« فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محسن فقیهی

96/10/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مستثنیات حرمت غناء/مبحث غناء/مکاسب محرّمه؛

خلاصه جلسه گذشته: بحث در رابطه با مواردی بود که از حرمت غناء استثناء شده است. بحث به استثنای غناء در خواندن قرآن رسید.

ریشه‌ی طرح این مسأله در باب قرآن روایاتی است که امر به خواندن زیبای قرآن و آیات الهی می‌کند؛ مثل روایاتی که امر به خواندن قرآن به لحون اهل عرب می‌کردند و یا روایاتی که سبک زیبای قرآن خواندن امام سجاد (ع) را توصیف می‌کنند؛ در این روایات قرآن خواندن امام را آنقدر زیبا توصیف می‌کند که عابران را متوقّف کرده و حالشان را منقلب می‌کرده است. از همین روایات برخی گمان کردند که می‌توان قرآن را به صوت غنائی خواند؛ چرا که در این خواندن حتماً تحریری به صدا بخشیده و ترجیع و اثرگذاری را بر آن وارد کرده، در نتیجه ممکن است به غناء هم منجر شود؛ زیرا احتمال خیلی زیاد در اثر این خواندن یک نحو طربی در شنونده حاصل می‌شود. یا سروری و یا حزنی در شخص شنونده ایجاد می‌کند.

اما نکته‌ای که در اینجا از سوی مدّعیان جواز غنائی خواندن قرآن مغفول واقع شده است، این است که در هیچ یک از روایات این موضوع بحث غناء مطرح نیست. بلکه بحث در رابطه با صوت حزین و لحن عربی و... است. و هیچ کجا ما از سیره اهل بیت گزارشی مبنی بر غنائی خواندن قرآن توسّط ایشان دریافت نکردیم؛ بلکه بحث در رابطه با زیبا خواندن قرآن است. انسان به‌گونه‌ای قرآن را بخواند که شنونده را تحت تأثیر قرار داده و عظمت آیات آن را یادآور شود.

بنابراین باید یک تفکیکی در مقام میان صدای خوب و صوت غنائی قائل باشیم. این دو مرتبه از صدا، یک حکم ندارند. به ما امر کردند تا قرآن را به صوت زیبا و حسن بخوانیم، نه اینکه به کیفیت غنائی آن را تلاوت کنیم.

این ریشه‌یابی در این مسأله اهمیت داشت. با حفظ این نکته وارد بحث امروز می‌شویم.

قول دوّم در باب غناء در قرآن: جواز غناء در قرآن

قائل به این قول مرحوم سبزواری و مرحوم نراقی هستند.

مرحوم سبزواری در این رابطه می‌فرمایند: «غير واحد من الأخبار يدلّ على جوازه[1] ، بل استحبابه في القرآن، بناءً على دلالة الروايات على جواز حسن الصوت و التحزين و الترجيع في القرآن؛ بل استحبابه و الظاهر أنّ شيئاً منها لا يوجد بدون الغناء على ما استفيد من کلام أهل اللغة و غيرهم».[2]

یعنی به نظر ایشان وقتی شما به مفاد روایاتی که ما را به زیبا خواندن قرآن امر می‌کنند دقت کنید، درمی‌یابید که این کیفیّت از زیبایی صدا با غناء حاصل می‌شود. پس باید غناء در قرآن جائز باشد تا مورد امر اهل بیت قرار گیرد.

البته توجّه داشته باشید که مرحوم سبزواری قائل به جواز غناء به طور کلّی بود. حرمت غناء در نظر ایشان به جهت تقارن دیگر عناوین محرّم بود؛ بنابراین این کلام ایشان با مبنایشان کاملاً سازگار است.

اما به کلام ایشان اشکالاتی وارد است.

اشکال اوّل: ایشان به اشتباه خصوصیاتی را که در روایات اهل بیت در رابطه با خواندن قرآن سفارش می‌شوند را با خصوصیات صوت غنائی یکی می‌انگارند؛ خواندن درست و زیبای قرآن ارتباطی با غنائی خواندن آن ندارد. به جهت فاصله میان این دو سبک خواندن، در نگاه عرف نسبت غناء به قاریان قرآن قبیح است. و به نظر عرف شأن قرّاء قرآن از این نوع نسبت بعید می‌نماید. اینکه برخی لغویّون صوت غنائی را به خصوصیاتی مثل مدّ و کشیدگی صوت نسبت می‌دهند، تعاریفی در حدود لفظ است. مفهوم غناء در نگاه عرف با مجالس خاصّ خود و امکان ترقّص و لهو و لعب گره خورده است. بنابراین نمی‌توان این دو را تنها به این جهت که در هر دو، گونه‌ای از کشیدگی صدا وجود دارد، یکی انگاشت.

به نظر ما این اشکال صحیح بوده و به کلام مرحوم سبزواری وارد است.

اشکال دوّم: مرحوم سبزواری دائره مفهوم غناء را بسیار گسترده فرض کرده‌اند. به نحوی که هر صدای زیبایی را باید غناء تلقّی نمود، در حالی که مفهوم غناء اخص از این است؛ تنها صوت زیبایی را می‌توان غناء تلقّی نمود، که در مجالس فسق و لهو به کار گرفته می‌شود. یعنی علاوه بر ترجیع و طرب باید قید مناسبت با مجالس ترقّص و لهو را هم ملاک قرار داد.[3]

این اشکال هم وارد است.

اما دو دلیل هم بر جواز غنای در قرآن اقامه نمودند.

دلیل اوّل: روایات

روایت اول: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ[4] عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ[5] عَنْ أَبِيهِ[6] عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ[7] عَمَّنْ ذَکرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ بِالْحُزْنِ فَاقْرَءُوهُ بِالْحُزْنِ».[8]

برخی از فقهاء به این روایت استدلال کرده‌اند. زیرا تصوّر می‌کردند که هر حزنی را باید از آثار غناء دانست. اگر به خاطر داشته باشید در تعریف غناء آمد که شدت حزن و یا سرور از قیود مفهوم غناء بود. از همین توضیحات لفظی، برخی تصوّر کردند که باید این روایت ناظر به غناء باشد.

اما این روایت سخنی از غناء در رابطه با قرآن به میان نمی‌آورد؛ بلکه بحث در رابطه با خواندن قرآن به شکلی است که حزنی در صدا احساس شود. پس در این روایت سخنی از جواز غناء در قرآن نشده است.

روایت دوّم: عَنْهُ[9] عَنْ أَبِيهِ[10] عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ[11] عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ[12] عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ[13] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ- عَزَّ وَ جَلَّ- أَوْحَى إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ (ع) إِذَا وَقَفْتَ بَيْنَ يَدَيَّ فَقِفْ مَوْقِفَ الذَّلِيلِ الْفَقِيرِ وَ إِذَا قَرَأْتَ التَّوْرَاةَ فَأَسْمِعْنِيهَا بِصَوْتٍ حَزِينٍ».[14]

برخی این روایت را به جهت امر خداوند به خواندن تورات به صدای حزین، مورد استدلال قرار دادند. ولی این روایت هم به جهت عبدالله بن قاسم که واقفی بوده و کذّاب است و هم به جهت تفاوت موضوع وارد در آن -که حزین خواندن آیات الهی باشد- با بحث غناء در قرآن نمی‌تواند مورد استدلال قرار گیرد.

روایت سوّم: عَنْهُ[15] عَنْ أَبِيهِ[16] عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ[17] عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ‌ الْمِنْقَرِيِّ[18] عَنْ حَفْصٍ[19] قَالَ: «مَا رَأَيْتُ أَحَداً أَشَدَّ خَوْفاً عَلَى نَفْسِهِ مِنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ (ع) وَ لَا أَرْجَى لِلنَّاسِ مِنْهُ وَ کانَتْ قِرَاءَتُهُ حَزَناً فَإِذَا قَرَأَ فَکأَنَّهُ يُخَاطِبُ إِنْسَاناً».[20]

برخی از فقهاء به این روایت استدلال کرده‌اند.[21] [22] این متن هم سند ضعیفی دارد و هم مفهوم آن ارتباطی با بحث غناء ندارد؛ زیرا دلیل روایی نیست بلکه مفاد آن گزارش یک رفتار معصوم است که نمی‌تواند دلیل بر یک حکم قرار گیرد زیرا بحث از غناء در قرآن نیست.

به نظر ما این روایات تنها بر رجحان قرائت قرآن به صوت حزین دلالت می‌کند و این امر با غناء تباین دارد.

 


[1] أي : الغناء.
[4] الکلیني : إماميّ ثقة.
[5] عليّ بن إبراهیم بن هاشم : إماميّ ثقة.
[6] إبراهیم بن هاشم القمّي : مختلف فیه و هو إماميّ ثقة علی الأقوی.
[7] محمّد بن أبي عمیر زیاد : إماميّ ثقة من أصحاب الإجماع.
[9] عليّ بن إبراهیم بن هاشم : إماميّ ثقة.
[10] إبراهیم بن هاشم القمّي : مختلف فیه و هو إماميّ ثقة علی الأقوی.
[11] عليّ بن معبد : مختلف فیه و هو إماميّ ثقة ظاهراً.
[12] عبدالله بن القاسم بن الحارث الحضرميّ البطل : كذّاب ‌غال، واقفي‌.
[13] عبدالله بن سنان مولى بني‌ هاشم : إماميّ ثقة.
[15] عليّ بن إبراهیم بن هاشم : إماميّ ثقة.
[16] إبراهیم بن هاشم القمّي : مختلف فیه و هو إماميّ ثقة علی الأقوی.
[17] الإصفهاني : إماميّ لم یکن بالمرضي.
[18] عامّيّ ثقة ظاهراً‌.
[19] حفص بن غياث النخعي : عامّیّ ثقة.
logo