< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محسن فقیهی

99/09/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مکاسب محرمه/کذب / مسوغات کذب

 

خلاصه جلسه گذشته: صحبت در بحث فقه درباره مسوغات کذب بود. یکی از مسوغات کذب، هنگام ضرورت است. ضرورت گاهی عرفی است و اگر با دیدگاه عقل بررسی شود، دروغ تنها راه رفع مشکل نیست اما عرف آن را ضرورت می‌داند. مصادیقی ازجمله اکراه، تقیه و ضرر بر جان، مال یا آبروی خود،‌ خانواده یا دیگران باشد. عرف می‌پذیرد که هرچند با دروغ یا قسم دروغ باشد از خود دفاع کنید. ادله‌ای نیز بر مسوغ بودن ضرورت اقامه شده است که به یک آیه در جلسه گذشته اشاره کردیم: ﴿مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان﴾.[1]

این آیه درباره اکراه است که یکی از مصادیق ضروت است.

آیه دوم: ﴿لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلك فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في‌ شَيْ‌ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً﴾.[2]

خداوند دستور می‌دهد: مؤمنین نباید کافرین را اولیاء خود قرار دهند. ﴿وَلَنْ يجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا﴾.[3] مؤنین نباید زیر بار ولایت کافرین بروند. اگر کسی این کار را کند مسیر الهی را طی نکرده مگر اینکه در موضوع تقیه باشد. در جایی که ضرورت پیش بیاید و چاره‌ای ندارد اشکالی ندارد که زیر بار ولایت کفار برود.

بر اساس این آیه یکی از موارد ضرورت، تقیه است. با اینکه نهی صریح وجود دارد که نباید کافرین را اولیاء خود قرار داد اما در موضوع تقیه راهی برای مبارزه باقی نمانده؛ پس اشکالی ندارد.

ارتباط آیه با مسئله کذب

در تقیه انسان واقعاً ولایت کافر را قبول نمی‌کنید بلکه از روی ناچاری برای کشته نشدن قبول می‌کنید، پس تقیه کذب عملی است. در ظاهر به کافر تعارف و خوشرویی می‌کنید اما در دل او را لعنت می‌کنید. این کذب عملی از لحاظ شرعی جایز است. حتی ممکن است کذب قولی هم باشد زیرا گاهی باید به کافر عرض ارادت هم کرد و الفاظی را به کار برد که در این صورت، کذب قولی هم هست.

این آیه شریف فقط در موضوع تقیه کاربرد دارد اما در سایر موارد باید از طریق اولویت قطعی از آیه استفاده کرد. در هر صورت چه تنقیح مناط بشود یا نشود، آیه دلالت بر جواز تقیه دارد ضرورت فی‌الجمله را ثابت می‌کند اما تمام موارد ضروت را اثبات نمی‌کند همان‌گونه که آیه قبل که درباره اکراه بود هم نمی‌توانست تمام موارد ضرورت را ثابت کند.

اشکال دیگری که برخی بزرگان مانند آیت‌الله مکارم (سلمه‌الله) بیان کرده این است: هدف اصلی این آیه این است که به مؤمنین هشدار دهد کفار را اولیاء خود قرار ندهند، محبت به کافر نداشته باشند و کمک آن‌ها نباشند لازمه آن این است که هنگام تقیه که اظهار محبت می‌شود، محبت ظاهری است و کذب است. پس دلالت آیه در مورد تقیه پذیرفته می‌شود. «الظاهر أنّها بصدد أمر آخر و هو اتّخاذ الكفّار أولياء و المحبّة إليهم و تزاورهم و إعانتهم إلّا أن يقال: إنّ ذلك لا ينفكّ عن الكذب غالباً و هو كما ترى. هذا مضافاً إلى أنّها خاصّة ببعض الموارد».[4]

آیت‌الله سبحانی (سلمه‌الله) می‌فرماید: ظاهر آیه ارتباطی با کذب ندارد و فقط می‌گوید که کفار را اولیاء خود قرار ندهید و در تقیه هم همین اولیاء قرار دادن را اجازه داده است اما بحث کذب نیست. تقیه ملازم با کذب فعلی یا قولی است. وقتی به کافر می‌گویید که تو ولی من هستی، کذب قولی یا فعلی است و در هر صورت، از مصادیق کذب به حساب می‌آید. «هي لا صلة لها بالكذب؛ لأنّ اتّخاذهم أولياء تقيّةً ليس كذباً قوليّاً و إنّما عمل من الأعمال سوّغته التقيّة، اللّهم إلّا أن يقال: إنّ ذاك الإتّخاذ فعلاً أو قولاً يخبر عن الاعتقاد القلبيّ بولايتهم مع أنّه ليس كذلك».[5]

آیه سوم: ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾.[6]

بر اساس این آیه اگر با راست گفتن انسان در حرج واقع می‌شود می‌توان دروغ گفت؛ چون در دین مشقت نیست و حرج نیز یکی از مصادیق ضرورت است.

ملاک تعین حرج عرف است. برخی آن را مطلق مشقت دانسته‌اند اما برخی مشت شدید دانسته‌اند که قدر متیقن آن مشقت شدید است.

تا اینجا بر اساس آیات برخی از افراد ضرورت مشخص شد؛ کذب حرجی، اکراه و تقیه. در سایر موارد فقط به طریق اولویت قطعی می‌توان حکم را تسری داد.

دلیل دوم: روایات

روایات مستفیض بلکه متواتر داریم که جایز است انسان با دروغ، ضرر مالی یا بدنی را از خود یا دیگران دفع کند.

روایت اول: «عَنْهُ[7] عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ[8] عَنِ النَّوْفَلِيِّ[9] عَنِ السَّكُونِيِّ[10] عَنْ جَعْفَرٍ(علیه‌السلام) عَنْ أَبِيهِ(علیه‌السلام) عَنْ آبَائِهِ(علیهم‌السلام) عَنْ عَلِيٍّ(علیه‌السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صل الله علیه و آله): «إحْلِفْ‌ بِاللَّهِ‌ كَاذِباً وَ نَجِّ أَخَاكَ مِنَ‌ الْقَتْلِ».[11]

سند روایت موثقه و درست است ولی اختصاص به قتل دارد که اگر مشکلی برای برادر مؤمنت پیش آمد که می‌خواستند او را بکشند، برای نجانش دروغ بگو.

روایت دوم: « أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ[12] عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَعْدٍ الْأَشْعَرِيِّ[13] عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا(علیه‌السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ حَلَفَ فِي قَطِيعَةِ رَحِمٍ فَقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صل الله علیه و آله): «لَا نَذْرَ فِي مَعْصِيَةٍ وَ لَا يَمِينَ فِي قَطِيعَةِ رَحِمٍ» قَالَ: وَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ أَحْلَفَهُ السُّلْطَانُ بِالطَّلَاقِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ فَحَلَفَ؟ قَالَ(علیه‌السلام): «لَا جُنَاحَ عَلَيْهِ» وَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ يَخَافُ عَلَى مَالِهِ مِنَ السُّلْطَانِ، فَيَحْلِفُ لِيَنْجُوَ بِهِ مِنْهُ؟ قَالَ(علیه‌السلام): «لَا جُنَاحَ عَلَيْهِ» وَ سَأَلْتُهُ هَلْ يَحْلِفُ الرَّجُلُ عَلَى مَالِ أَخِيهِ كَمَا عَلَى مَالِهِ؟ قَالَ(علیه‌السلام): «نَعَمْ».[14]

از امام رضا (علیه‌السلام) درباره مردی که قسم خورده قطع رحم کند، پرسیده شد؟ حضرت فرمود: پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) فرمود: نذر در معصیت و قسم در قطع رحم تحقق پیدا نمی کند. روای پرسید: مردی است که سطان او را قسم داده که زنت را طلاق بده یا مثل این عمل و او قسم خورده، حکم او چیست؟ امام (علیه‌السلام) فرمود: چیزی به گردن او نیست. راوی می‌پرسد: مردی است که می‌ترسد که سلطان جور مالش را بگیرد، لذا برای نجات مالش می‌خورد، حکم او چیست؟ امام (علیه‌السلام) فرمود: چیزی به گردن او نیست. روای پرسید: آیا برای نجات مال برادرش هم می‌تواند قسم بخورد: امام (علیه‌السلام) فرمود: بله.

روایت، سند و دلالت درستی دارد. روایت دلالت می‌کند که در موضع ضرورت و خوف می‌توان قسم دروغ خورد. یکی از موارد ضرورت خوف است. نیازی نیست که آن مشکل تحقق پیدا کند بلکه همین که می‌ترسد جان، مال یا ناموسش از بین برود، خوف صدق می‌کند. همین که خوف عرفی وجود دارد کفایت می‌کند.

نکته دیگر در این روایت این است که نه تنها برای نجات مال خود بلکه برای نجات مال دیگران نیز می‌توان قسم دروغ خورد.

در این روایت دو حکم وجود دارد: حکم تکلیفی آن است که گناه نکرده و حکم وضعی آن است که این قسم دروغ کفاره هم ندارد.

روایت سوم: «قَالَ الصَّادِقُ(علیه‌السلام): الْيَمِينُ عَلَى وَجْهَيْنِ، أَحَدُهُمَا: أَنْ يَحْلِفَ الرَّجُلُ عَلَى شَيْ‌ءٍ لَا يَلْزَمُهُ أَنْ يَفْعَلَ فَيَحْلِفُ أَنَّهُ يَفْعَلُ ذَلِكَ الشَّيْ‌ءَ أَوْ يَحْلِفَ عَلَى مَا يَلْزَمُهُ أَنْ يَفْعَلَ فَعَلَيْهِ الْكَفَّارَةُ إِذَا لَمْ يَفْعَلْهُ. وَ الْأُخْرَى: عَلَى ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ فَمِنْهَا مَا يُؤْجَرُ الرَّجُلُ عَلَيْهِ إِذَا حَلَفَ كَاذِباً وَ مِنْهَا مَا لَا كَفَّارَةَ عَلَيْهِ وَ لَا أَجْرَ لَهُ وَ مِنْهَا مَا لَا كَفَّارَةَ عَلَيْهِ فِيهَا وَ الْعُقُوبَةُ فِيهَا دُخُولُ النَّارِ فَأَمَّا الَّتِي يُؤْجَرُ عَلَيْهَا الرَّجُلُ إِذَا حَلَف‌ كَاذِباً وَ لَا تَلْزَمُهُ الْكَفَّارَةُ، فَهُوَ أَنْ يَحْلِفَ الرَّجُلُ فِي خَلَاصِ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَوْ خَلَاصِ مَالِهِ مِنْ مُتَعَدٍّ يَتَعَدَّى عَلَيْهِ مِنْ لِصٍّ أَوْ غَيْرِهِ وَ أَمَّا الَّتِي لَا كَفَّارَةَ عَلَيْهِ فِيهَا وَ لَا أَجْرَ لَهُ فَهُوَ أَنْ يَحْلِفَ الرَّجُلُ عَلَى شَيْ‌ءٍ ثُمَّ يَجِدُ مَا هُوَ خَيْرٌ مِنَ الْيَمِينِ فَيَتْرُكُ الْيَمِينَ وَ يَرْجِعُ إِلَى الَّذِي هُوَ خَيْرٌ وَ أَمَّا الَّتِي عُقُوبَتُهَا دُخُولُ النَّارِ فَهُوَ أَنْ يَحْلِفَ الرَّجُلُ عَلَى مَالِ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَوْ عَلَى حَقِّهِ ظُلْماً فَهَذِهِ يَمِينٌ غَمُوسٌ تُوجِبُ النَّارَ وَ لَا كَفَّارَةَ عَلَيْهِ فِي الدُّنْيَا».

قسم بر دو گونه است: اول آنکه قسم بخورد به چیزی که بر او واجب نیست اما قسم می‌خورد که آن را انجام دهد. مثلاً نماز شب واجب نیست اما قسم می‌خورد که نماز شب بخواند. یا اینکه قسم می‌خورد بر چیزی که بر او واجب است و در عین حال قسم می‌خورد که انجامش دهد؛ مثل اینکه قسم بخورد که نماز صبح را به موقع بخواند و قضا نشود. اگر قسم نمی‌خورد هم واجب بود نماز صبح بخواند اما حال که قسم خورده و نمازش قضا شده باید کفاره بدهد.

گونه دوم سه وجه دارد یکی از آن وجوه جایی است که اگر قسم دروغ بخورد اجر و ثواب دارد. وجه دوم جایی است که کفاره ندارد اجر هم ندارد. وجه سوم هم جایی است که کفاره ندارد اما عقوبتش آتش است. آن قسمی که اجر دارد مثل قسم برای نجات برادر مؤمنی یا مالش در مقابل کسی که به او تعدی کرده خواه دزد یا امثال او باشد. وجهی که کفاره ندارد اجری هم ندارد جایی است که قسم بر چیزی می‌خورد اما راه بهتری پیدا می‌شود مثل اینکه قسم خورده به زید کمک کند اما می‌بیند که وضع عمرو از زید بدتر است لذا به عمرو کمک می‌کند. آن وجهی که عقوبتش آتش جهنم است قسمی است که علیه مال مسلمانی یا حقش باشد که ظلم به او شود.

سند روایت ضعیف است اما دلالت خوبی دارد. از مجموع آیات و ورایات می توانیم مدعای خودمان که جواز کذب حتی قسم دروغ است را ثابت کنیم.


[7] محمّد بن الحسن الصفّار: إماميّ ثقة.
[8] القمّي: مختلف فیه و هو إماميّ ثقة علی الأقوی.
[9] الحسین بن یزید: مختلف فیه و هو إماميّ ثقة علی الأقوی.
[10] إسماعیل بن أبي زیاد: عامّيّ ثقة.
[12] أحمد بن محمّد بن عیسی الأشعري: إماميّ ثقة.
[13] إماميّ ثقة.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo