درس اسفار استاد فیاضی

91/02/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الخامس فی أن العدم مفهوم واحد/نقدهای استاد فیاضی به آخوند/اقوال در اینکه عدم واقع دارد یا نه/ ادامه دوم/ اقوال در اعدام مضاف/ قول اول/ج1/ ص 350
 ادامه قول ثانی
 (گفته شد که آخوند به دو صورت حرف زده است. در بعضی برای عدم واقعیت قائل است و در جای دیگر نفی واقع می کند از عدم. یکی از جاهایی که نفی واقع از عدم می کند همین فصل خامس از مرحلة ثانیة است.)
 ادامه قول ثانی
 اسفار/ج1/ ص 408 طبع کنگره و ص 350 طبع ایران [1]
 نهایة الحکمة/ مرحلة 1/ فصل 2
 رحیق مختوم/ ج4/ ص 363
 (استاد جوادی می خواهند بگویند تمایز اعدام فقط در ذهن است و در خارج چون عدم محقق نیست، پس تمایز در خارج ندارند.)
 رحیق مختوم/ ج4/ ص 527 و 528
 رحیق مختوم/ ج5/ ص 9 و ص 13
 اقوال در تمایز بین اعدام مضاف
 فی تمایز الأعدام المضافة - المقیدة أقوال أربعة:
 (در عدم مطلق تمایز نیست. اما وقتی عدم به چیزی قید می خورد، دراینکه بین آنها تمایز هست یا نه چهار قول است.)
 القول الأول
 الأعدام المضافة تتمایز حقیقة فی نفس الأمر تمایزا تحلیلیا.
 ذهب إلیه المحقق الطوسی و العلامة الحلی، بل جمهور الحکماء و کثیر من محققی المتکلمین. فراجع:
 کشف المراد/ ص 43 و 44 [2]
 شوارق/ ج1/ ص 296 تا 299
 (این اعدام حقیقة از هم متمایز اند اما این تمایز تحلیلی است یعنی با تحلیل عقل این تمایز فهمیده می شود اما خود تمایز خارجی است. یعنی عقل، واقع را تحلیل می کند به أعدام مختلف و متمایز. عقل می فهمد که عدم مضاف واقع حقیقی دارد. خود اعدام در عالم عدم که عالمی حقیقی است، با هم فرق دارند. تمایز تحلیلی یعنی در خود واقع اما با دیدن عقل، نه اینکه تمایز فقط در ذهن باشد. تمایز تحلیلی یعنی در واقع تمایز است اما عقل آمده و خود واقع را تحلیل کرده است. تمایز تحلیلی مثل تمایز بین وجود و ماهیت است که خارج امر واحد است اما عقل واقع را به وجود و ماهیت تحلیل کرده است. معنای تمایز تحلیلی این نیست که در ذهن تمایز دارند بلکه منظور این است که در واقع ماهیت غیر از وجود است. مانند ذات خدا و صفات خدا. ذات و صفات عین هم اند اما ذات و صفات متمایز اند به تحلیل عقل اما در خارج عین اند. در خارج هم عین هم اند وجودا و هم متمایز از هم اند تحلیلا. به عبارتی در صفات خدا، صفت قدرت غیر از صفت علم است اما به دلیل اصالت وجود، هر چیزی که بخواهد موجود شود، بالوجود موجود است. بنابر این همه صفات به عین وجود موجود اند. اما حقیقت علم غیر از حقیقت قدرت است. )
 و إنما قلنا إن هذا التمایز تحلیلی لما قرر فی مبحث العلیة من أن العلیة قسمان: تحلیلی و خارجی. و ذلک لأن العلیة تستلزم تغایر العلة و المعلول لما أن العلیة تتقوم بالتوقف و توقف الشیء علی نفسه محال. فلابد من تغایر العلة والمعلول. فهذا التغایر إن کان خارجیا بأن یکون کل من العلة و المعلول وجوا خاصا، کانت العلیة خارجیا، کعلیته تعالی للعالم علی رأی الجمهور. و إن کان تحلیلیا بأن لم یکن لکل من طرفی التغایر وجود خاص یخصه، کانت العلیة تحلیلیة، کعلیة موجودیة الوجود لموجودیة الماهیة الموجودة به.
 (بعضی می گویند آخوند قائل به علیت است اما علیت را تدقیق کرده. بعضی می گویند آخوند قائل به علیت نیست و به تشأن قائل است. ما می گوییم آخوند قائل به علیت است اما علیتی که می گوید علیت خارجی نیست بلکه علیت تحلیلی است. زیرا آخوند به مغایرت بین وجود حق و شأن قائل است، پس علیت را تحلیلی می داند. اما بنابر وحدت وجود بین و شأن و ذی شأن تغایر نیست. ما استاد فیاضی می گوییم خدا علیت خارجی برای عالم است. خدا وجودی دارد و ممکنات وجودی دیگر. خدا خواست و عالم موجود شد.
 اصالت یعنی موجودیت بالذات برای وجود است و هر چیزی دیگر که موجود است، به علیت وجود موجود است اما این علیت و سببیت تحلیلی است نه خارجی. کار فیلسوف تحلیل است. فیلسوف امر واحد خارجی را تحلیل می کند به وجود و ماهیت و می گوید وجود علت تحلیلی ماهیت است.)


[1] اعلم أن العدم بما هو عدم لا يكون معقولا كما لا يكون موجودا.
[2] قال: و قد يتمايز الأعدام و لهذا استند عدم المعلول إلى عدم العلة لا غير، و نافى عدم الشرط وجود المشروط و صحح عدم الضد وجود الآخر بخلاف باقي الأعدام.أقول: لا شك في أن الملكات متمايزة و أما العدمات فقد منع قوم من تمايزها بناء على أن التميز إنما يكون للثابت خارجا و هو خطأ فإنها تتمايز بتمايز ملكاتها و استدل المصنف- رحمة الله- عليه بوجوه ثلاثة: الأول: أن عدم المعلول يستند إلى عدم العلة و لا يستند إلى عدم غيرها فلو لا امتياز عدم العلة من عدم غيرها لم يكن عدم المعلول مستندا إليه دون غيره. و أيضا فإنا نحكم بأن عدم المعلول لعدم علته و لا يجوز العكس فلو لا تمايزهما لما كان كذلك.الثاني: أن عدم الشرط ينافي وجود المشروط لاستحالة الجمع بينهما لأن المشروط لا يوجد إلا مع شرطه و إلا لم يكن الشرط شرطا و عدم غيره لا ينافيه فلو لا الامتياز لم يكن كذلك. الثالث: أن عدم الضد عن المحل يصحح وجود الضد الآخر فيه لانتفاء صحة وجود الضد الطاري مع وجود الضد الباقي و عدم غيره لا يصحح ذلك فلا بد من التمايز. قال: ثم العدم قد يعرض لنفسه فيصدق النوعية و التقابل عليه باعتبارين. أقول: العدم قد يفرض عارضا لغيره و قد يلحظ لا باعتبار عروضه للغير فيكون أمرا معقولا قائما برأسه و يكون له تحقق في الذهن ثم إن العقل يمكنه فرض عدمه لأن الذهن‌يمكنه إلحاق الوجود و العدم بجميع المعقولات حتى بنفسه فإذا اعتبر العقل للعدم ماهية معقولة و فرضها معدومة كان العدم عارضا لنفسه و يكون العدم العارض للعدم مقابلا لمطلق العدم باعتبار كونه رافعا له و عدما له و نوعا منه باعتبار أن العدم المعروض أخذ مطلقا على وجه يعم العارض له و لغيره فيصدق نوعية العدم العارض للمعروض و التقابل بينهما باعتبارين.قال: و عدم المعلول ليس علة لعدم العلة في الخارج و إن جاز في الذهن على أنه برهان إني و بالعكس لمي. أقول: لما بين أن الأعدام متمايزة بأن عدم المعلول مستند إلى عدم العلة ذكر ما يصلح جوابا لتوهم من يعكس القول و يجعل عدم المعلول علة لعدم العلة فأزال هذا الوهم و قال إن عدم المعلول ليس علة لعدم العلة بل الأمر بالعكس على ما يأتي. ثم قيد النفي بالخارج لأن عدم المعلول قد يكون علة لعدم العلة في الذهن كما في برهان إن بأن يكون عدم المعلول أظهر عند العقل من عدم العلة فيستدل العقل عليه و يكون علة له باعتبار التعقل لا باعتبار الخارج و لا يفيد العلية في نفس الأمر بل في الذهن و لهذا سمي إنيا لأنه لا يفيد إلا الوجود أما الاستدلال بعدم العلة على عدم المعلول فهو برهان لمي مطابق للأمر نفسه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo