درس اسفار استاد فیاضی

90/12/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 و السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الثالث فی أن الوجود خیر محض/انتهای بحث شرور و جواب شبهه ثنویة / ج1/ ص 342
 و السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الرابع فی أن الوجود لا ضد له و لا مثل له/ دلیل صدرا بر اینکه وجود ضد ندارد /ج1/ ص 342 و 343
 تتمیم بحث شر
 فصول منتزعه فارابی/ فصل 74 [1] (همانطور که ما عنصر ارادة را در خیر و شر بودن عالم دخیل می دانیم، فارابی نیز به این قائل است به در فصول منتزعة به این مطلب تصریح کرده است. )
 (شبهه ثنویة این است که در عالم هم شر است و هم خیر پس باید دو مبدأ باشد. اما جواب این است که در عالم هم شر وجود دارد هم خیر. اما خالق شرور نیز خدا است زیرا اولا شر عکس العمل فعل انسان است ودر اثر سوء اختیار انسان است. در ثانی خود شرور در کل نظام خیر است زیرا هم دیگران عبرت می گیرند و هم خود آن افراد گوشمالی می شوند که به سوی خدا برگردند. )
 فصل چهارم: فی أن الوجود لا ضد له و لا مثل له
 الوجود لا ضد له و لا مثل له
 هذه المسأله لم تکن معنونة فی کتب الفلسفة قبل الآخوند. و إنما ورد فیها أن الواجب تعالی لا ضد له. و أن الجوهر لا ضد له. و أن الکم لا ضد له. و قد ورد فی کتب العرفان أن الوجود لا ضد له و لا مثل له. فراجع: الفصل الأول من مقدمة القیصری علی شرح الفصوص.
 (آنچه در کتب فلسفی قبل از آخوند است این است که وجود واجب ضد ندارد و دیگر اینکه جوهر ضد ندارد بلکه تضاد در میان أعراض است. کم نیز ضد ندارد. خدا وجودی لا یتناهی است پس ضد ندارد. زیرا او بی نهایت است و ضدان بینهما غایة الخلاف است و خدا به علت بی نهایت بودن با چیزی ضدیت ندارد. جوهر ضد ندارد زیرا متوارد بر شیء واحد باید باشند. همین طور در کم باید در محل واحد داخل شوند.
 عارف وجود را منحصر به وجود حق می داند و باقی اشیاء را تعینات و تجلیات همان وجود واحد است. بدون اینکه آن وجود کثرت پیدا کند. بنابر این یک وجود بیشتر در عالم نیست. پس با چیزی تضاد و ضدیت ندارد. بیانات آخوند در اینجا از مقدمة قیصری در شرح فصوص اقتباس شده است.)
 و الموضوع للحکم کما صرح به الآخوند هو الوجود من حیث هو وجود لا الوجود من حیث إنه ذو خصوصیة من الخصوصیات الوجودیة و بعبارة أخری الموضوع طبیعة الوجود لا أفراده التی هی الوجودات الخاصة.
 و المراد من الضد و المثل معناهما المصطلح. فالضدان أمران وجودیان داخلان تحت جنس قریب بینهما غایة الخلاف یتواردان علی موضوع واحد. و المثلان المشارکان فی الماهیة النوعیة.
 (علامة در بدایة و نهایة این را خوب توضیح داده اند. ضدان دو امر وجودی اند که داخل در جنس قریب اند. ضدان در یک موضوع جمع نمی شوند اما اگر جنس قریبشان متفاوت باشند، با هم جمع می شوند. به همین دلیل اجناس عالیة با هم تضاد ندارند. بنابر این کیف محسوس و کیف مخصوص به کمیات و کیف استعدادی و کیف نفسانی گرچه جنس بعیدشان یکی است، اما همه می توانند با هم جمع شوند. پس باید جنس قریبشان یکی باشد تا تضاد بینشان برقرار باشد. باید بین ضدین غایت خلاف باشد زیرا تضاد بین سفیدی و سیاهی است و باقی رنگها بهره ای از تیرگی و روشنی دارند و با توجه به آن رنگهای مختلف پدید می آید. به عبارتی قدما در توجیه این شرط می گویند دیگر رنگها بالذات با هم تضاد ندارند. هر رنگی اگر با رنگ دیگر جمع نمی شود به خاطر بهره ای است که هر رنگی از روشنی و تیرگی دارد. بنابر این تضاد بالذات بین روشنی و تیرگی است. پس غیر از سیاه وسفید دیگر رنگها بینشان تضاد وجود ندارد.
 در بحث وحدت می گوییم یک وحدت داریم و یک اتحاد. اتحاد وحدت بالعرض است. وحدت بالعرض گاهی دوچیز اتحاد در نوع دارند مثل زید و عمرو . اینها دو چیز دارند اما در انسانیت که نوع است وحدت دارند
 وحدت بالعرض دو چیز اتحاد در نوع دارند: مثلان
  اتحاد در جنس: متجانسان
  اتحاد در کیف: متشابهان)
 و الدلیل علی أن الوجود لا ضد له أمور:
 دلیل اول
 الف: الوجود لیس له جنس یدخل هو مع شیء آخر تحته. لأنه لیس هناک شیء أعم من الوجود یشمل الوجود و ضده.
 ب: و الضد أمر له جنس یدخل هو و الأمر الآخر الذی هو ضد الآخر تحته .
 فالوجود لا ضد له.
 دلیل دوم
 الف: الوجود لیس له مقابل وجودی بینهما غایة الخلاف. إذ کل وجود مفروض وجود فلا یکون بینه و بین الوجود الآخر غایة الخلاف. و کذا بین طبیعة الوجود و بین کل موجود لأن کل موجود موجود موجودیته بکونه فردا لطبیعة الوجود.
 (بین وجود و عدم غایة الخلاف است اما تناقض است اما تضاد نیست. )
 ب: و الضد له مقابل وجودی بینهما غایة الخلاف .
 فالوجود لیس له ضد.
 فصل (4) في أن الوجود لا ضد له و لا مثل له
 تقابل التضاد من شرطه كون المتضادين مما يقعان تحت جنس واحد غير عال‌ [2] كما سيأتي في مباحث التقابل و الوجود من حيث هو وجود قد مر أنه لا جنس له فلا يقع فيه التضاد و أيضا من شرط المتضادين بما هما متضادان أن يكون بينهما غاية الخلاف و ليس بين وجود و وجود بما هو وجودان كذلك و لا أيضا بين طبيعة الوجود المطلق و شي‌ء من المفهومات القابلة للوجود كذلك الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 342و 343


[1] الشرّ غير موجود أصلا و لا في شي‌ء من هذه العوالم، و بالجملة فيما «8» وجوده لا «9» بارادة الانسان «10» أصلا، بل كلّها خير. و ذلك لأنّ «11» الشرّ ضربان أحدهما الشقاء المقابل/ للسعادة. و الثاني كلّ شي‌ء شأنه أن يبلغ به الشقاء. و الشقاء «12» شرّ على أنّه الغاية التي يصار إليها من غير أن يكون وراء ذلك شر أعظم منه «13» يصار إليه بالشقاء. و الثاني الأفعال الاراديّة التي شأنها أن تؤدّي إلى الشقاء. و كذلك المقابل لهذين الشرّين خيران، أحدهما السعادة و هي خير على أنّها الغاية من غير أن يكون وراءها غاية أخرى تطلب بالسعادة.و الخير الثاني كلّ ما نفع بوجه ما في بلوغ السعادة. فهذا هو الخير الذي يقابله و هذه طبيعة كلّ واحد منهما، و ليس للشرّ طبيعة أخرى غير هذه التي ذكرنا.فالشرّان جميعا «14» إراديّان «15» و كذلك الخيران المقابلان لهما. فأمّا الخير في العوالم فالسبب الأوّل و كلّ «16» ما لزم عنه [و ما لزم عن ما لزم عنه‌] «17» و ما لزم وجوده عن ما لزم «18» عنه‌ إلى آخر اللوازم. و على «1» هذا الترتيب أيّ شرّ «2» كان. فإنّ هذه كلّها على نظام و عدل في الاستيهال. و ما كان حصوله «3» عن استيهال و عدل فهو كلّه خير. و قد ظنّ قوم أنّ الوجود، كيف كان، فهو خير، و لا وجود، كيف كان، فهو شرّ، فصاغوا من «4» أنفسهم وجودات متوهّمة فجعلوها خيرا و لا وجودات فجعلوها شرّا «5». و آخرون ظنّوا أنّ اللذّات كيف كانت هي الخيرات و أنّ الأذى كيف كان فهو الشرّ، و خاصّة الأذى اللاحق بحسّ «6» اللمس. و هؤلاء كلّهم غالطون.
[2] أعم از نفسی و نسبی تا جنس قریب را خارج نکند و فقط جنس قریب باقی بماند

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo