درس اسفار استاد فیاضی

91/07/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل السابع في أن العدم كيف يعرض لنفسه‌ / اشکال استاد فیاضی به جواب آخوند به شبهه عدم العدم/ج1/ ص 353
 ادامه اشکالات استاد فیاضی به آخوند در عدم العدم
 ادامه اشکال اول
 إن قلت: هب أن عدم العدم لیس نوعا بالمعنی المصطلح، و لکن نقول المراد من عدم العدم فی قولنا«عدم العدم قسم من العدم» هو عدم العدم بالحمل الأولی.
 قلت: لیس مفهوم عدم العدم قسما من العدم لأنه موجود فی الذهن فهو قسم من الوجود.
 اشکال دوم استاد فیاضی به آخوند
 و ثانیا: أن النوع بشیء من معنییه المصطلح علیهما لیس من المعقولات الثانیة فی مصطلح المنطق. لأنه لیس من صفات المفاهیم الذهنیة. لأن النوع الحقیقی هو المقول علی الکثرة المتفقة الحقیقة فی جواب ما هو. و عند ما نقول «زید و عمرو و بکر انسان» لا نرید بذلک أن زیدا مفهوم الإنسان و کذا و عمرو و بکر. بل نرید أن کلا من زید و عمرو و بکر جسم بالحمل الشایع، نام کذلک، متحرک بالإرادة کذلک ، حساس کذلک، ناطق کذلک أعنی بالحمل الشایع. فالمحمول علی الکثرة المتفقة الحقیقة هو الإنسان بالحمل الشایع. فالإنسان بالحمل الشایع هو النوع لا الإنسان بالحمل الأولی.
 و أیضا النوع الإضافی هو الماهیة المقول علیها و علی غیرها الجنس فی جواب ما هو. و عند ما نقول «الإنسان و الفرس ما هما؟ فیجاب حیوان» لا یراد بذلک أن مفهوم الإنسان و مفهوم الفرس ما هما؟ کیف و لیس مفهوم الإنسان و مفهوم الفرس جسما نامیا حساسا متحرکا بالإرادة. فالنوع والإضافی هو الإنسان بالحمل الشایع و الفرس بالحمل الشایع.
 بل النوع من المفاهیم الفلسفیة و لذلک یکون البحث عنه و عن سائر الکلیات الخمس من مباحث الفلسفة. و ذلک لأن النوع صفة للماهیة من حیث هی لا الماهیة الموجودة و لا الماهیة المعدومة بما هی موجودة أو معدومة. فإن الإنسان الموجود، إنسان بشرط التشخص فلیس کلیا. فلا یحمل علی کثیرین. و کذا الإنسان المعدوم متشخص فی الواقع بتشخص العدم الخاص. و إنما العقل یحلل زیدا الموجود إلی طبیعة الإنسان و إلی التشخص. فیری أن الإنسان من حیث هو لا بشرط التشخص یحمل علی کثیرین. فموضوع النوعیة هو الإنسان الموجود فی عالم الإعتبار. فوصفه و هو النوع لا یزید علی ذلک.
 (امر ذهنی نوع نیست. زیرا وقتی می گوییم زید و بکر و عمرو انسان هستند، منظور انسان به حمل شایع است نه مفهوم انسان. مقول علی الکثرة مفهوم نیست بلکه مفهوم ابزار است تا در مقام حمل بتواند حمل کند. محمول واقعی محکی این مفهوم است نه خود مفهوم. پس مقول بر کثرت متفقة الحقیقة مفهوم نیست بلکه محکی مفهوم یعنی معنا است. زید و بکر مصداق انسان هستند و انسان نوع است. پس محمول و مقول معنا است نه مفهوم. پس نوعیت معقول ثانی منطقی نیست.
 منطق از معرف و حجت بحث می کند و بحث کلیات خمس ذاتا بحث منطقی نیست بلکه از مبادی بحث معرف است.
 نوعیت صفت مفهوم نیست بلکه صفت طبیعت بدون شرط تشخص است. و این طبیعت اعتباری است و صفتش هم اعتباری است.)
 إن قلت: ألیس النوع هوالطبیعة لا بشرط بل الطبیعة المهملة؟ أ و لیس الطبیعیة المهملة و الطبیعیة لا بشرط توجد فی الخارج بنفس وجود أفردها؟ فالموصوف بالنوعیة موجود فی الخارج.
 (معروف می گویند معروض کلیت طبیعت لا بشرط است. اما ما به تبع محقق اصفهانی گفتیم معرض کلیت طبیعت مهملة است که با ما عداه ملاحظه هم نشده باشد اما طبیعت لا بشرط با ما عداه ملاحظه شده است. به عبارتی معروض کلیت اعم از لا بشرط قسمی و مقسمی است. )
 قلت: صحیح أن النوع هو الطبیعة و صحیح أن الطبیعة موجودة بوجود أفرادها. و لکن الطبیعة لا توصف بالنوعیة إلا بعد ملاحظتها من حیث هی لا بشرط التشخص. فإنه بشرط التشخص جزئی لا یحمل علی کثیرین. فکیف یمکن أن تکون نوعا محمولا علی کثیرین و کلیا. و من هنا قالوا إن الکلی الطبیعی موجود فی الخارج لا بوصف الکلیة أی إن الکلی العقلی لیس بموجود فی الخارج.
 (تا طبیعت را از تشخص جدا نکنیم، نوع نمی شود. انسانیتی که در زید است، از آن جهت که متشخص است و در زید است، امری شخصی است و کلی نیست. باید از تشخص آن را جدا کنیم تا بتوانیم بگوییم کلی است.)

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo