< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

97/01/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول ومبانی معاد جسمانی

الأصل الرابع: أن الوجود مما يقبل الاشتداد و التضعف‌؛

يعني أنه يقبل الحركة الاشتدادية و أن الجوهر في جوهريته أي وجوده الجوهري يقبل الاستحالة الذاتية و قد ثبت[1] أن أجزاء الحركة الواحدة المتصلة و حدودها ليست موجودة بالفعل على نعت الامتياز- بل الكل‌ موجود بوجود واحد فليس شي‌ء من تلك الماهيات التي هي بإزاء تلك المراتب الوجودية موجودة بالفعل بوجودها على وجه التفصيل بل لها وجود إجمالي[2] كما في أجزاء الحد على ما أوضحناه سابقا[3] .

الأصل الخامس‌: أن كل مركب بصورته هو هو؛

لا بمادته فالسرير سرير بصورته‌ لا بمادته و السيف سيف بحدته لا بحديده و الحيوان حيوان بنفسه لا بجسده

(دلیل:) و إنما المادة حاملة قوة الشي‌ء و إمكانه و موضوعة انفعالاته و حركاته حتى لو فرضت صورة المركب قائمة بلا مادة لكان الشي‌ء بتمام حقيقته موجودا و بالجملة نسبة المادة إلى الصورة نسبة النقص إلى التمام فالنقص يحتاج إلى التمام و التمام لا يحتاج إلى النقص و كذلك الفصل الأخير في الماهيات المركبة من الأجناس و الفصول كالناطق في الإنسان هو أصل الماهية النوعية و سائر الفصول و الأجناس من اللوازم الغير المجعولة لهذا الأصل فقد يقع في تعريفه الحدي و إنما دخولها في الحد بما هو حدٌّ لا بما هو محدود(ناطق).

 

اصل چهارم: اشتداد و تضعُّف در وجود جوهر جسمانی مادی است که همان حرکت جوهری باشد؛

این اصل درباره حرکت جوهری است که در وجود و جوهر جسمانی جریان دارد که حرکت را قبول می کند نه در وجود وجوهر مفارق

در جلد 3 اسفار اربعه عقلیه[4] حاشیه ای حکیم سبزواری و حاشیه ای هم علامه طباطبایی درباره تضعّف وجود دارند که این حرکت تضعفی که حرکت رو به ضعف و نقص است براساس این دو حاشیه معنا ندارد وامکان پذیر نمی باشد؛ زیرا مستلزم سیر وجود از فعلیت به قوه است واین محال است ووجود فعلیت یافته سیر به قوه نمی کند حتی علامه طباطبایی حرکت از مساوی به مساوی ومشابه به مشابه را هم نفی می کنند حرکت حتما باید به سوی کمال و شدت باشد با این وجود چرا ملاصدرا حرکت اشتداد و تضعّف می گوید؟

جواب: حرکت تضعفی بالعرض است و آن چه بالذات است حرکت اشتدادی می باشد مثلا تضعف وذبولی که مشاهده می شود مانند درختی که به سبب کرم خوردگی خشک می شود و ذبول می یابد ورو به نقص گذاشته است واین حرکت بالعرض است اما درکنارش یک حرکت اشتدادی بالذات است وآن کرمی است که رو به کمال رفته و مرتب قوی شده است.

اصل چهارم درباره حرکت رو به کمالی است که در وجود جوهر جسمانی است حرکت جوهری هم در ماهیت آن نیست بلکه در وجود است منتهی حرکت در وجود را به ماهیت نسبت می دهند از این روی که «حکم احد المتحدین یسری الی الآخر» وبه ماهیت سرایت می کند بجهت اتحاد خارجی و یکسانی هویتی که وجود وماهیت دارند حکم یکی را به دیگری نسبت می دهند

حال در حرکت جوهری مثل این که وجود جوهر جسمانی انسان حرکتی را آغاز می کند و از مرتبه هیولای اولی حرکت را شروع تا به مرتبه عنصری و آب و خاک و بعد به مرتبه معدنی یا منویت و نطفگی می رسد تا بعد به رشد نباتی و بعد به حیوانیت برسد و بعد به ناطق و تعقل برسد واین گونه حرکت در وجود جوهر انسان رخ می دهد؛ «جوهر جسم نام ذو صورة العنصریة وذو الصورة المعدنیة حساس متحرک بالأرادة ناطق» این حرکت در وجود انسان است واجزاء و حدود ومراتبی در این حرکت هست که در خارج به وجودات تفصیلیه متمایزه موجود نمی باشند بلکه همه اجزاء وحدود یک وجود دارند وبه وجود واحد موجود اند زیرا در حرکت اتصال وپیوستگی هست اتصال مساوق با وحدت شخصیه است یعنی حرکت انسان از مرتبه هیولای اولی تا مرتبه تعقل یک حرکت است وماهیاتی که از این حدود و مراتب انتزاع می شود یعنی از هر مرتبه ماهیتی مانند جسمیت واز حدی نامیت و از حدی دیگر حیوانیت انتزاع می شود این ماهیت در خارج به وجود واحد موجود می باشند

تنظیر: اجزای حد و تعریف هم چنین است ودر خارج به وجود واحد موجود می باشند حیوان وناطق که اجزای تعریف انسان هستند در جلد 2 اسفار اربعه عقلیه مطرح شده است که اجزای حدیه در ذهن هم به حسب ذات وماهیت متعدد اند و هم به حسَب وجود حیوان وناطق در مفهوم ودر وجود متغایر اند یعنی؛

     در ذهن: بر حسب ذات و ماهیت ومفهوم ووجود ذهنی، آنها متغایر ومتعدد اند

     در خارج: حسب ماهیت ووجود 3 قول پیش می آید؛

    1. ماهیات متعدد است ووجودشان واحد است؛

این نظریه حق و به لحاظ تحقق بالعرض ماهیت چنین است اما اگر ماهیت را چنین تصور کنی که تحقق بالذات نداشته باشد غیر از وجود در خارج چیزی نیست تا سخن از تعدد ووحدت ماهیت پیش بیاید.

    2. ماهیت واحد ووجودات متعدد است

    3. وجود و ماهیت آنها واحد است

اجزای حدیه چنین است ماهیاتی هم که از اجزاء حرکت جوهری انتزاع می شود واحد است

اصل پنجم: شیئیت شیئ به صورت آن است؛

هویت یک مرکب که از ماده و صورت است مثل اجسام شیئیت آن به جزء صورت است و هویت یک مرکب به صورت آن است حال چه؛

     مرکب جسم صناعی باشد مانند تخت که از چوب باشد یا از آهن در هر صورت تخت موجود است

     مرکب جسم طبیعی باشد مانند درخت

حال بدن حیوان که به منزله ماده است ونفس آن به منزله صورت است لذا هویت حیوان و انسان به نفس آن است بدن به منزله ماده انسان و نفس به منزله صورت او است و اگر نفس حیوان تحقق یافت حیوان تحقق می یابد حتی اگر وجود صورت بدون ماده فرض گردد مثل این که در یک مرتبه و عالمی، نفس حیوان باشد نه بدن آن در این صورت هم حقیقت حیوان به تمام و کمال موجود خواهد بود

دلیل: زیرا ماده حامل قوه شیئ است وموضوع انفعال وحرکت شیئ می باشد اگر ماده نباشد جسم انفعال نمی یابد و حرکت در جسم پیدا نمی شود ونسبت ماده به صورت نسبت نقص به کمال است وهمیشه نقص محتاج کمال است نه برعکس لذا ماده به صورت احتیاج دارد وصورت بدون ماده می تواند فعلیت ووجود بیابد که وجودش فعلیت شیئ است

بنابر این اصل 5 ماهیات نوعیه ای که مرکب از اجناس وفصول هستند مثل انسان که دارای جنس قریب و بعید وابعد و فصل قریب و بعید در بحث ترتب کلیات منطق مطرح شده است اصل در این ماهیات نوعیه فصل اخیر آنها است شیئیت شیئ به فصل اخیر است در انسان ناطق فصل اخیر است اصل در تحقق ماهیت نوعیه انسان ناطق است اگر ناطق وجود داشته باشد انسان هم موجود است البته فصل اخیر جامع همه اجناس وفصولی است که نوع مثل انسان دارد لذا ناطق به تنهایی در تعریف انسان قرار می گیرد و تعریف به آن هم حد تام است به نظر ملاصدرا تعریف به فصل قریب حد تام است برخلاف مشهور که حد تام را مرکب از جنس قریب و فصل قریب می داند با وجود ناطق که همه کاره است این اجناس وفصول مرکب که انسان را تشکیل می دهند لوازم غیر مجعوله این اصل هستند البته لوازمی مراد است که وجودی غیر از وجود ملزوم ندارند لوازم همان عوارض می باشند که وجودی غیر از وجود معروض نمی باشد وتوضیح مفصل این مطلب خواهد آمد

غیر مجعول هم مراد جعل استقلالی است یعنی جعل استقلالی بسیط و مرکب به این لوازم تعلق نمی گیرد جعل بسیط تبعی اما به آنها تعلق می گیرد وبا جعل و ایجاد ناطق همه به جعل بسیط ایجاد می شوند این ها از لوازم غیر مجعول فصل اخیر می باشند وگر این ها در تعریف انسان بیایند وانسان را به جوهر جسم نام متحرک حساس بالاراده بگویی این ها در حد انسان "بما هو حدٌ" وارد می شوند نه "بما هو محدود" یعنی این ها حد و بیانگر انسان هستند وانسان نمی باشند انسان همان ناطق است که فصل اخیر می باشد

بعد ملاصدرا این ها بیشتر توضیح می دهند


[1] - اسفار اربعه عقلیه ج3 بحث حرکت.
[2] - وجود واحد جامع.
[3] - اسفار اربعه عقلیه ج2.
[4] - اسفار اربعه عقلیه ج3 ص81.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo