< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

95/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: انواع انسان حسی ونفسی وعقل

فقد ظهر أن هذا الهيكل الحسي الإنسي بجميع أعضائه طلسم و صنم للإنسان النفسي و هو أيضا صنم للإنسان العقلي و مثال له و هو المحشور إما في زمرة السعداء و أهل الجنة- أو في زمرة الأشقياء و أهل الجحيم و أما الإنسان العقلي فهو في مقعد صدق عند مليك مقتدر و الإنسان النفسي له الإحساس بذاته للأشياء و الحكم بذاته عليها لا بآلة طبيعية يحتاج إليها في إدراكه و فعله فإدراكه للخارجيات من المحسوسات و إن كان بصورة زائدة حاضرة عنده أو حاصلة فيه إلا أن إدراكه لها بعين تلك الصور لا بصورة أخرى و إلا لزم التسلسل في تضاعف الصور الإدراكية فذاته بذاته لإدراك المبصرات بصر و لإدراك المسموعات سمع و هكذا في كل نوع من المحسوسات فهو في ذاته لذاته سمع و بصر و شم و ذوق و لمس و قد علمت فيما سبق اتحاد الحس بالمحسوس فهو حس جميع الحواس و أيضا له الحكم بذاته في القضايا الوهمية و غيرها لا بأمر زائد من صور القضايا و هو الشهوة لذاته للمشتهيات و الغضب لذاته على المنافرات من غير شهوة زائدة و غضب زائد و كذا قياس الإنسان العقلي البسيط في نظائر ما ذكرناه.

قال الفيلسوف الأعظم: إن هذه الحسائس‌ عقول ضعيفة و تلك العقول حسائس قوية.

ثم لقائل أن يقول: إن الإنسان إذا كان في العالم الأعلى يكون حساسا و الحساس فصل جنسه و الحس ليس إلا انفعالا من صورة طبيعية جسمانية فكيف يمكن أن يكون- في الجوهر الكريم العالي حس و هو موجود في الجوهر الدني السافل.

فالجواب عنه: كما يستفاد من كلام الفيلسوف أن نسبة هذا الحس إلى الحس العقلي كنسبة هذا الحيوان اللحمي إلى الحيوان العقلي و كذا نسبة المحسوس هاهنا[1] إلى الأمر المحسوس هناك و لذا قيل الحس الذي في هذا العالم الأدنى لا يشبه الحس الذي في العالم الأعلى فإن الحس هناك على المحسوسات التي هناك فلذلك صار بصر هذا الحيوان السفلي متعلقا ببصر الحيوان الأعلى و متصلا به.

أقول: و كذا سمعه بسمعه و شمه بشمه و ذوقه بذوقه و لمسه بلمسه كاتصال هذه الأنواع الطبيعية المادية بصورها العقلية الموجودة في العالم الأعلى و في علم الله الأزلي-

كما ورد في الحديث النبوي: على قائله و آله الصلاة و السلام أن هذه النار غسلت بسبعين ماء ثم أنزلت‌

إشارة إلى أن هذه النار من مراتب تنزلات النار العقلية و كان رسول الله ص بهذه الحواس الباطنية الأخروية يدرك الأمور الغائبة عن هذه الحواس الداثرة- حيث قال؛

     في الذوق‌: أبيت عند ربي يطعمني و يسقيني‌

     و في الشم‌: إني لأجد نفس الرحمن من جانب اليمن‌

     و في البصر: زويت لي الأرض فأريت مشارقها و مغاربها

     و في اللمس‌: وضع الله بكتفي يده فأحس الجلد بردها بين ثديي‌

     و في السمع‌: أطت السماء و حق لها أن تأط ليس فيها موضع قدم إلا و فيه ملك ساجد و راكع‌

و بالجملة: الإنسان العقلي يفيض بنوره على هذا الإنسان الطبيعي السفلي بواسطة الإنسان النفسي المتوسط بين العقلي و الطبيعي.

و اعلم: أيضا أن إشراق النفس على الصورة الموجودة فيها كإشراق الشمس على الأجسام و غيره بوجه فإن مقتضى‌ الأول إفادة ذات المرئي الإشراقي و مقتضى الثاني [2] إفادة ظهوره فالنفس عند تخيلها للأشياء تفيد صورها الخيالية الموجودة في عالمها لا في هذا العالم و يدركها بذاتها لا بصورة أخرى و أما إدراكها للمبصرات الخارجية فهو أيضا كما حققناه سابقا في مباحث الإبصار من أن المادة و وضعها بالنسبة إلى آلة الإبصار- مخصص لأن يفيض من النفس صورة مساوية للصورة المادية و هي مجردة عنها و عن غواشيها موجودة في صقع النفس كالصور الخيالية و الفرق بينهما باشتراط المادة و عوارضها الخارجية في المبصرة و عدم الاشتراط بها في المتخيلة[3]

 

در هر کسی 4 نوع انسان وجود دارد؛

    1. انسان حسی: یا جسمانی که همین بدن است و از موجودات طبیعی به شمار می رود

    2. انسان نفسانی: نفس مدبر این بدن است

    3. انسان عقلی: همان عقل انسان است برای کسانی که به مرتبه تعقل برسد که به نظر ملا صدرا تعقل وادراک کلی به اتحاد وفنای درعقل فعال است که گاهی هم صدرا از این انسان به "عقل الانسانی" تعبیر نمودند

    4. انسان لاهوتی: همان عین ثابت هر کسی از نظر عرفا می باشد

اکنون تا پایان فصل 4 بخش را بیان می کنند؛

    1. توضیح کیفیت احساس انسان عقلی و انسان نفسی

    2. نقل جمله ای از ارسطو و بیان اشکالی بر وی و نقل پاسخ از کلمات خود او

    3. اقول

    4. واعلم

بخش نخست: درباره اساس انسان نفسی و انسان عقلی است همان نفس مدبر بدن را انسان نفسی گویند نفس و انسان نفسی ادراکش اعم از ادراک تصوری وادراک تصدیقی (حکم نفس بر تصوراتش لذا تصدیق نفس فعل نفس است زیرا حکم است)

ادراک انسان نفسی نسبت به محسوسات خارجی به واسطه صوری است که از آن محسوسات خارجی در نزد نفس پیدا می شود این احساس انسان نفسی نسبت به محسوسات خارجی است.

اما احساس وادراکش نسبت به خود آن صور محسوسات دیگر به واسطه صوَر دیگری نیست بلکه به عین آن صور و با خود آن صور است والا تسلسل لازم می آید

بنا بر اتحاد حاس و حس و محسوس بر این اساس که اتحاد مدرک و ادراک و مدرَک در همه مراتب است والا مشهور اتحاد عقل و عاقل معقول در بالاترین مرتبه ادراک است

حال که اتحاد نفس انسان و انسان نفسی نسبت به صور محسوسات خارجی به عین آن صور است با توجه به ادراک حاس و حس و محسوس این صور محسوسات خارجی با انسان نفسی که نفس انسان باشد متحد می شود و اتحاد می یابد هم خود آن صور وهم ادراک نفس به آن صور با نفس یکی می شود و در این صورت انسان نفسی ذات بذاته آن احساس می شود آن هم حس جمیع حواس یعنی انسان نفسی نسبت به ادراک مبصرات بصر و نسبت به ادراک مسموعات سمع و نسبت به مذوقات ذوق و به ادراک مشمومات شم شود یعنی ذاتش احساس می شود

همین صحبت در انسان عقلی که بسیط و واحد است هم می شود و احساسش به همین صورت است یعنی ذاتش احساس و ادراک و حس است

همچنین انسان نفسی و عقلی همان طور که ذات به ذاته اش احساس است حس و بلکه حس همه حواس است همین طور ذات به ذاته اش اشتها نسبت به ملایمات و ذات به ذاته اش غضب نسبت به منافرات است با همان بیان که چطور ذات به نفسه انسان نفسی حس است همان هم در این جا می آید که چطور ذات به ذاته اش اشتها و غضب است زیرا اشتهایی که نفس نسبت به محسوسات خارجی دارد به واسطه قضایایی است که نفس در آن ها حکم به ملایمت و یا منافرت بر چیزی که تصور کرده می کند شهوت و غضب نفس نسبت به محسوسات خارجی چنین است مثلا حکم کرده که غذا لذیذ است شهوت و اشتها بدان می یابد وحکم می کند که فلان چیز نفرت انگیز است و نسبت به او غضب می یابد.

اما اشتها و غضب نفس نسبت به خود این ها که خود این حکمی که در این قضایا توسط نفس صورت می گیرد این هم دیگر به حکم به قضایای دیگری نیست تا تسلسل شود بلکه حکم نفس به این قضایا به عین خود آن قضایا و حکم آن قضایا است و به جهت اتحاد مدرِک و مدرَک حکم در آن قضایا اتحاد با نفس دارد در نتیجه ذات به ذاته نفس شهوت و غضب می شود همان طور که ادراک و احساس می شود

بخش دوم: ملا صدرا جمله ای را از ارسطو نقل کرده و اشکا ل و جوابی را بیان می کند

ارسطو می گوید: عقل احساس قوی است و احساس عقل ضعیف است عقل پایین بیاید احساس می شود و احساس بالا برود همان عقل می شود

اشکال: احساس در انسان حسی یا جسمانی انفعال از طبیعت جسمانی است مثلا احساسی که ما داریم در سمع و بصر انفعالی است که ما از یک طبیعت جسمانی پیدا می کنیم اگر قرار باشد احساس در انسان عقلی هم داشته باشد چطور می تواند از انسان جسمانی انفعال بیابد احساس انسان جسمانی به انفعال از طبیعت جسمانی است اگر این احساس در انسان عقلی هم باشد به این معنا است که انسان عقلیه باید از انسان جسمانی انفعال بیابد؟ انسان عقلی که انفعال ندارد

جواب خود ارسطو: نسبت حس انسان جسمانی به حس انسان عقلی مانند دو نسبت دیگر است؛

    1. نسبت خود انسان جسمانی به انسان عقلی

    2. نسبت محسوس در عالم جسمانی به محسوس در عالم عقل

یا نسبت حیوان جسمانی هم همین دو نسبت را دارد زیرا حیوان فصل انسان است و این دو نسبت در او می آید و نسبت حس انسان نفسانی به انسان عقلی مانند حس نسبت حیوان جسمانی به حیوان عقلی است و یا انسان جسمانی به حیوان عقلی است

ومانند نسبت محسوس عالم جسمانی به عالم عقلانی است زیرا این نسبت مانند آن دو نسبت است لذا گفته اند که حس انسان عقلی یا حیوان عقلی شبیه حس انسان عقلی یا حیوان جسمانی نیست

توضیح تنظیر: این نیز از مطالب دقیق اسفار است که انسان جسمانی احساسش نسبت به محسوس خارجی در عالم جسم و طبیعت است اما احساس عقلی نسبت به این نیست والا انفعال لازم می آمد احساس انسان عقلی نسبت به محسوس در خود عالم عقل است نه نسبت به محسوس عالم جسم که صورت عقلی و رب النوعی در عالم عقل دارد احساس انسان عقلی نسبت به انسان در عالم عقل است نه محسوس در عالم جسم تا این که انفعال لازم بیاید وچون این گونه است احساس انسان نفسی وابسته و متصل به احساس انسان عقلی است که قبلا بیان داشتیم

وابستگی و اتصال وقتی معنا می یابد که احساس این نسبت به محسوس در عالم جسم باشد و احساس آن دیگری به محسوس در عالم عقل باشد والا اگر قرار بود همان محسوس عالم جسم که انسان حسی و جسمانی آن را احساس می کند انسان عقلی هم آن را ادراک بکند دیگر وابستگی و اتصال معنا نداشت و یک چیزی را هر دو احساس و ادراک می کنند و به هم وابستگی و ربطی هم ندارند وابستگی وقتی است که احساس من به یک چیزی باشد و احساس دیگری به همان شیئ در مرتبه بالاتری باشد

بخش سوم: به نظر ملا صدرا نه تنها احساسی که دراین عالم است وابسته به احساسی در عالم عقل است بلکه تمام موجوداتی که در عالم طبیعت اند وابسته به صور و موجوداتی است که در عالم عقل یا ارباب انواع باشد یا صوری که در علم خداوند است و عرفا بدان اعیان ثابته می گویند و این مطلب اختصاص به احساس در این عالم ندارد که وابسته به احساس در عالم عقل است و در مرتبه بالاتر که علم حق تعالی می باشند

بعد می فرماید: به همین خاطر است که پیامبر اشاره به آتش عالم طبیعت کرده و فرمود این آتش به 70 آب شسته شده و بعد به پایین آمده است یعنی حقیقت آتش در عالم عقل بوده و از آن جا به پایین آمده است و تمام موجودات از رقایق ومراتب نازله حقایقی اند که در عالم عقل اند حتی آتش هم حقیقتش در عالم عقل است

سپس می افزاید: با همین احساسی که در ما فوق عالم جسم است با همین احساس پیامبر اکرم ص امور غیبی را دراک می فرمود و بعد 5 جمله از پیامبر نقل می کند که هر کدام اشاره به یکی از حواس خمسه دارد

بخش چهارم: در پایان ملا صدرا می گوید: اشراق نفس بر صور موجود بر انسان نفسی مانند اشراق نور خورشید بر اجسام است؛

     وجه شباهتش در این است که اگر اشراق خورشید بر اجسام نباشد اجسام معلوم نمی شوند همین طور اگر اشراق و توجه نفس به صور موجود در نفس نباشد آن صور معلوم ما نخواهند بود

     وجه تفاوت هم این است که صور موجود در نفس با اشراق نفس وجود پیدا می کنند اما اجسام با اشراق خورشید ظهور پیدا می کنند و قبل از اشراق خورشید وجود دارند

به این معنا که در ادراک خیالی صور خیالیه منشأ نفس اند زیرا ملاصدرا قیام جزئیات به نفس را صدوری می داند نه حلولی بر خلاف مشهور مشاء لذا با اشراق نفس است که این صور موجود در نفس که صور خیالیه اند وجود پیدا می کند و منشأ نفس اند و نفس آن ها را انشاء می کند

سپس می گوید: نسبت به مبصرات خارجیه هم در بحث ابصار گفته ایم: دیدن ووجود نور وشرایط لازم برای ابصار مُعدّ می باشند تا نفس یک صورتی که مماثل با صورت خارجی است را در خود باذن الله تعالی بیافریند زیرا ایشان ابصار را به انشاء نفس می دانستند

وفرق ابصار با تخیل در این است که در ابصار و احساس صورت محسوس خارجی در پیشگاه حواس موجود است و در تخیل از پیشگاه حواس غایب است والا صور خیالیه و هم صور مبصرات ومحسوسات خارجیه با اشراق نفس وجود پیدا می کنند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo