درس اسفار استاد فیاضی

91/09/21

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: السفر الأول/ المسلک الأول/المرحلة الثانیة/ الفصل الثامن في أن المعدوم لا یعاد‌ / استبصارات تنبیهیة/ استدلال سوم فلاسفه بر امتناع اعادة معدوم/ اشکال و جوابها به دلیل سوم/ج1/ ص 359 و 360
 اشکالات و جوابهای دلیل سوم
 (در ابتدای جلسه دوباره دلیل سوم بیان شد تا معلوم شود اشکال ها به کدام مقدمة وارد می شود)
 الدلیل الثالث
 1 لو جاز اعادة المعدوم بعینه، لجاز ایجاد ما یماثل المعاد فی الماهیة و العوارض الشخصیة ابتداء
 2 و لو جاز ایجاد ما یماثل المعاد فی الماهیة و جمیع العوارض الشخصیة ابتداء، لم یتمیّزا.
 3 لکن التالی محال لأن التمیّز فرع التمایز
 اشکالات و جوابها به استدلال سوم
 إن قلت: مماثل المعاد و نفس المعاد و إن تماثلا فی الماهیة و فی جمیع العوارض الشخصیة، و لکنهما متمایزان بأن أحدهما معاد أی مسبوق بوجود صار معدوما و الآخر لیس کذلک. و الفرق من جهة تقدم العدم علی المعاد دون المماثل. فالمقدمة الثانیة ممنوعة.
 (معاد مسبوق است به عدمی که قبل از عدمش، وجودش بوده است. اما مماثل مسبوق به عدم نیست. پس از این جهت تمایز دارند. پس مقدمة دوم درست نیست. معاد چیزی است که اولا موجود بوده و بعد معدوم شده و دوباره موجود شده اما مماثل چنین چیزی نبوده بلکه خودش بدون اینکه سابقه موجود بودن و معدوم بودن داشته باشد موجود شده است.)
 قلت: العدم باطل الذات و لا ذات للعدم. فإن أرید من سبق العدم علی المعاد أن الذات الواحدة قد کان موجودة ثم اتصفت بالعدم و بعد العدم صار موجودا فالذات بوحدتها أوجبت التمایز المعاد عن المماثل، ففیه أن العدم و المعدوم لا ذات له و لا واقع له. و إن أرید أن المعاد له نسبة إلی المبتدأ بأنه صار معدوما ثم وجود، ففیه أن العدم لا یصیر نسبة بین المعاد و بین المبتدئه. فالمعاد و مماثله لا تمایز بینهما.
 (شق أول: یعنی گویی بین مبتدأ و عدم و معاد نوعی پیوستگی است و یک شیء واحد است که موجود می شود و معدوم می شود و بعد دوباره موجود می شود، در این سه حالت ذاتی داریم که در همه این سه حالت حتی در حال عدم نوعی پیوستگی بین آنها هست. التبه واضح است که منظور پیوستگی وجود نیست زیرا هنگام عدم وجود ندارد. بلکه منظور پیوستگی ذات است نه وجود. اما ممثال چنین نیست. یعنی مسبوق به مبتدأ و معدوم شدنش نیست بلکه چیزی است که از سابق تا کنون پیوستگی ندارد. بلکه چیزی است که هم زمان با معاد موجود شده است و مثل معاد است.
 آخوند می گوید عدم یعنی پوچ و عدم ذاتی ندارد که از سابق تا زمان معاد بینشان یک پیوستگی وجود داشته باشد. عدم یعنی عدم واقعیت. و اگر برای عدم وجود در نظر می گیرند، توهم و فرض است. پس آخوند طبق مبنای خودش در عدم پاسخ داده است. اما ما می گوییم عدم واقعیت دارد. آخوند می گوید عدم نفس الأمر ندارد مگر مجازا اما ما می گوییم عدم نفس الأمر واقعی دارد. اما آخوند ناچار است برای عدم واقعیت قائل شود. زیرا اگر عدم مجاز است و اینکه بین معاد و مبتدأ، عدم فاصله شده است، لازمه مجاز بودن این عدم این است که حقیقة بین معاد و مبتدأ فاصله این نیست زیرا عدم مجاز است و مجاز نمی تواند بین دو حقیقت فاصله بیاندازد. اما ما می گوییم عدم حقیقت دارد و حقیقة بین دو وجود می تواند فاصلة بیاندازد.
 شق دوم: یعنی بدن دنیوی معدوم شده و در آخرت دوباره با بدن أخروی موجود شده است. پس این دو بدن با هم نسبت دارند. اما اشکال این است که عدم نمی تواند بین دو وجود پیوند برقرار کند. در شق اول ذات واحد در نظر گرفته شد اما در شق دوم ذات معاد و مبتدأ غیر از هم است اما بینشان نسبت برقرار است و این نسبت موجب نوعی اتحاد بین آنها می شود )
 إن قلت: لا ریب أن العدم و المعدوم یترتب علیه أحکام ثبوتیة. و قد صوّره المعتزلة بأن العدم له ثبوت. و صوّره الحکماء بأن محکوم علیه موجود فی الذهن. و نقول هنا: إن الذات عند عدمها المتوسط بین المبتدأ و المعاد، موجودة فی الأذهان العالیة. و بذلک تنحفظ الوحدة بین المبتدأ و المعدوم و المعاد.
 (مثل اینکه می گوییم یک عدم ممکن است و یک عدم دیگر ممتنع است. همان طور که وجود واجب داریم و وجود ممکن.
 از ادله وجود ذهنی، احکام ثبوتی برای معدومات و ممتنعات است. پس عدم در اذهان موجودات عالیة می تواند ثبوت داشته باشد و وحدتش را حفظ کند. )
 قلت: الذات لا تنحفظ واقعا فی الأوعیة المختلفة. فإن الوجود الذهنی له خصوصیاته و تشخصه و الخارجی له خصوصیات أخر و تشخص غیره. و ما یقال إن الذات فی الوجودین الذهنی و الخارجی واحدة، یعنی بذلک أن الذات بعد تجریدها عن خصوصیات الذهن و الخارج، تصیر صرفا و الصرف غیر متعدد. و التجرید تحلیل ذهنی و ما فی الواقع لیس بمجرد بل محفوف بالعوارض.
 لا يقال الامتياز بينهما ليس مرفوعا بالكلية لاتصاف أحدهما بكونه كان حاصلا قبل دون الآخر.
 لأنا نقول هذا الامتياز هو الذي يوجب وضعه رفعه إذ بعد ما تبين أن العدم هو بطلان الذات و ليس للمعدوم بما هو معدوم ذات و لا تمايز بين المعدومات بما هي معدومات ينكشف أنه لا يكون موضوع الوجودين و العدم شيئا واحدا لعدم انحفاظ وحدة الذات في العدم بل ليس إلا اثنينية صرفة فامتياز المعاد عن المستأنف المفروض معه أو بدله [1] و اختصاصه بأنه معاد إن كان من جهة الذات حال العدم‌ و كونها رابطة بين الوجودين السابق و اللاحق فالمعدوم لا ذات له و إن كان لأنه كان موجودا أولا دون المستأنف فهذا عين النسبة التي يقع النظر في إمكانها [2] و كونها منشأ الامتياز بينهما و هما متساويان في استحقاق ذلك و الكلام في أنه مع فقد الاستمرار الموقع [3] للاثنينية الصرفة كيف يتصور اختصاص أحدهما بالارتباط إلى الموجود السابق. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‌1، ص: 359 و 360


[1] معه: یعنی هم معاد بیاید هم مثل معاد. أو بدله: یعنی فقط بدل معاد بیاید نه خود معاد.
[2] یعنی نه نسبت است و نه باعث امتیاز می شود.
[3] صفت «فقد » است نه «استمرار»

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo