درس اسفار استاد فیاضی

91/09/14

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الثامن في أن المعدوم لا یعاد‌ / استبصارات تنبیهیة/ استدلال دوم فلاسفه بر امتناع اعادة معدوم/ اشکال و جواب به دلیل دوم/ج1/ ص 357
 اشکال و جواب به دلیل دوم فلاسفه
 إن قلت: کیف تعدون الزمان و غیره من الأعراض مشخصات مع أن العرض أیما ما کان ماهیة کلیة و ضم الکلی إلی کلی آخر لا یفید التشخص و إن تکثرت الانضمامات لأن الکلی مطلقا و مقیدا قابل للصدق علی ما لا نهایة له.
 («زید روز پنج شنبه که فرزند عمر است و عالم است» اینها همه قیدهایی کلی هستند و با اضافة کرده کلی به کلی، هیچگاه جزئی پدید نمی آید.)
 قلت: نحن لا نری العوارض مشخصات بالمعنی الذی ترون توضیح ذلک:
 أن التشخص لفظ مشترک بین معنیین:
 1 امتناع الصدق علی کثیرین.
 2 التمیّز.
 و الأول مرادف للجزئیة و الثانی فهو لا یلازم الجزئیة لأن التمیّز قد یکون بالذات کتمیّز الإنسان عن اللون الأحمر و قد یکون بالفصل کتمیّز الإنسان عن الفرس. و قد یکون بالعوارض کتمیّز زید عن عمرو. و فی جمیع الأقسام قد یکون المتمیّز جزئیا و قد یکون کلیا. فالتشخص بالمعنی الثانی لا یلازم الجزئیة و إن کان یوجب استعداد الجزئیة. فإن تمیّز هذه الحبة من الحنطة فی کونها مزروعة فی هذه الأرض مسقیة بهذا الماء و قد مضت علیها أیام، یوجب استعدادها لفیضان صورة جزئیة من النبات علیها.
 (آخوند می گوید آنچه موجب استعداد شده است تشخص نیست بلکه تمیزش است. دانه گندم تشخص دارد. اما آنچه موجب استعدادش می شود، تمیّز آن است. )
 و هذا لا ينافي قولهم إن اجتماع المعاني الغير المشخصة لا يفيد التشخص لأن ذلك في التشخص بمعنى امتناع الصدق على كثيرين بحسب نفس التصور و هو الذي ليس مناطه إلا نحوا من أنحاء الوجود و كلامنا في التشخص بمعنى الامتياز عن الغير (الذی) [1] يجعل المادة مستعدة لفيضان الهوية الشخصية ذات التشخص بالمعنى الأول و التشخص بهذا المعنى [2] يكون لازما إياه [3] ا علامة لها و يجوز حصوله عن اجتماع أمور عرضية عد من جملتها الوقت. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 357
 اشکال استاد فیاضی به بیان آخوند
 (به نظر می رسد بیان آخوند در اینجا درست نیست زیرا آخوند در جملات قبلی نگفته بود زمان از مشخصات است بلکه گفته بود از لوازم تشخص است و تشخص نیز قبل از عبارت «هذا لا ینافی قولهم» به معنای اول به کار رفته بود. اما از اینجا یک دفعه معنای دوم را پیش کشیده است. از اول دلیل دوم تا قبل از اینجا زمان را به معنای عوارض و توابع و امارات تشخص گرفته اند نه خود تشخص و تشخص نیز به معنای اول بود. پس معلوم نیست چرا آخوند اینجا بحث تمایز را پیش کشیدند)
 إن قلت: المعاد إنما یسیر مبتدأ لو کان زمانه نفس زمان المبتدأ و لیس کذلک لأن زمانه أیضا معاد کنفسه. فزمان المعاد، زمان معاد و زمان المبتدأ زمان مبتدأ
 (معاد وقتی مبتدأ می شود که خود زمان مبتدأ را داشته باشد. اما معاد خود زمان مبتدأ را ندارد بلکه اعادة شده زمان مبتدأ را دارد پس اشکال رفع می شود به عبارتی قاضی عضد الدین ایجی گفته وقتی معدوم اعادة می شود، زمانش هم اعادة می شود، پس همان قبلی نمی شود پس چیز دیگری است)
 قلت: قد أوردو بهذا الإشکال علی استدلال آخرعلی امتناع اعادة الزمان بعینه بقولهم:
 1 لو أعید الزمان بعینه، لم یکن هناک تغایر بین الزمان المبتدأ و الزمان المعاد لا بالماهیة و لا بالوجود و لا بالعوارض.
 2 و لو لم یکن هناک تغایر بین زمان المبتدأ و زمان المعاد لا بالماهیة و لا بالوجود و لا بالعوارض، کان تغایرهما بمجرد کون زمان المبتدأ فی زمان سابق و زمان المعاد فی زمان لاحق.
 3 و لو کان تغایرهما بمجرد کون زمان المبتدأ فی زمان سابق و زمان المعاد فی زمان لاحق، لکان للزمان المبتدأ زمان.
 4 و لو کان للزمان المبتدأ زمان، لوجب اعادته بمقتضی عینیة المعاد و المبتدأ.
 5 و لو أعید زمان الزمان المبتدأ، لکان له أیضا زمان بمقتضی هذا الدلیل فیتسلسل.
 6 لکن التالی محال.


[1] الذی لازم دارد.
[2] دوم
[3] هویت عینی

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo