درس اسفار استاد فیاضی

90/11/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الثانی فی أن الوجود من المعقولات لثانیة/ تنبیه/ اگر فلسفه از موجودات حقیقی بحث می کند چرا در آن از معقولات ثانیة بحث می شود/ جواب استاد از اشکال/ ج1/ص 339
 جواب استاد از اشکال
 و الذی یبدو فی النظر فی حل المشکلة أن الموجود له معنیان
 الف: المعنی الأخص و هو المعنی المشهور الذی جعلوه موضوعا للفلسفة و بعبارة أخص فسروا موضوع الفلسفة به و قسموه إلی الواجب و الممکن و الحادث و القدیم و الثابت و المتغیر.
 ب: المعنی الأعم و هو المرادف للواقع الذی جاء فی تعریف الصدق حیث قالوا «الصدق هو المطابقة للواقع» و هو المراد أیضا بنفس الأمر فی ذلک التعریف. وقد مر أن المعنی الأعم ینقسم إلی واقع حقیقی و واقع اعتباری. و ینقسم الحقیقی إلی وجود و عدم حیث إن کل وجود محدود إنما یکون موجودا فی حده و عدمه واقع من دون حاجة إلی أی اعتبار و عدمه واقع فی خارج حده. و من هنا یترکب کل موجود محدود من وجود محدود و عدم غیر محدود. و الواقع الاعتباری قسمان: اعتبار عقلی و اعتبار عقلائی. و لذا نقول :
 «الواجب موجود» صادق بالوجود الخارجی فواقعه الوجود الخارجی.
 و «الحد المنطقی موجود» صادق بالوجود الذهنی و واقعه الوجود الذهنی .
 و «اجتماع النقیضین ممتنع» صادق بالعدم الخارجی الضروری فواقعه العدم ضروری العدم.
 و «العنقاء معدوم» صادق بالعدم الخارجی الغیر الضروری فواقعه العدم غیر الضروری.
 و «الإنسان من حیث هو أعنی البشرط لا إنسان من حیث هو» صادق و واقعه طبیعة الإنسان الخالیة من الوجود و العدم الموجودة فی عالم الاعتبار.
 و «الإنسان من حیث هو أعنی لابشرط ممکن» صادق و واقعه طبیعة الإنسان الخالیة فی نفسها عن الوجود و العدم الموجودة فی الواقع.
 «العنقاء من حیث هو أعنی لا بشرط ممکن» و واقعه طبیعة العنقاء الخالیة فی نفسها عن الوجود و العدم المعدومة فی الواقع.
 واقع یا نفس الأمر یا موجود حقیقی وجود بالمعنی الأخص واجب
  ممکن
  عدم
  اعتباری عقلی: الإنسان من حیث هو بشرط لا انسان من حیث هو
  عقلائی: زوجیت
 (معمولا در مورد ورود مباحث عدم در فلسفه می گویند این مباحث استطرادی است. همانطور که وقتی در منطق از کلیات خمس و مقولات بحث می شود، می گویند این مباحث استطرادی است.
 عدم حقیقی است نه اعتباری زیرا هر موجود ممکنی محدود است و در محدوده وجودی اش هست و در خارج از حیطه وجودی اش وجودش نیست پس عدمش هست. زیرا ارتفاع نقیضین محال است. این قلم در محدوده وجودش هست. در خارج از آن یا باید وجود باشد یا عدمش. وجودش که نمی تواند باشد پس عدمش باید باشد. فقط خدا است که عدمش اعتباری است زیرا وجود بی نهایت است و عدم حقیقی ندارد و عدمش فقط اعتبار ذهنی است.
 اعتبار عقلی نفس الأمری است و به اعتبار معتبر وابسته نیست. بلکه ذهن با اعتبار آن را می فهمد. مانند انسان من حیث هو یعنی به شرط لا از وجود و عدم و هر چه مغایر انسان باشد نه لا بشرط انسان من حیث هو هست. ما کشف می کنیم این حقیقت را و آن حقیقت این است که اگر انسان خالی از وجود و عدم باشد، خالی از وجود و عدم خواهد بود و این حقیقتی است که اگر هیچ موجودی هم نباشد این حقیقت خواهد بود اما این حقیقتی است در عالم اعتبار زیرا در عالم واقع حقیقی یا وجود است یا عدم. این اعتباری عقلی است که عقل این را می فهمد.
 عبارت «من حیث هو» لفظ مشترک است. هم به معنای لا بشرط می آید و هم به معنای بشرط لا. باید دید در کجا و به چه منظوری به کاررفته است.
 بعضی می گویند فلسفه از هست و نیست ها بحث می کند. این کلام مطابق این مبنا است که بحث از عدم نیز بالذات جزء مباحث فلسفه است. به همین دلیل استاد جوادی می فرمایند باید در فلسفه مرحله تحت عنوان تقسیم وجود به حقیقی و اعتباری نیز باید باشد. به همین نحو مراحل دیگر و مباحث دیگری نیز باید داخل در فلسفه شود. )

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo