< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

96/01/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تجزئه پذیری نفس

فصل (5):

في أن قوى النفس المتعلقة بالبدن بعضها أقل قبولا للتجزي و بعضها أكثر قبولا للتجزي و أنها كيف تكون مع تبدلها و تبدل أفاعيلها شخصية منسوبة إلى نفس شخصي و كذا البدن كيف يبقى بدنا شخصيا مع تبدله في كل حين‌

قد علمت أن وجودات الأشياء متفاوتة في الكمال و النقص و أن قاعدة الإمكان- دلت‌ على أن كل مرتبة من مراتب الوجود التي تكون متوسطة بين أعلى الموجودات و أدناها هي واجبة التحقيق في العالم و قد أوضحنا ذلك فيما سبق حيث فصلنا أنواع الجمادات و النباتات و الحيوانات و أن أنواعها متفاوتة الوجود و آخر كل أفق من الثلاثة متصل بأول الأفق الذي بعده.

فاعلم: هاهنا أن كل حقيقة جمعية تأليفية

كالحقيقة الإنسانية المشتملة على جزء أعلى كالنفس و جزء أدنى كمادة البدن فلا بد أن يكون الارتباط بينهما بمتوسط مناسب للطرفين و كذا بين كل من الطرفين و الواسطة فإذن في الإنسان قوى مختلفة بعضها إدراكية و بعضها تحريكية و الإدراكية بعضها عقلية و بعضها وهمية و بعضها خيالية و بعضها حسية و التفاوت بين هذه الأقسام بالشدة و الضعف ظاهر مكشوف و إن أشد منها تجردا هي العقلية ثم الوهمية ثم الخيالية ثم الحسية و الحسيات خمسة مشهورة و فيها أيضا تفاوت بالكمال و النقص و أشدها تعلقا بالمادة هي اللمسية ثم الذوقية ثم الشمية ثم السمعية ثم البصرية و كل من هذه الأقسام الثمانية لا يخلو من تفاوت بين أفرادها و كذلك القوى التحريكية كالغضبية و الشهوية و النباتية بعضها أشد تعلقا بالمادة من البعض و كلما كانت أشد تعلقا بالمادة كانت أكثر تجزيا و كلما كانت أقل تعلقا بها كانت أقل انقساما

و النفس و إن كانت بحسب ذاتها المجردة غير قابلة للتجزي و الانقسام لكنها من جهة اتصالها بالبدن قابلة للتجزي و الانقسام.

 

فصل ۵

در این فصل که آخرین فصل از این باب است درباره ۳ مطلب بحث می شود؛

     قوای بدنی نفس متفاوت اند وبرخی تعلق بیشتری به ماده دارند وتجزیه برتراند مانند قوه لامسه که در تمام بدن پخش است وبرخی به ماده تعلق کمتری دارند وتجزی کمتری را می پذیرند مانند قوای وهمیه وخیالیه و حسیه

     قوای نفس با تعددی که دارند وبا تعدد افعالی که دارند و از هرکدام فعلی صادر می شود چگونه همه این تعدد ها به یک نفس منسوب می شوند؟

     بدن با این که هر لحظه تغییر می کند وتبدل می یابد وحدت و شخصیتش چگونه ثابت می ماند؟ بدنی که الان هست همان بدنی که لحظه قبل بوده و تغیر یافته است چگونه وحدت و شخصیتش حفظ می شود

اکنون به ترتیب ملا صدرا این ۳ بحث را توضیح می دهند

بحث نخست: مجموع عالم کبیر و عالم هستی یک مراتب و حلقات متصل به یکدیگری از وجودات و موجودات دارد دلیل این مطلب هم دو تا است؛

     تشکیک وجود: وجود مشکک است و مراتبی متفاوت از هم دارد

     قاعده امکان اشرف و امکان اخس:

امکان اشرف: با این مفاد که در قوس نزول و در سیر نزولی وجود مادامی که ممکن اشرف تحقق نیافته باشد نوبت به ممکن اخس نمی رسد و این معنای قاعده امکان اشرف است

امکان اخس: مفاد قاعده امکان اخس هم این است که در قوس صعود و سیر صعودی وجود مادامی که موجودی مرتبه پایین تر را استیفاء و تحصیل نکرده باشد نمی تواند به مرتبه بالاتر قدم بگذارد یعنی طبق مفاد قاعده امکان اخس در قوس صعود هم مادامی که ممکن اخس متحقق نباشد نوبت به ممکن اشرف نمی رسد

در نتیجه؛ مجموع عالم کبیر مراتب وحلقات متصل به یکدیگر از وجودات و موجودات دارد به گونه ای که جمادات انواعی دارد که بالاترین مرتبه آن ها متصل به پایین ترین مرتبه نبات می شود ونبات هم مراتبی دارد که بالاترین مرتبه آن کف مرتبه حیوان است مراتب هر کدام از نظر شدت و ضعف وجود متفاوت است مثلا جلبک و خزف که پایین ترین مرتبه حیوان و جاندار است بالاترین مرتبه نبات است و در نبات هم نخل بالاترین مرتبه گیاهان به شمار می رود و پایین ترین آن هم اصداف و خراطین است

در عالم صغیر بنا بر اصطلاح عرفا که انسان است اگر انسان بزرگ شود عالم می شود و اگر عالم کبیر کوچک شود انسان می شود و انسان نمونه و ماکت کوچکی از عالم کبیر است به گفته شبستری؛

هر آن چیزی که در عالم هویداست    نشانش در تن و جان تو پیداست

جهان انسان شد و انسان جهانی    از این پاکیزه تر نبوَد بیانی

 

عالم صغیر حقیقت و وجودی است که از نفس مجرد و بدن مادی ترکیب شده است وهمان طور که در عالم کبیر موجودات حلقاتی متصل به هم بودند بدون این که طفره در قوس صعود و نزول روا باشد بین بدن مادی و نفس مجرد در وجود انسان -که عالم صغیر است- واسطه و مرتبه ای لازم است وباز بین هر کدام از دو طرف نیز با واسطه باز واسطه و حلقه پیوندی نیاز است حال این وسایط بین بدن و نفس قوای نفس است

قوای نفس اعم از؛

     قوای ادارکی

     قوای تحریکی

ادراکی اعم از؛

     عقلی: البته این از قوای بدنی نیست و ذات نفس به شمار می رود

     خیالی

     وهمی

     حسی

حسی هم اعم از؛

     لمسیه

     ذوقیه

     شمیه

     بصریه

     سمعیه

قوای تحریکی اعم از؛

     شهویه

     غضبیه

     قوای طبیعیه یا همان نباتی که یکیاز قوای طبیعی قوه غاذیه است که ۴ خادم دارد؛

     جاذبه

     ماسکه

     هاضمه

     دافعه

هضم و جذب و دفع خود تحریک است در جذب غذا به سوی اعضا حرکت داده می شود

مرتبه تجرد:

     قوه عقلیه اشد تجردا از بقیه است و تجرد تام عقلی دارد

     قوه وهمیه وخیالیه وحسیه تجرد کمتری دارند وتجردشان غیر تام و برزخی است

     در قوای حسیه قوه لمسیه از همه تعلقش به ماده و بدن بیشتر است از این روی که در تمام بدن پخش است لذا تجزی این قوه بیشتر است و می توان تمام پوست بدن را تقسیم کرد

     سپس ذوقیه است

     بعد قوه شامه است

     بعد قوه سامعه است وسمعیه

     ودر آخر قوه باصره است که کمترین تعلق را به ماده و بدن دارد

     در قوای تحریکیه وقوه شهویه و غضبیه تعلقش کمتر از قوای نباتی است

قوه لمسیه که تعلق بیشتری به ماده دارد ومی توان تمام پوست بدن را تقسیم کرد لمس در هر قسمت را جداگانه حساب کرد وآن قوه ای که تعلق کمتری دارد تجزیه پذیری کمتری دارد.

در حقیقت عنوان نخست از ۳ عنوان این فصل در اینجا تمام می شود.

سپس ملا صدار می گوید: نفس خودش وذاتش تجزیه نمی شود زیرا نفس مجرد است قوه ادراکی عقلی همان ذات نفس است که مجرد و تجزیه ناپذیر است تجزیه نفس به خاطر اتصال وارتباط وتعلقی است که به بدن دارد یعنی نفس از جهت ذاتش قابل تقسیم نیست اما از جهت قوای بدنی که تعلق به ماده بدن دارد تقسیم می شود مثلا از جهت حواس ظاهری و باطنی که تعلق به ماده بدن دارد وتعلق به اعضای بدن دارد از جهت آن ها تجزیه وتقسیم می شود مثل لامسه که می توان حس لمس در هر بخش بدن را جدا کرده و جداگانه آن را لحاظ کرد

اکنون ملا صدرا مطلبی را از اثولوژیا در تایید سخن خود نقل می کند که نفس از جهت ذاتش تقسیم نمی شود اما از جهت تعلق به بدن وقوای بدنی تجزی می یابد

در این نقل از اثولوژیا ۳ مطلب را بیان می کند؛

     تجزی نفس بالعرض است نه بالذات ونه بالطبع یعنی تجزی به واسطه جسم وبدن است وهمان بدنی که نفس بدان تعلق دارد وبدن واسطه در عروض تجزی است برای نفس همان طور که کشتی واسطه در عروض حرکت است برای ساکن کشتی

     مثالی برای تجزی بالعرض نفس می زند مثل این که بگویی: جزء فکری نفس و جزء انسانی آن غیر از جزء بهیمی وحیوانی آن است یا جزء شهوانی نفس غیر از جزء غضبی آن است واین نفس است که اجزاء متعددی دارد از قبیل شهوت و غضب و بهیمه و سَبُع و... ودماغ که مغز سر است غیر از شکم است

     این مطلبی مهم است که تجزی نفس به تجزی بدن است نه ‹کتجزی البدن› مثلا بدن دماغ و شکم و فرج دارد و با تقسیم و تجزیه بدن نفس هم این تجزی را می یابد

نکته: بدن که تجزیه می شود هر جزئی تمام بدن نیست اما نفس که تجزیه می شود هر جزئی از آن تمام نفس است مثلا جزء فکری نفس تمام نفس است نه این که بخشی از آن باشد و کذا جزء بهیمی و حیوانی نفس و... اما تقسیم بدن به دست وپا وگوش و ... گوش یک جزء از بدن است نه تمام بدن

دلیل: فلوطین بر این نکته چنین استدلال می کند که؛ اعضایی که قوه حسیه دارد مثلا؛

     چشم قوه حس بصر دارد

     گوش قوه حس سمع دارد

     زبان قوه حس ذوق دارد

     بینی قوه حس شم دارد

     تمام پوست بدن قوه حس لمس دارد

واین ها تمامش در یک قوه هست تمام نفس حاسه در چشم هست وتمام نفس حاسه در گوش هست و... پس تجزی نفس به تجزی البدن است نه کتجزی البدن.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo