درس اسفار استاد فیاضی

90/07/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الثانی فی أن الوجود من المعقولات الثانیة/ وجه اول رفع تهافت در اینکه وجود هم معقول اول است هم ثانی و توضیح معنای مصدری و اسم مصدری وجود / ج1/ ص332و 333

وجوه رفت تهافت در اینکه وجود هم معقول أول است هم معقول ثانی

 تبین من ما سبق أن أصالة الوجود تستلزم کون الوجود معقولا أولا و مع ذلک ورد فی کلماتهم أن الوجود معقول ثان و لهم فی رفع هذا التهافت وجوه أربعة:

الوجه الأول

 و هو الحق ما أفاده الآخوند فی هذا الفصل و فی مواضع کثیرة أخری و هو أن المعنی الإسمی للوجود معنای اسم مصدری و هو حقیقة الوجود معقول أول و هو الموضوع للأصالة و أن المعنی المصدری للوجود معقول ثان.

و لتوضیح ذلک لابد من تمهید مقدمتین

الأولی: أن المفهوم هو الحاکی الذهنی المسمی بالعلم الحصولی.

 و المعنی ما من شأنه أن یحکیه المفهوم.

 والمصداق هو ما یحمل علیه المعنی.

 والواقع و نفس الأمر هو تحقق المعنی فی وعائه المناسب.

 (مفهوم همان صورت حاصل از شیء در نفس است. حاکی عین وجود نفس است. نفس گاهی مثل خشت است و گاهی مثل آینه می شود که دیگران را نشان می دهد. خدا از ازل این حالت آینه گی را دارد و همه چیز را از ازل نشان می دهد. بنابر این در نظر ما استاد فیاضی خدا از ازل علم حصولی به همه اشیاء دارد.

 مفهوم شأنیت حکایت از معنا را دارد یعنی اگر بالفعل مفهوم داشته باشیم از آن معنا حکایت می کند اما ممکن است مفهومی نداشته باشیم که از معنا حکایت کند. پس شرط معنا این نیست که مفهومی بالفعل از آن حکایت کند. مثلا مفهوم آب لابشرط از وجود و عدم است. همین طور است معنا که شرط معنا این نیست که در خارج موجود باشد. مفهوم آب از معنای آب حکایت می کند. وقتی می گویید«الماء موجود» همان چیزی موضوع است که در قضیة«الماء معدوم» می گوییم. مفهوم بما هو مفهوم که موضوع نیست بلکه مفهوم از معنای آب حکایت می کند اما این معنا لابشرط از وجود و عدم است. به همین دلیل معنا ممکن است موجود نباشد.

 وقتی می گوییم«زید انسان» یعنی زید مصداق انسان است که آن طبیعت مهملة در آن هست.

 آب در حوض واقع دارد اما در سراب واقع ندارد. هنگامی که حوض را می بینیم یا سراب را می بینیم مفهوم آب و معنای آب هست. اما در معنا نخوابیده که باید موجود باشد بلکه همانطور که بیان شد لابشرط وجود و عدم است)

الثانی: الفرق بین المصدر و إسمه أن إسم المصدر موضوع لنفس المادة من دون أیة نسبة لها إلی فاعل کالوجود بمعنی «هستی» بالفارسیة. و المصدر موضوع للمادة مع نسبة لها إلی فاعل ما.

 (اسم مصدر یعنی معنا بدون اینکه فاعل را لحاظ کنیم. به فاعل ارتباط دارد اما فاعل لحاظ نشده است. اسم مصدر مثل علم به معنای«دانش» نه به معنای «دانستن».

 ضرب اگر مصدر باشد به معنای زدنِ شخص خاص است. به همین دلیل اسم مصدر اصل کلام است نه مصدر زیرا مصدر خودش هیئتی دارد و مادة ای پس اصل کلام نیست. بلکه اصل کلام اسم مصدر است که هیئت ندارد و فقط ماده است و نسبت در معنای آن نیست.)

فنقول: الوجود تارة یراد به معناه الإسمی و هو حقیقة الوجود و لا ریب فی أنه معقول أول علی القول بأصالة الوجود. و أخری یراد به معناه المصدری و هو حقیقة الوجود مع نسبتها إلی فاعل. و هو معقول ثان لما أن من مقومات المعنی هو النسبة والنسبة بین الوجود بالمعنی المصدری و فاعله لیس لها واقع عینی لأن وجود کل ماهیة عین تلک الماهیة فی الأعیان. و المرکب ینتفی بانتفاء أحد أجزائه.

 (وجود نسبت در هر جایی فرع تغایر وجود طرفین در همانجا است. بین میز و کتاب نسبت هست زیرا میز وجودی دارد و کتاب وجودی و بین آنها تغایر است و نسبت. اگر بگوییم بین مفهوم وجود در ذهن با مفهوم انسان در ذهن رابطه هست این هم درست است زیرا مفهوم وجود و مفهوم انسان دو مفهوم در ذهن هستند و دو معنا هم دارند. اما معنای وجود و معنای انسان موجود اند در خارج به وجود واحد بسیط. زیرا بین وجود و انسان حمل شایع است که معنایش این است که به یک وجود موجودند. اگر کسی بگوید به دو وجود موجودند می شود حمل حقیقت و رقیقت طبق نظر استاد جوادی نه حمل حقیقت و رقیقت طبق نظر آخوند.

 وجود مصدری مرکب است از وجود و نسبت. وقتی نسبت در خارج نیست پس مرکب نیز در خارج نیست.

 نظر ما این است که آخوند در اینجا همین مطلب را می خواهد بیان کند اما حاجی چیز دیگری در تفسیر کلام اخوند می فرمایند. التبه تفسیر حاجی مطابق است با نظر آخوند در بعضی عبارات دیگر از آخوند اما بحث این است که ظاهر کلام آخوند در اینجا همین است ه بیان شد نه آن تفسیری که مرحوم حاجی ارائه داده اند.)

 فالوجود بالمعنى المصدري لا ما هو حقيقته و ذاته و كذا الشيئية و الإمكان و الوجوب و كذا المحمولات المشتقة منها من المعقولات الثانية بالمعنى الأول المستعمل في حكمة ما بعد الطبيعة لا بالمعنى الأخير المستعمل في الميزان إذ قد تحقق لك أن المعقولات الثانية أعنی المنطقی هي ما يكون مطابق الحكم بها- هو نحو وجود المعقولات أولى في الذهن على أن يعتبر قيدا له لا شرطا في المحكوم عليه و هذا هو المراد بقولهم المعقولات الثانية مستندة إلى المعقولات الأولى و الوجود و كذا الشيئية و نظائرهما ليس من هذا القبيل. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 332 و 333

 (توضیحات متن اسفار: موجود مشتق است پس در آن نسبت است یعنی موجود بودن چیز خاصی. پس نسبت در معنای آن است و چون نسبت درخارج نیست موجود نیز معقول ثانی است. وجود به معنای اسم مصدری در خارج است و مقعول اول است اما موجود چون نسبت دارد در خارج نیسست.

 إذ قد تحقق لک أن المعقولات الثانیة: دلیل بر اینکه وجود به معنای مصدری معقول ثانی منطقی نیست. منظور از معقولات ثانیة در این عبارت معقولات ثانیة منطقی است.

 أن یعتبر قیدا له لا شرطا : یعنی «انسان موجود در ذهن» نوع است. «حیوان ناطق در ذهن» حد است. شرط مقوم موضوع نیست اما قید مقوم موضوع است. در قید حکم برای ذات مقید است به اضافه قید. اما در شرط حکم برای ذات موضوع است بدون شرط و شرط خارج از موضوع است.

 می توان این بیان را به شکل استدلال منطقی درآورد که:

 1: وجود به معنای مصدری عارض امر ذهنی بما أنه مقید به ذهنی بودن نمی شود.

 2: مقعولا ثانیة منطقی عارض أمر ذهنی بما أنه ذهنی می شوند.

 إذن: وجود به معنای مصدری معقول ثانی منطقی نیست

 مرحوم حاجی کلام آخوند را چنین تفسیر می کنند که مفهوم ذهنی نه معنا که در توجیه اول ذکر شد معقول ثانی فلسفی است و واقع خارجی معقول اول است.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo