درس اسفار استاد فیاضی

91/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الثامن في أن المعدوم لا یعاد‌ / بیان آخوند در رفع تناقض بین اینکه شیء موجود عدم ندارد و اینکه ممکنات حدوث ذاتی دارند و اشاره به وحدت وجود / نقد استاد فیاضی /ج1/ ص 355
 بیان آخوند در رفع تناقض بین اینکه شیء موجود عدم ندارد و اینکه ممکنات حدوث ذاتی دارند و اشاره به وحدت وجود
 و أما ما يقال من أن ذوات الممكنات لا يأبى عن العدم و لو حين الوجود فمعناه أن مع قطع النظر عن الأمور الخارجية و أنحاء تجليات الحق الأول و كون الحقائق الوجودية من مظاهر أسمائه الحسنى و رشحات صفاته العليا إذا نظر إلى نفس ماهية كل من الطبائع الإمكانية و المفهومات العقلية لا يأبى مفهومها و معناها عن لحوق شي‌ء إليها و زواله عنها مما هو غير ذاتها و ذاتياتها من الوجود و العدم و غيرهما و ذلك لعدم قيام الوجود بذواتها الناقصة في الواقع فلا يأبى العدم و لو في زمان انصباغها بصبغ الوجود و ظهورها بنوره و أما بالنظر إلى إفاضة الحق و تجليه في صور الأسماء و الصفات و إبقائه للحقائق إلى غاية معلومة عند علمه المحيط بكل شي‌ء على ما هي عليها فهي ممتنعة العدم مستحيلة الفساد فتجويز العدم على شي‌ء باعتبار مرتبة من التحقق [1] و درجة من الوجود من أغاليط الوهم و أكاذيب المتخيلة هذا تحقيق الكلام في هذا المرام- على ذوق أرباب العرفان و وجدان أهل الإيقان. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 355 و 356
 (تشکیک به تفسیری که مرحوم سید جلال الدین آشتیانی و مرحوم شهید مطهری از آخوند بیان می کنند همان وحدت شخصی است. همه موجودند اما همه به وجود واحد خدا موجودند. وحدت شخصی رکن اصلی فلسفه آخوند است. بنابر این در اول مشاعر می گوید«حقیقة الوجود هو الواجب». اگر این مبنا پذیرفته شود باید این حرف آخوند در اینجا نیز پذیرفته شود. زیرا به هر چیزی که نگاه شود، به وجودی موجود است که به عین وجود حق موجود است و وجود حق واجب است و ممتنع العدم است. پس برای هر شیء موجود، عدم محال است.)
 اشکال استاد فیاضی بر بیان آخوند
 أقول: ما ذکره إنما یتم علی ما تبناه من کون الموجودات کلها، موجودة بوجود واحد شخصی هو وجوده تعالی. و إما علی ما هو الحق من کون الممکنات موجودة بوجودات مغایرة لوجوده تعالی، فوجودات الأشیاء کماهیاتها ممکنة. و ذلک لأن
 1 وجود الممکن بما هو وجود معنی من المعانی
 2 و کل معنی من المعانی إما واجب بالذات أو ممتنع بالذات أو ممکن بالذات علی نحو المنفصلة الحقیقیة
 3 فلو لم یکن وجود الممکن، ممکنا بالذات، لکان واجبا أو ممتنعا.
 4 و لو کان واجبا بالذات أو ممتنعا بالذات، لکان ضروری الوجود بالضرورة الأزلیة أو ضروری العدم بالضرورة الأزلیة. لأن وجوب الذاتی فی الحکمة هو الضرورة الأزلیة و الأمتناع الذاتی فیها هو ضرورة العدم ضرورة أزلیة.
 5 لکن التالی محال
 إذن: وجود الممکن ممکن بالإمکان الخاص.
 و قد اقرّ الآخوند بالتصاف الوجود بالإمکان فی الفصل الثالث من المنهج الثانی حیث قال:«لو کان زائدا، یلزم امکان وجود الواجب و هو ضروری الاستحالة. بیان الملازمة أن الوجود إذا کان محتاجا إلی غیره، کان ممکنا و کان جائز الزوال بالنظر إلی ذاته و إلا لکان واجبا لذاته مستقلا فی حقیقته غیر متعلقا بالماهیة. هذا خلف.»
 (ادله ای که آخوند برای وحدت وجود می آورد همه مخدوش است. استاد جوادی همه را مخدوش می دانند غیر از دلیلی که بر عدم تناهی واجب استوار است که بی نهایت جا برای غیر نمی گذارد. اما به نظر ما استاد فیاضی این نیز مخدوش است زیرا وقتی این دلیل درست است که قبلا ثابت شده باشد تداخل دو وجود محال است. اما به نظر ما تداخل دو وجود ممکن است. باقی ممکنات در وجود حق موجود اند نه به عین وجود او. در طبیعیات قدیم مطرح بوده که تداخل اجسام محال است. اما استحالة تداخل اجسام در علم امروز با انکار مواجه است. به طور مثال نور ذره است و از داخل جسم عبور می کند که هنگام عبور نور از داخل جسم، تداخل دو جسم رخ داده است. اما حتی اگر این مطلب نیز پذیرفته نشود، دلیلی که آورده شده بود تداخل در اجسام را محال دانسته بود و دلیلی بر امتناع تداخل دو وجود اقامه نشده. بلکه در رابطه نفس و بدن می توان گفت تداخل دو وجود واقع شده. بدن داخل روح است و روح نسبت به بدن احاطة دارد. رابطه روح و بدن را می توان یکی از مثالهای تداخل دو وجود دانست. حال چه روح داخل جسم باشد و چه اینکه روح محیط بر بدن باشد.
 انشاء و خلق یعنی خداوند یک وجود را جعل و انشاء می کند و از عدم به صحنه هستی می آرود. در نظر ما جعل وجود، عین جعل ماهیت است. خدا انشاء فرمود یک وجود را که وقتی عقل آن را تحلیل می کند می گوید انسانی هست و وجودی. عقل تحلیل می کند و می گوید قبل از اینکه خدا به انسان وجود بدهد، انسان در عالم نیستی بود و با انشائش ماهیت را به عالم وجود آورد.
 وجود یکی از معانی است که از یکی از مواد ثلاث خالی نیست، وجود انسان مثلا نه واجب است و نه ممتنع. پس باید ممکن بالذات باشد. بله اگر مبنای وحدت وجود پذیرفته شود، هر وجودی به وجود حق موجود است و وجود حق واجب است.
 آخوند در بحث مواد ثلاث می گوید وجود واجب اگر ماهیت داشته باشد، وجودش ممکن است. جعل به وجود تعلق می گیرد. اگر وجود به غیر محتاج است، خود وجود ممکن است. ما این استدلال را تمام نمی دانیم. اما استشهاد ما به این است که خود آخوند می گوید خود وجود متصف به امکان می شود. بنابر این خود آخوند هم گفته است که وجود متصف به امکان می شود. حتی اگر آخوند نیز این را نمی گفت، عقل به ما می گفت که ممکنات وجودشان باید ممکن باشد زیرا اگر ممکن نباشد، یا واجب است یا ممتنع. به نظر ما امکانی که به آن امکان ماهوی می گویند، هم صفت ماهیت است هم صفت وجود های امکانی. )


[1] در حالی که هست یا قبل از آن یا بعد از آن، همه را در بر می گیرد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo