وجود انسان با موت اختیاری و اضطرای در وجود انسان تمکن و استقرار و استحکام می یابد حکیم سبزواری در بحث عموم قدرت واجب می فرماید؛

اذ خُمّرت طینتنا بالملکة    وتلک فینا حصلت بالحرکة

 

یعنی تخمیر طینت و ساختار نفس ما در مقابل طین ما که همین گِل و عناصر بدن است با ملکات حاصل می شود و ملکات هم با حرکات اختیاریه پیدا می شود بعد در حواشی همین بحث می فرماید: تخمیر طینت با موت اختیاری تمام نمی شود گرچه انسان با مرگ اختیاری کمال می یابد اما این کمال وقتی به غایت خود می رسد و انسان در غایت کامل می شود که قرین به موت اضطراری شود بعد این اشعار جامی را نقل می کند،

تا بوَد باقی بقایای وجود    کی شود صاف از کَدِر جام شهود؟

تا بوَد پیوند جان و تن بجای    کی شود مقصود کل بُرقَع گشای؟

تا بوَد قالب غبار چشم وجان    کی توان دیدن رخ جانان عیان؟

این سرشت نفس و انسان و این وجودی که در نشأه اخری ودر عالم آخرت و سرای دیگر می یابد با موت اضطراری تمام می شود لذا تا انسان در دار طبیعت است و تا زنده است استعداد کمال در او باقی است و راه کمال بر او باز است وچون از نشأه اولی به نشأه اخری منتقل شد وبا موت اضطراری شخص مُرد و استعداد باطل شده و قابلیت از بین می رود و رجوع از فطرت ثانیه به فطرت اولی و از آخرت به دنیا امکان پذیر نخواهد بود این که شخص کافر می گوید: «و یقول الکافر یا لیتنی کنتُ ترابا» یک آرزوی محال و نا ممکن است.

بعد می فرماید: این مبنا بر خلاف مشهور مشاء است و ایشان انسان را نوع اخیر می داند و جنسی نمی داند که 4 نوع تحتش مندرج باشد و مشهور انسان را نوع الانواع می داند اما با تفصیل ملا صدرا حتی می توان جمع بین این اختلاف کرد که در ظاهر انسان نوع الانواع است و در باطن و بر حسب آن انسان جنسی است که 4 نوع در تحت آن وجود دارد چنان که به این جمع حکیم سبزواری در حواشی منظومه در بحث معاد اشاره دارد که؛

و باعتبار خُلقه الانسان    ملکٌ او اعجمُ او شیطانٌ

 

ملاصدرا گوید: این مطلب اگر چه بر خلاف نظر مشهور است و کسی از حکما بدان قایل نشده است اما این نظریه هم کشفی است که به الهام الهی بر ما کشف شده است هم قابلیت اقامه برهان در آن وجود دارد و برهان هم می تواند انسان را به طرف این مطلب سوق بدهد با توجه به مبانی حکمت متعالیه از قبیل؛

    1. تشکیک وجود

    2. حرکت جوهریه

    3. اتحاد عاقل و معقول و اتحاد مدرکِ و مدرَک و اتحاد عامل و عمل مانند پسر نوح که خدا فرمود: «انه عمل غیر صالح» یعنی عمل و عامل با هم اتحاد می یابند

با توجه به این مبانی می توان برهانی تشکیل داد که همین معنا را نتیجه بدهد که انسان در نشأه اخری و به حسب عالم اخروی جنسی است که 4 نوع در تحت آن مندرج است.

مهم تر از همه آیات قرآن است که صحه بر این مطلب می گذارد

پس این نظریه مطلبی است که نقل و عقل و کشف در آن هم داستان شده اند وعرفان و قرآن وعقل در آن متطابق اند

و سپس ملا صدرا آیات را بیان می دارند؛

     «و ما كانَ‌ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا» در دنیا هم انسان اند اما در باطن و آخرت انسان ها امت های مختلفی می شوند و عده ای ملک و بهیمه و درنده شوند.

     و كقوله تعالى: «تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى» ظاهرشان واحد و دل هایشان مختلف است

     و كقوله تعالى: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» خدا ایشان را از تاریکی های مادی و عالم طبیعت به طرف نور عقل و سعادت و تجرد بیرون می برد و آنان که تحت سرپرستی شیطان اند ایشان را از نور استعداد اصلی -نه نور عالم عقل- برون کرده و به تاریکی می کشاند که تاریکی ملکات سبعی و بهیمی و شیطانی است.

     قوله تعالى: «وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كذلك إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» در این آیه برخی از مردم در باطن با حیوانات اختلافی ندارند و تنها در ظاهر با ایشان متفاوت اند اما علما را استثنا کرده است

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo