< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شبهات تناسخیه

و إن كان موضوع التخيل هو الدماغ الإنساني فهو يفسد حالة الموت و يفسد مع فساده التصور و الحفظ و الذكر و الفكر و إن كان جسما آخر فلكيا كما ظنه بعضهم فمعلوم أن علاقة الجوهر الروحاني أنما هي لنسبة بين المادة البدنية و بين الجوهر الروحاني فأية نسبة حدثت بينهما بالموت حتى أوجب اختصاصه به و انجذابه من بين سائر الجواهر المفارقة لأبدانها إليه دون غيره من الأجرام بل إلى حيزه دون بقية الأحياز من نوع ذلك الحيز.

ثم إن الجسم الذي هو موضوع تخيلات النفس يجب أن تتصرف فيه النفس- و تحركه بحركات جرمية تابعة للحركات النفسانية و الانتقالات الفكرية كما يعرض لجوهر الدماغ من الانفعالات و التغيرات و إلا فلو لم ينفعل و لم يتغير الجسم الذي‌ تصرفت فيه النفس بانفعالاتها و تغيراتها لم تكن لها تصرف فيه بوجه من الوجوه فلا اختصاص له بها دون سائر الأجسام و ظاهر أن الجسم الفلكي يأبى عن تصرف متصرف فيه غير نفسه المحركة إياه حركة متشابهة متصلة على نعت الاستمرار على نهج واحد- و إن كان موضوع ذلك التخيل جرما مركبا دخانيا تحت كرة الأثير و تحت فلك القمر المائل كما زعمه قوم آخر فهو أيضا غير صحيح لعدم اعتدال فيه يصلح لقبول النفس المدبرة له فإنه إن قرب من النار أو من الفلك في حر النار فيحيله النار بسرعة إلى جوهرها أو تحيله سرعة حركة الفلك إلى جوهر النار و إن بعد منها و يكون في حيز الهواء فإما أن يتخلخل به فيصعد بحر أو يتكاثف فينزل ببرد و ليس فيه جرم محيط- يغلب عليه من اليبس و الصلابة ما يحفظه من التبرد و يحرسه عن ممازجة غيره به كما للجوهر الدماغي فينا ليتعين فيه محل التخيل متشكلا به و لا بد فيه من جوهر يابس لتنحفظ فيه الصور و جوهر رطب لتقبل.

ثم لما كانت النفوس المفارقة عن الأبدان الإنسانية غير متناهية لزم مما ذكروا- اجتماع المفارقات كلها على جسم من أجسام العالم فيلزم إما نهاية تلك الجواهر أو عدم نهاية ذلك و كلاهما محال.

 

بخشی از آخرین شبهه تناسخیه مانده بود که عبارتند از؛

مشاء ادراکات جزئیه را عرض مادی می داند که موضوعی می خواهد تا در آن محل حلول بیابد حال موضوع تخیل و ادراک جزئی یکی از این 3 چیز باید باشد؛

    1. دماغ یا مغز سر: مشاء بر این باور است که مادام که انسان زنده است ادراکات جزئیه، اعراض مادیه اند و در دماغ حلول و انطباع می کنند مانند شکلی که روی صفحه کاغذی پیدا می شود و اما این جا سخن درباره بعد مرگ است

    2. جرم و جسم فلکی موضوع تخیل ادراکات جزئیه انسان بعد از مرگ: که البته بسیط است فارابی بر این باور است و ابن سینا هم آن را تصویب نموده است

    3. یک جرم مرکب دخانی: که از دود باشد و روی کره هوا و تحت فلک قمر قرار دارد در واقع بین کره هوا و کره آتش قرار دارد و نفس بدان تعلق می گیرد.

در هیأت بطلیموسی 9 کره وجود دارد که بر هم احاطه دارند و عناصر اربعه هم در آن کراتی بوده اند که بر هم احاطه داشته اند زیر فلک اول کره نار و بعد کره هوا و کره آب و از همه پایین تر کره خاک است کره آب هم احاطه تامه ندارد و فقط بر 3 ربع احاطه دارد ودر یک ربع دیگر آن را ربع مسکون می نامیدند

فلک اول همان فلک قمر است و بعد 9 فلک دیگر تا سطح محدب فلک 9 یا فلک الافلاک برسیم پشت بام عالم اجسام است و عالم جسم آنجا تمام می شود

اما این که در صورت سوم جرم دخانی گفته اند از این روی است که قدما بر این باور بودند که متعلق حقیقی و اصلی برای نفس و نفوس فلکی دخان و در نفوس ارضی بخار و نفس بخاری است ایشان برای افلاک نفس قایل بودند و آن را از جنس دخان می دانستند که تحت فلک قمر می باشد

هر 3 این صورت ها باطل است و بعد از مرگ ادراک جزئی ندارد تا بخواهد عذابی داشته باشد پس برای توجیه عذاب مورد وعید شارع باید به تناسخ قایل شویم

بطلان صورت نخست: دماغ نمی تواند بعد از مرگ محل ادراکات جزئیه باشد زیرا بعد از مرگ مغز سر از بین می رود و نه تصور و نه فکر و نه ذکری و نه حفظی باقی نمی ماند تا هر کدام از قوای باطنی انجام دهد

بطلان صورت دوم: جرمی فلکی ادراکات نفس را بعد از مرگ انجام می دهد فارابی و ابن سینا بر این باور شده اند که 3 اشکال دارد و بنابر 3 وجه باطل است؛

وجه نخست: لازمه این فرض تخصیص بلامخصص است زیرا مخصص این که؛

     نفس بعد از مفارقت از بدن به این جرم فلکی تعلق بگیرد نه دیگری کدام است؟

     یا این که مخصص این که نفس بعد از مفارقت از بدن به خصوص این مکان جرم فلکی تعلق بگیرد نه مکانی دیگر

این ها تخصیص بلا مخصص است

وجه دوم: اگر نفس بعد از مفارقت بدن به جرم فلکی تعلق بگیرد و با آن ادراکات جزئی خود را انجام بدهد باید نفس همان فلک شود در این صورت باید بواسطه حرکات فکری و ادراکات بتواند این جرم فلک را به حرکت در آورد مثلا الان که نفس به بدن تعلق دارد فکر می کنی که به حرم بروی و با این فکر و تصور جزئی جرم بدن را به حرکت در آورده و به حرم می رود پس لازمه نفس فلک شدن این است که باید بتواند به واسطه حرکات جزئی و فکری جرم فلک را به حرکت در آورد در حالی که تنها نفس خود فلک است که می تواند جرم فلک را به حرکت در آورد زیرا ما فقط یک حرکت از فلک سراغ داریم که همان حرکت به دور خودش است حرکت دوری و دورانی استمراری که همیشه به یک صورت است نفس انسانی که بعد از مرگ بدان به جرم فلک تعلق گرفته است نیز می خواهد حرکاتی در فلک انجام بدهد که چنین حرکاتی از او سراغ نداریم.

وجه سوم: با توجه به عدم تناهی نفوسی که مفارقت از بدن می یابند اگر نفس بعد از مفارقت از بدن به جرم فلک تعلق بگیرد باید همه نفوس غیر متناهیه در جرم فلک اجتماع کنند و در این صورت یا باید نفوس متناهی باشند و یا آن جرم باید نامتنهای باشد در حالی که آن جرم فلک متنهای است و در طبیعیات برهان بر تنهای ابعاد جسم اقامه شده است

بطلان صورت سوم: که نفس بعد از مفارقت از بدن به یک جرم مرکب دخانی تعلق بگیرد که تحت کره نار و فلک قمر است بالاتر از هواو پایین تر از آتش است،

این فرض دو اشکال دارد؛

اشکال نخست: عدم صلاحیت جرم دخانی برای تعلق نفس بدان به جهت عدم اعتدال جرم دخانی

جرم مرکب دخانی اعتدال ندارد لذا نمی تواند محل تعلق نفس انسان بعد از مفارقت از بدن بدان تعلق بگیرد اعتدال ندارد زیرا جرم مرکب دخانی یا نزدیک به آتش و فلک قمر است و یا نزدیک به کره هوا است

     اگر به کره آتش نزدیک باشد می سوزد زیرا کره نار حرارت دارد یا به خاطر حرارات سریع کره قمر که خود حرارت ایجاد می کند و جرم مرکب دخانی از این حرارت نابود می شود

     و اگر به پایین و هوا نزدیک باشد؛ یا به واسطه هوا تخلل و انبساط می یابد و یا تکاثف و تراکم و انقباض می یابد یعنی اگر هوا گرم باشد انبساط می یابد و متساعد می شود و اگر هوا سرد باشد انقباض می یابد و به صورت باران و برف نازل می شود

لذا اعتدالی ندارد تا صلاحیت داشته باشد تا متعلق نفس قرار گیرد.

اشکال دوم: در این جرم مرکب دخانی که می خواهد متعلق نفس بعد از مفارقت بدن باشد یک جرم محکم خشکی وجود ندارد تا آن را احاطه کند تا از سرما و هم از اختلاط و امتزاج باغیر آن را محافظتش کند چنان که اکنون در جوهری که دماغ و مغز سر است و انسان زنده است جوهر خشکی است که صوَر ادراکی را حفظ می کند و آن جوهر خشک عبارت از عصب و پیوند و رگ و گوشت و پوست است و یک جوهر مرطوبی هم هست که بواسطه او دماغ قابل صور است و قبول صورت ها را می کند و همان روح بخاری در دماغ و مغز سر است برخلاف جوهر مرکب دخانی که این جوهر خشک و محکم را ندارد.

سپس ملا صدرا در جواب نسبت به تک تک فراز های دلیل اظهار نظر می کنند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo