< فهرست دروس

درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

97/01/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول و مبانی معاد جسمانی

فقد علم بما ذكرناه؛ أن للإنسان وجودين؛

     وجود تفصيلي

     و وجود إجمالي

     فوجوده التفصيلي أنما يتحقق؛

    1. بمادة جوهرية

    2. و صورة اتصالية مقدارية(صورت جسمیه)

    3. و صورة هي مبدأ النمو و التغذية

    4. و أخرى مبدأ الحس و الحركة الاختيارية

    5. و أخرى ناطقة

فيقال: في حدّه (وجود تفصیلی) أنه جوهر قابل للأبعاد نام حساس مدرك للكليات.

و هذه الأجزاء؛

     مترتبة في الوجود (زیرا طفره در قوس صعود و نزول محال است)

     متفاضلة في الشرف و الكمال-

و كلُّ ما يترتب على الأقدم الأخس و يلزمه يترتب على الآخِرِ الأشرف و يلزمه على الوجه الألطف الأبسط

     و أما وجوده الإجمالي فإنما يتحقق بنفسه الناطقة التي توجد فيها جميع هذه المعاني على وجه أبسط و أعلى.

الأصل السادس‌: أن الوحدة الشخصية في كل شي‌ء؛

و هي عين وجوده ليست على وتيرة واحدة و درجة واحدة كالوجود ليس على نحو واحد فالوحدة الشخصية في المقادير المتصلة عين متصليتها و امتدادها و في الزمان و المتدرجات الوجود عين تجددها

و تقضيها: و في العدد عين كثرتها بالفعل و في الأجسام الطبيعية عين كثرتها بالقوة و أيضا حكمها في الجواهر المجردة (مثل نفس) غير حكمها في الجواهر المادية فالجسم الواحد يستحيل أن يكون موضوعا لأوصاف متضادة كالسواد و البياض و الحلاوة و المرارة و الألم و اللذة و ذلك لنقص وجوده و ضيق وعائه عن الجمع بين الأمور المتخالفة فموضع البصر في بدن الإنسان غير موضع السمع و موضع الشم غير موضع الذوق و أما الجوهر النفساني فإنه مع وحدته يوجد فيه صورة السواد و البياض و غيرهما من المتقابلات

و كلَّما زاد الإنسان تجردا و تجوهرا و اشتدّ قوة و كمالا صار إحاطته بالأشياء أكثر و جمعيته للمتخالفات أتمّ فهو يتدرج في الكمال حتى يستوفي في نفسه أي ذاته هيئة الوجود كلّه فينقلب كما ذكره الشيخ في إلهيات الشفاء عالما معقولا موازيا للعالم المحسوس كله مشاهدا لما هو الحسن المطلق و الخير المطلق و الجمال المطلق و متحدة به و منتقشة بمثاله و منخرطة في سلكه و صائرة من جوهره.

 

پیش از بیان بخش پایانی سخن ملاصدرا لازم است مطلبی خاطر نشان شود؛

تذکر: ملاصدرا فصل را از سنخ وجود می داند ومراد ایشان از فصل، فصل حقیقی است نه فصل منطقی ومفهومی؛

فصل حقیقی در خارج است و فصل منطقی در ذهن و اعتباری بوده و از سنخ مفاهیم می باشد فصل حقیقی انسان نفس ناطقه اوست است وفصل منطقی انسان مفهوم نفس ناطقه است که از فصل حقیقی انتزاع شده ودر ذهن است در حیوان فصل حقیقی نفس حساسه است ومفهوم حساس که از آن انتزاع می گردد فصل منطقی حیوان است.

جمع بندی اصل پنجم: بنابر توضیحات گذشته انسان یک وجود تفصیلی ومرکب دارد ویک وجود اجمالی و بسیط البته وجود انسان را به دو گونه می توان اعتبار نمود؛

     وجود اجمالی بسیط وواحد و غیر مرکب

     وجود تفصیلی مرکب دارای اجزاء در خارج و ماهیت نوعیه انسان است

این وجود انسان؛

     ماده ای دارد که جوهر است

     ویک صورت اتصالیه مقداری دارد که جسم است و صورت جسمیه مراد است که گاه بدان جسم می گویند این صورت جسمیه عبارت از اتصال است زیرا دوگونه متصل داریم؛

    1. متصل بالذات: اتصال جوهری همان جسم است که ابن سینا در رساله دانشنامه علائیه گوید: «جسم در حد ذات پیوسته است و اگر گسسته بودی قابل ابعاد نبودی»

    2. متصل عرضی: کم متصل است و بدان مقدار گویند وآن بر جسم عارض می شود

     وجود مرکب انسان در خارج صورتی دارد که مبدأ نمو تغذیه است ونفس نباتی می باشد وجزئی از وجود تفصیلی انسان در خارج می باشد

     جزء دیگر وجود تفصیلی انسان صورتی است که مبدأ حس و حرکت ارادی انسان است که نفس حیوانی است

     جزء دیگر وجود تفصیلی انسان صورتی است که مبدأ ادراک کلیات و تعقل است

حال اگر این وجود تفصیلی انسان را بخواهیم تعریف کنیم باید در تعریف مفاهیمی را بیاوریم که ما به ازای این اجزاء است؛

     مانند مفهوم جوهر که از ماده انتزاع می شود

     و مفهوم مقابل ابعاد ثلاثه وجسم که از صورت اتصالیه مقداریه انتزاع می شود

     مفهوم نامی که از صورتی که مبدأ نمو است انتزاع می شود

     و مفهوم حساس متحرک بالاراده که از صورت مبدأ حس و حرکت ارادی انتزاع می شود

     ومثل ناطق که از صورتی که مبدأ تعقل و ادراک کلیات است انتزاع می شود که همان نفس ناطقه انسان است

این اجزائی که وجود تفصیلی ومرکب انسان در خارج دارد؛

اولا: این اجزا مترتب بر یکدیگر در وجود هستند یعنی تا قبلی وجود نیابد بعدی موجود نمی شود

ثانیا: متفاضل در شرافت و کمال اند یعنی آن که پیش تر وجود می یابد پست تر است و آن که بعد تر ومتأخر تر وجود می یابد اشرف است زیرا تمام آثار و لوازمی که بر قبلی مترتب بود بر بعدی هم مترتب خواهد بود اما با اضافه لذا شرافت و کمال بعدی بیشتر است

این که آثار ولوازم جزء قبلی بر جزء بعدی با مازاد مترتب می شود این ترتیب اجزای قبلی بر جزء متأخر تر به نحو الطف و ابسط است یعنی هر چه این اجزاء جلوتر می آید ومتأخرتر می شود رو به تجرد می رود وترتب این لوازم اجزای قبلی بر بعدی به نحو ابسط ووحدت است یعنی وجود جزء بعدی با وحدتی که دارد لوازم اجزای قبلی بر آن مترتب می گردد. تا آنجا که به نفس ناطقه که می رسد که جزء آخری می باشد نفس ناطقه اولا مجرد است که لوازم تمام اجزای قبلی بر آن مترتب می شود واحساس وحرکت ارادی و نمو وتغذیه دارد واین به نحو ابسط و وحدت است یعنی نفس ناطقه یک وجود واحد است که؛

حسن یوسف ید بیضاء دم عیسی داری    آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری

 

وجود اجمالی انسان: همان نفس ناطقه است و اگر بخواهیم این وجود اجمالی و بسیط وواحد -که جامع همه موجودات مادون خود است- را تعریف کنیم به ناطق بسنده می کنیم ووقتی مفهوم ناطق را در تعریف انسان بیاوریم همه آن مفاهیم دیگر که ما به ازای اجزای دیگر بودند را در تعریف گنجانیده ایم زیرا نفس ناطقه انسان جامع همه آن وجوداتی است که مادون آن می باشند.

نام احمد نام جمله انبیاء است    چون که صد آمد نود هم پیش ماست

 

اصل ششم: درباره وحدت نفس ناطقه است؛

اگر چه نفس ناطقه وحدت شخصی دارد و شخص واحد است عرفا به وحدت شخصیه وجود واجب قایل اند ووجود واجب هم یک شخص وجود است اما وحدت شخصیه نفس با وحدت شخصیه کتاب و جسم فرق دارد در نفس وحدت حقه حقیقیه یا به تعبیر دیگر وحدت جمعیه است یا به تعبیر دیگر جامع کثرات است مانند وحدت واجب اما با این تفاوت که در واجب وحدت حقه حقیقیه اصلیه است و ووحدت نفس وحدت حقه حقیقیه ظلیه است یعنی وحدت نفس ظل ومظهر وجود واجب است همان طور که وجود نفس ظل و مظهر وجود واجب است نباید با نام وحدت تصور وحدت عددی به ذهن آید

توضیح: وحدت شخصیه هر وجودی متناسب با همان وجود است زیرا این 3 مفهوم با هم مساوق اند وحدت و متشخص ووجود که یک مصداق دارند ودر حیثیت صدق آن ها هم یکی است لذا وحدت شخصیه هر وجود متناسب با همان وجود است بنابرین وحدت مقدار یا کم متصل مثل یک متر چوب عین اتصال و امتداد است وحدت یک شخص مقدار وحدتش عین اتصال و کش دار بودن و امتدادش می باشد وحدت زمان وزمانیات عین تجدد وتقضی است یک شخص زمان را که در نظر بگیرد یا شخص زمانی که موجودات مادی زمانی است این عین تجدد (اشاره به آینده دارد) وتقضّی (اشاره به گذشته دارد) زمان حال هم به دقت عقلیه نداریم.

وحدت عدد عین کثرت بالفعل است مثلا 5 البته عدد فلسفی نه ریاضی زیرا در فلسفه 1 عدد نیست ودر فلسفه بنا بر دو برهان، هر عددی از وحدتات تشکیل شده است وحدت اجسام مادی عین کثرت بالقوه است زیرا جسم به لحاظ مقداری که دارد قابل تقسیم به بی نهایت است زیرا کثرت بالقوه دارد واز آنجا که جوهر فرد و جزء لایتجزی محال است این انقسام به جایی ختم نمی شود

بعد ملاصدرا می گوید: وحدت شخصی وجود مادی با وحدت شخصی وجود مجرد تفاوت دارد و هر کدام وحدتشان متناسب با خودشان است مثلا یک جسم واحد نه اوصاف متضاد را قبول می کند و نه متخالفات را جمع می کند مثل دیوار که نمی تواند هم سیاه باشد و هم سفید عین که موضع بصر در بدن است و جسم واحد و از اعضای بدن است فقط می تواند در موضع بصر باشدنمی تواند موضع سمع باشد با چشم نمی توان شنید و با گوش دید و... عضو واحد نمی تواند متخالفات را در خود جمع کند

اما نفس انسان می تواند بیاض وهم سواد را می تواند تصور کند و صورت بیاض و سواد در نفس و ذهن پیدا می شودنفس اوصاف متضاده را می پذیرد متخالفات را هم در خود جمع می کند نفس می بیند و می بوید ومی چشد و می شنود تا آن جایی که می تواند صورت همه موجودات را تصور کند وبه تعبیر ابن سینا عالمی عقلی مضاهی ومشابه با عالم خارجی گردد وصورت عالم وجود در نفس می تواند بازتاب گردد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo