< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

96/01/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: انتساب افعال متعدد به نفس واحد

قال الفيلسوف[1] إن لكل قوة من قوى النفس موضعا معلوما من مواضع البدن تكون فيه لا إنها تحتاج إلى المواضع لثباتها و قوامها لكنها تحتاج إليها لظهور فعلها من ذلك المكان المتهيئ لقبول فعلها لأنها إنما يتهيأ العضو بالهيئة التي تريد أن يظهر فعلها منه فإذا هيأت النفس العضو على الهيئة الملاءمة لقبول قوتها أظهرت قوتها من ذلك العضو و إنما تختلف‌ قوى النفس على نحو اختلاف هيئة الأعضاء و ليس للنفس قوى مختلفة و لا هي مركبة منها بل هي مبسوطة ذات قوة تعطي الأبدان القوى إعطاء دائما و ذلك أنها فيها بنوع بسيط لا بنوع تركيب فلما صارت‌ النفس تعطي الأبدان القوى و بسبب تلك القوى آلاتها لأنها علة لها و صفات المعلول أحرى بأن تنسب إلى العلة منها إلى المعلول لا سيما إذا كانت شريفة تليق بالعلة أكثر مما تليق بالمعلول نرجع إلى ما كنا فيه.

فنقول: إنه إن لم يكن كل قوة من قوى النفس في مكان معلوم من أماكن البدن و كانت كلها في غير مكان لم يكن بينها في أن يكون داخل البدن- أو خارجا منه فرق البتة فيكون البدن المتحرك الحساس لا تغير لها (ای لا تحرک و لا احساس له) و هذا قبيح (ای محالٌ)

و يعرض من هذا أيضا إذا لا نعلم كيف تكون أعمال النفس الكائنة بالآلات الجسدانية إذا صارت قواها ليست في البدن انتهى قوله.

و أما الإشكال في أن قوى المتبدلة الوجود كيف تكون باقية بالعددلنفس واحدة شخصية فإنما ينحل بأن الأشياء المتبدلة الهويات تنحفظ وحدتها الشخصية بأمر وحداني الذات نسبته إليها نسبة الروح إلى البدن و نسبة الصورة إلى المادة و قد مرت الإشارة مرارا إلى أن التركيب بين المادة و الصورة اتحادي و كذا النفس و البدن لأنها تمامه- و تمام الشي‌ء هو هو على وجه أقوى و أكمل فكل واحدة من القوى النازلة السفلية- تنحفظ هويته المتجددة بهوية ثابتة هي أصل هويتها و هي قوة أخرى فوقها و هكذا إلى أن ينتهي إلى أمر ثابت الذات من كل وجه.

 

عنوان دوم: قوای بدنی نفس با تعددی که دارد وبا تعدد آثاری که دارند چطور به یک شخص نفس انتساب می یابد؟

ملا صدرا بیانی داشت که این قوا در ذات نفس به نحو لف وجمع موجود است و در بدن به نحو نشر و پراکنده اند علت تفرق وانتشارشان در بدن این است که هر عضوی مناسب با یکی از این قواست وفقط یکی از قوا و حواس است که عضو خاصی بدان تعلق ندارد و در بیشتر اعضاء پخش و منتشر می باشد و آن هم حس لامسه و بساوایی می باشد به این جهت لامسه پستی و دنائت آن می باشد زیرا مادی وتعلق شدید به ماده دارد زیرا قوه لامسه از جنس اوایل کیفیات است واز جنس حرارت برودت ویبوست و رطوبت است زیرا این کیفیات به بدن رسیده و آن را درک می کند و افزون بر این هم خود پوست بدن کیفیتی دراد و لذا قوه لامسه از جنس کیفیات خواهد بود

در راستای همین توضیح وتایید آن، ملاصدرا عبارت دیگری از اثولوژیا نقل می کند که در آن ۶ مطلب را بیان کرده است؛

مطلب نخست: هر قوه از قوای بدنی در یک مکان معین ودر عضو مشخص از بدن است بصر در عین و سمع در اُذُن است حال فلوطین گوید: احتیاج قوا به این مواضع و قوا و محال و اعضاء در وجود نیست و قوه بصر در وجودش به چشم نیاز ندارد بلکه احتیاج در ظهور فعل است یعنی اگر فعل قوه سمع که سماع است بخواهد به ظهور و بروز برسد نیاز به گوش دارد واگر چشم و گوش نباشد باز هم قوه سمع و بصر موجود است.

نتیجه: بنابرین اعضاء مظاهر افعال قوا می شوند وچون فعل قوا با خود قوا یکی است یعنی ادراک با مُدرِک یکی است اعضاء مظاهر قوا خواهند بود و چشم مظهر قوه باصره است و گوش مظهر سامعه است

مطلب دوم: اختلاف قوا با هم در حقیقت و ذات وجود نمی باشد بلکه اختلافشان به اختلاف مظاهر است که اعضا باشد اختلاف باصره با سامعه در ذات و حقیقت ووجود نیست بلکه وجود همه این ها همان وجود نفس است اختلاف این قوا به اختلاف مظاهر است که اعضاء باشد اختلاف به چشم و گوش است که یکی مظهر سامعه و یکی هم مظهر باصره است و بدون این مظاهر در اصل ذات ووجود اختلافی نیست

والنفس فی وحدته کُل القوی    وفعلها فی فعله قد انطوی

 

مطلب سوم: نفس دارای قوا نمی باشد همان طور که نفس مجموع و مرکب از قوا هم نمی باشد یعنی دو قضیه در اینجا وجود دارد که هر دو مردود است؛

     نفس دارای قوای مختلف است: نفس یک چیز و قوا هم جدای از آن و از آنِ نفس است

     نفس مجموع قوا است ومرکب از قوا می باشد: ترکیبی از سامعه و شامه و ذائقه نفس بشود

     قضیه درست: در مقابل دو جمله غلط فوق درست این است که نفس بسیط و واحد است و در عین حال جامع قوا است نفس در عین وحدت ویکی بودنش قوه باصره و سامعه و ... است

مطلب چهارم: نفس علت قوا وابزار آن ها می باشد که بدن واعضای بدن است همین نفس در این عالم علت ابدان خود واعضای بدن می باشد چشم وگوش و... را نفس بوجود می آورد ونفس مُهیئ هیأت اعضاء است همان هیأتی که اعضا با آن هیأت فعل قوا را می پذیرد و فعل قوا در آن ظهور می یابد مثلا چشم باید هیأت و ترکیبی داشته باشد وبا تشریح آن مشخص شده است و باید این ترکیب را داشته باشد تا فعل ابصار را از این قوه باصره بپذیرد مُهیئ این هیأت نفس است که این شکل را به چشم بخشیده است

مطلب پنجم: حال که نفس علت قوا وهیأت وابزار آن می باشد باید جامع کمالات قوا هم باشد اگر نفس می خواهد علت قوه باصره باشد باید خود کمال بصر را داشته باشد زیرا کمالات معلول منسوب به علت است لذا خود نفس باید جامع قوا باشد که «النفس فی وحدته کل القوی» باشد

مطلب ششم: که مطلبی مهم وجالب است این که آغاز عبارت اثولوژیا با این جمله بود: هر قوه ای احتیاج به عضوی در ظهور فعلش دارد نه در وجودش یعنی هر قوه ای در یک عضو معین است و اگر چنین نباشد و هر قوه ای در یک عضو معینی از بدن نباشد بلکه قوا لافی مکان و فی غیر مکان باشند ومکان و محل معین نداشته باشند دو اشکال لازم می آید؛

     دراین صورت فرقی نمی کند که قوا داخل در بدن باشند یا در خارج بدن ولازمه اش این می شود که حساس متحرک، حساس متحرک نباشد و بدن متحرک حساس چنین نباشد واین اجتماع نقیضین است و محال می باشد زیرا لازمه بودن در داخل بدن این است که بدن حساس متحرک باشد و لازمه بودن در بیرون بدن این است که بدن حساس متحرک نباشد واین تناقض است

     اگر قوا عضو مکان مشخصی از بدن نداشته باشند از کجا می توان دانست که افعال نفسی که در عالم طبیعت و ماده است با اعضای بدنی است؟ زیرا نفس در عالم طبیعت با بدن وابزار بدن کارهای خود را انجام می دهد.

در عبارت «فلما صارت النفس» حکیم سبزواری گوید: اینجا صار تامه است و خبر ندارد وبه معنای جاء النفس می باشدو تُؤتی النفس را هم جواب می گیرد.

عنوان سوم: بدن مدام در حال تغییر و تحول است و به تبع آن قوای بدنی هم تغیر می کند قوای یک فرد جوان را فرد کهنسال ندارد وبا توجه به تغییر بدن وقوای بدنی چطور می توان گفت: این بدن ما همان بدنی است که قبل تر ها داشته ایم و یا این قوای بدن همان قبلی ها است یعنی شخصیت و قوا چگونه حفظ می شود؟

جواب: ملا صدرا در پاسخ می گوید: حافظ شخصیت و وحدت بدن و قوای بدنی نفس است ونفس واحد وثابت و باقی است زیرا مجرد است وتغییر در آن راه ندارد این نفس واحد ثابت باقی حافظ شخصیت ووحدت بدن و قوای بدنی است به این بیان که؛ نفس صورت بدن است و بدن ماده نفس است و ترکیب صورت وماده به نظر ملاصدرا اتحادی می باشد برخلاف مشهور که آن را ترکیب انضمامی می داند ملاصدرا به تبع سید سند این ترکیب را اتحادی می داند و صورت فعلیت وتمام و کمال ماده است و تمام شیئ هم همان شیئ است اما در مرتبه کامل تر آن لذا ثبات و شخصیت و ثبات بدن و قوای بدنی در گروی نفس است چنان چه وحدت و شخصیت نفس در نهایت به حق تعالی منتهی می شود که ثابت علی الاطلاق و باقی بالذات است واین ثبات ووحدت نفس هم مرهون واجب تعالی است.

سپس اشکال و جوابی را در باره قوه لامسه مطرح می کنند وبعد هم عبارتی را از اثولوژیا نقل می کنند.


[1] اثولوژیا میمر ۲ ص۴۱.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo