درس اسفار استاد فیاضی

91/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الرابع فی أن الوجود لا ضد له و لا مثل له/ تتمة/ شبهه معدوم مطلق/ سه جواب آخوند به شبهه معدوم مطلق/اشکال استاد فیاضی به جواب اول آخوند/ج1/ ص 348
 سه جواب از آخوند به شبهه معدوم مطلق
 جواب اول آخوند به این شبهه
 قد عرفت أن هناک إشکال مشهور و هو أن قولهم «المعدوم المطلق أو المجهول المطلق لا یخبر عنه» یناقض نفسه حیث إن هذا القول نفسه إخبار فیحصل قضیتان«المعدوم المطلق لا یخبر عنه» «المعدوم المطلق یخبر عنه».
 (بهترین دلیل بر اینکه از معدوم مطلق نمی توان خبر داد این است که برای خبر دادن از چیزی باید حداقل در ذهن حاضر شود تا بتوان قضیة ساخت و از آن خبر ساخت. مجهول مطلق نیز چون نه وجود داشتنش را می دانیم و نه ذاتش را و نه عرضش را و نه هیچ چیزی از آنرا نمی شناسیم، نمی توانیم از آن خبر داد.
 مجهول مطلق اعم از معدوم مطلق است زیرا هر معدوم مطلقی مجهول مطلق نیز هست اما ممکن است چیزی مجهول مطلق باشد اما معدوم نباشد. )
 ویظهر من کلمات الآخوند اجوبة ثلاثة عن هذا الإشکال
 الأول: أن فی هذه القضیة لم یخبر عن أفراد الموضوع کما فی القضایا المتعارفة إذ لا أفراد له خارجا و ذهنا، و لا عن طبیعته کما فی القضیة الطبیعیة إذ لا طبیعة له. و إنما هناک مفهوم له حیثیتان :
 1 حیثیة أنه مفهوم فی العقل و له ثبوت ذهنی، و یصدق علیه أنه شیء و ممکن عام و عرض و کیف و علم و هو المعدوم المطلق بالحمل الأولی.
 2 حیثیة أنه عنوان لأمر باطل أی حاک عن واقع المعدوم المطلق التقدیری أی عن المعدوم المطلق بالحمل الشایع.
 فبالحیثیة الأولی یخبر عنه و بالحیثیة الثانیة لا یخبر عنه و بعبارة أخری مفهوم الموضوع بما «فیه ینظر» یخبر عنه و بما «به ینظر» لا یخبر عنه. فلا تناقض لاختلاف الموضوع باختلاف الحیثیات. فموضوع القضیتین و إن کان هو المعدوم المطلق بالحمل الأولی إلا أنه فی أحدیهما لوحظ فی نفسه و الآخر لوحظ مرآة و آلة و طریقا. و هذا نظیر ما یقال فی دفع اشکال کون شیء واحد کلیا و جزئیا فی المسأله الوجود الذهنی.
 فراجع: اسفار/ فصل نوزدهم از مواد ثلاث /ج1/ 281 طبع کنگره و ص 239 طبع ایران [1]
 (متعارف در قضایا این است که از افراد خبر می دهیم و حکم روی افراد می رود.
 معدوم مطلق محال ذاتی است. زیرا در نظر ما خدا علم حصولی دارد و خدا به همه چیز علم حصولی دارد. پس معدوم مطلق نداریم زیرا حداقل در ذهن خدا باید موجود باشد. پس معدوم مطلق محال ذاتی است.
 یکی از اشکالات وجود ذهنی که با جواب اختلاف حمل حل نمی شود، اشکال کلی و جزئی بودن شیء واحد است. مفهوم انسان از حیث اینکه در نفس است، جزئی است اما خود این مفهوم از حیث اینکه بر افراد کثیر صدق می کند، کلی است. جواب می دهند که جزئی است وقتی فی نفسه و ما فیه ینظر به آن نگاه می شود زیرا امری است در من که به وجود من موجود است و حالت من است و به عبارتی وجود خارجی است. اما از حیث طریقیت و آلیت و به ینظر وجود ذهنی است و کلی است. در اینجا محط هر دو مفهوم ذهن است. اما جواب دادیم که موضوع اختلاف حیثیت دارد. )
 اشکالات استاد فیاضی به جواب أول آخوند
 و فیه:
 أولا: أن ما ذکره من أن الحکم فی هذه القضیة لیست علی أفراد الموضوع و لا علی طبیعته ممنوع لأن لممتنعات لها أفراد متناسبة لها. فوجود زید حال عدمه، فرد من اجتماع النقیضین و وجود عمرو حال عدمه فرد آخر و لذا نقول« کل اجتماع النقیضین محال». و کذلک لها طبایع و لذا نقول فی أول مبحث المواد الثلاث إن اجتماع النقیضین محال و نرید به أن هذه الطبیعة یستحیل أن توجد فی الخارج بوجود فرد منه
 و ثانیا: أن ما ذکرتموه مبنی علی ما ادعیتموه فی مبحث الوجود الذهنی من اختصاص الوجود الذهنی بالماهیات و قد مر مرارا ما فیه.
 و ثالثا: أن مفهوم المعدوم المطلق و هو المعدوم المطلق بالحمل الأولی سواء لوحظ فی نفسه أم لوحظ طریقا، یخبر عنه فإنه إذا لوحظ فی نفسه، یخبر عنه بأنه شیء و ممکن و عرض و کیف و علم و إذا لوحظ طریقا یخبر عنه مع ذلک أنه حاک و طریق و آلة. اللهم إلا أن یراد بکونه عنوانا أن الحکم إنما هو للمعنون فالمعدوم المطلق بالحمل الأولی یخبر عنه و المعدوم المطلق بالحمل الشایع لا یخبر عنه.
 (جواب ما به آخوند این است که ممتنعات و معدومات نیز مصادیقی متناسب با خودشان دارد. هنگامی که می گوییم زید معدوم شد، حکم معدوم شدن روی همان چیزی می رود که وجود روی آن رفته بود یعنی زید که انسان است. معنای امکان همین است که می شود باشد و می شود نباشد. مصداق عدم در عالم عدم است. استاد جوادی می فرمایند که باید برای عدم عالمی فرض کرد. اما ما می گوییم فرض نمی خواهد. عالم وجود خدا می خواهد اما عالم عدم خدا نیز نمی خواهد. عالم وجود و عدم با هم متداخل اند. قلم در خارج از محدوده خودش نیست و تا بی نهایت عدم این قلم هست. بنابر این عالم وجود و عدم متداخل در هم اند. بنابر این ممتنعات نیز طبیعت و افرادی متناسب با خودشان دارد. مثلا وجود زید حال عدمه یا عدم زید حال وجوده فردی از افراد اجتماع نقیضین است که ممتنع است.
 هر فرد مصداق است اما هر مصداقی فرد نیست زیرا مصداق می تواند کلی باشد. مثلا انسان شاعر مصداق انسان است.
 وقتی می گوییم هر دوری محال است، یعنی این مورد مصداق دور می شود و دور محال است. پس باید دور مصداق داشته باشد تا محال باشد. به عبارتی کبری باید کلی باشد و حکم روی مصادیق رفته نه روی طبیعت صرف. به عبارتی وقتی می گوییم که« کل دور باطل» و «کل اجتماع النقیضین محال»، جمله کلی گفته ایم تا بتوانیم در کبری شکل أول قرار دهیم و اگر کلیه است، حکم روی افراد رفته یا اگر طبیعت را نیز آورده ایم ، از طبیعت به افراد سرایت کرده است. )


[1] إن للعقل أن يتصور لكل شي‌ء حتى المستحيلات كالمعدوم المطلق و المجهول المطلق و اجتماع النقيضين و شريك الباري و غير ذلك مفهوما و عنوانا- فيحكم عليه أحكاما مناسبة لها و يعقد قضايا إيجابية على سبيل الهليات الغير البتية- فموضوعات تلك القضايا من حيث إنها مفهومات في العقل و لها حظ من الثبوت و يصدق عليها شي‌ء و ممكن عام بل عرض و كيفية نفسانية و علم و ما يجري مجراها- تصير منشأ لصحة الحكم عليها و من حيث إنها عنوان لأمور باطلة تصير منشأ لامتناع الحكم عليها و عند اعتبار الحيثيتين يحكم عليها بعدم الإخبار عنها أو بعدم الحكم عليها أو بعدم ثبوتها أو أشباه ذلك و بهذا تندفع الشبهة المشهورة في قولنا المجهول المطلق لا يخبر عنه «1» «2» و السر في ذلك صدق بعض المفهومات على نفسه بالحمل الأولي «3» و عدم صدقه على نفسه بالحمل الشائع العرضي فإن مفهوم شريك الباري و المجهول المطلق‌ يصدق على نفسه بأحد الحملين و مقابله يصدق عليه بالحمل الآخر و هذا مناط صحة الحكم عليه بأنه ممتنع الوجود الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 239

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo